همشهری آنلاین- رابعه تیموری:اما اتاق شماره ١١٢ در این ساعت هم خالی میماند. اینجا یکی از بیمارستانهای خصوصی شمال شهر است، وقت ملاقات است و هیچکس سراغ بیمار بستری در اتاق شماره ١١٢ را نمیگیرد:
بیشتر بخوانید:توصیههای سلامتی به هنگام عیادت از بیمار
نگهبان جلوی در ورودی بیمارستان مانند مسئولان تشریفات هتل، با اشاره سر یا به خوشامدگویی زیر لب از ملاقات کنندهها استقبال میکند. دختر نوجوانی که انگار پاتوق هر روزش همینجا است، ساعت به ١٤ نرسیده، با دستههای گل رنگارنگی کنار پلهها به انتظار مشتری نشسته است. انگار قوانین بیمارستان را میداند و خیالش راحت است که اینجا برای بردن گل به اتاق بیماران سختگیری نمیکنند. در سبدش هم بیشتر از هر نوع گلی، شاخههای آنتریوم، رز، شیپوری، ارکیده و میخک به چشم میخورد. سر و زباندار است و با هیجان گلهایش را تبلیغ میکند: «گل ببرید، گل.... این گلها حساسیتزا نیستند و خطر و ضرری برای بیماران ندارند. روحیه آنها را هم شاد میکنند.» مشتریانش هم کمنیستند و حتی ملاقات کنندگانی که دست خالی نیامدهاند، به دیدن سبد پر از گل وسوسه میشوند شاخهای از آنها را گوشه نایلونهای پر از کمپوت و میوه بگذارند. لابی بیمارستان حسابی شلوغ است و کسانی که زودتر رسیدهاند، منتظر ساعت ملاقات هستند. کسانی که بیرون از بیمارستان خرید کردهاند و دشواری حمل نایلونهای سنگین میوه و کمپوت را بهجان خریدهاند، با دیدن قیمتهای نجومی اجناس فروشگاه انتهای لابی، حتما خستگی از تنشان در میرود! عدهای چشمشان به تابلوی نمایشگر بزرگی است که روی دیوار نصب شده و وضعیت بیماران منتقل شده به اتاق عمل را نشان میدهد. اینجا از بوی نامطبوع مواد ضدعفونی کننده و شویندههایی که از جلوی در تا منتهی الیه بیمارستانهای دولتی عیادت کنندهها را رها نمیکند، خبری نیست و در عوض بوی قهوه و نسکافه سالن لابی را پر کرده است.
سر ساعت مقرر
عقربههای ساعت پیشانی لابی که درست و دقیق روی اعداد ٢ و ١٢ میایستند، کسانی که روی مبل و صندلیهای چرم پوش گوشه کنار لابی نشستهاند، دستهدسته به طرف آسانسور و پلهها حرکت میکنند. طبقه همکف تنها قسمت بیمارستان است که تعداد پرسنل بر تعداد مراجعان میچربد و در سایر طبقات از بروبیا و هیاهوی نگران کننده و پر اضطراب طبقه همکف و بخش اورژانس خبری نیست.
همهمه خوشایندی راهروی طبقه اول را پر کرده است. اتاق ١١٠ خصوصی رزرو شده و بیمار بستری در آن بانوی میانسالی است که تازه از اتاق عمل به بخش منتقل شده، تنها پسرش در کرمان دوره سربازیش را میگذراند و از بیماری مادر اطلاع ندارد، ولی ٢خواهر و ٣خواهرزاده اش حسابی هوای مادر را دارند و درباره حالش آنقدر از پزشکش پرس و جو کردهاند که جزئیات مراحل درمانش را هم میدانند. اتاق ١١١ هم شلوغ است و لااقل ١٠-١٢ نفری دور تنها بیمار بستری در آن حلقهزدهاند. اغلب آنها هم دسته یا شاخهای گل به همراه آوردهاند و رایحهای خوشبو از اتاق بیرون میزند. اتاق ١١٢ تنها اتاق آرام و بیسروصدای طبقه دوم است که درش را بستهاند و از پشت در همصدایی به گوش نمیرسد. خالی نیست، ولی مادر حال و حوصله ندارد و در را بسته تا هیاهوی اتاقهای دیگر اذیتش نکند. هفته پیشدستش را جراحی کردهاند و فردا مرخص میشود، اما در خانه هم لیلا خانم تنها همدم او است. در این چند روز که مادر در بیمارستان بوده، فقط لیلا به او سر میزد. میگوید: «روزها پرستارها هوایم را دارند و لیلا را میفرستم که به بچههایش برسد. طفلک دو تا بچه کوچک دارد. شب میآید و مراقبم است. »مادر ٢ پسر و یک دختر به دنیا آورده و به بر رسانده است، همه آنها هم در گوشه کنار دنیا شغل و زندگی روبراهی دارند، ولی کمتر فرصت میکنند احوال مادر را بپرسند و حالا هم نمیدانند دردهای وقت و بیوقت دستش به بیحسی مچ و انگشتانش رسیده و او را به بیمارستان کشانده است.
اینجا فرق میکند
حساب طبقه دوم از همه طبقات بیمارستان جدا است و بروبیای آن به ساعت ١٤تا ١٦ و وقت ملاقات خلاصه نمیشود. اینجا بخش زنان و زایمان است و در اتاقهای دلباز و مرتب آن، ملاقات کنندههای شاد و خوشحال، بیشتر از آن که احوالپرس زائوی روی تخت باشند، دور نوزادان تازه از راه رسیده معصوم و دوستداشتنی حلقهزدهاند! بعضی از آنها هم مانند آقا بهمن تا وقت ملاقات تاب نیاوردهاند و به لطف پرستاران پرحوصله و خوش اخلاق بخش زودتر از ساعت ١٤ به دیدن مادر و نوزاد آمدهاند. آقا بهمن تازه پدربزرگ شده و دستهگل و جعبه شیرینی بزرگی که برای دخترش آورده، تخت خالی کنار پنجره را تماموکمال اشغال کرده است.
بخش بستری مردان در طبقه سوم قرارگرفته و از پنجره اتاقهای آن میتوان قد و بالای برج میلاد را تماشا کرد، ولی باباعلی و بسیاری از بیمارانی که در آن بستری هستند، حال و حوصله بلندشدن از تخت و سرک کشیدن به اینجا و آن جا را ندارند. باباعلی حتی ناهارش را هم نخورده و همسرش با هر قاشق غذایی که توی دهانش میگذارد، اول یک دل سیر گلایه میکند: «اصلا به فکر سلامتیت نیستی... اصلا...» ملاقات کنندههای پژمان بخش را روی سرشان گذاشتهاند، ولی پرستاران هم دلش نمیآید مانع بگوبخند او و دوستانش شوند. پژمان بوکسور است و گرفتگی، دررفتگی یا کوفتگی شانه هر ماه لااقل یکی دوبار او را به بیمارستان میکشاند. مادر سالها پیش برای پژمان خط و نشان کشیده که با «بوکس بازی» به نان و آب که نمیرسد هیچ، حتما سلامتی اش را هم از دست میدهد و به پیری نرسیده خانهنشین میشود. حالا هم پژمان وقتی مصدوم میشود، بیسرو صدا و پنهان از چشم او به بیمارستان میآید و دوستانش تنها کسانی هستند که دلگیری و دلتنگی روزهای بیماریش را کممی کنند.
نظر شما