همشهری آنلاین- فرناز ایزدبین: آنچه در خاطرات امامخمینی(ره) با افراد نزدیک مانند عروسهایشان به چشم میخورد، برخوردی گرم و دوستانه و از سر مهر و محبت است. براساس خاطرات موجود، امام بین معصومه حائری(همسر سیدمصطفی) و فاطمه طباطبایی (همسر حاج احمد)، هیچ تفاوتی قائل نبودند؛ هر چند که همسایگی منزل امام(ره) یا حاج احمد آقا و دکتر طباطبایی ارتباط خیلی نزدیکی بین ایشان و امام(ره) ایجاد کرده بود و از آنجا که این عروس امام، خود در رشته فلسفه تحصیل میکردند، بسیار تشنه شنیدن این سخنان از طرف امام(ره) بودند. در ادامه بخشی از خاطرات این دو عروس امام(ره) را میخوانید.
فاطمه طباطبایی، عروس کوچک امام(ره) و همسر حجتالاسلام سیداحمد خمینی
مواظب باش فاطمهخانم حوصلهاش سر نرود
آقا به حالات روحی اهل خانه توجه بسیار داشتند. اگر گاهی ساکت بودم و حرف نمیزدم با محبتی خاص با من به گفتوگو مینشستند. مرا فاطمهخانم صدا میکردند و درباره غذا به خانم میگفتند: ببینید فاطمهخانم چه غذایی دوست دارد، آن را درست کنید. به احمد نیز میگفتند: مواظب باش فاطمهخانم حوصلهاش سر نرود. هر وقت چیزی به دستشان میدادم با جملاتی مانند ایدکالله، اجرکالله، سلمکالله و... سپاسگزاری میکردند.
توجه به لباس و پوشش
آقا هروقت میخواستند از خانه بیرون بروند روبهروی آینه میایستادند و ریشهایشان را شانه کرده و عطر میزدند. به خانه که میآمدند، عبایشان را تا میکردند و عمامه را روی آن میگذاشتند و سپس یک دستمال روی آنها میانداختند. قبا را هم به جالباسی کوچکی روی دیوار آویزان میکردند. هرگز بدون جوراب بیرون نمیرفتند؛ حتی در گرمای تابستان. امام نقل میکردند که سالها پیش یک روز به مهمانی رفتم. میزبان با همان دست چرب که غذا خورده بود، خربزه برداشت و به من تعارف کرد؛ مانده بودم که چه کنم؟ با سختی بسیار خوردم و این کار درصورتی انجام گرفت که خود امام با چنگال چرب خود خربزه نمیخورد.
دختر نداری، اولاد نداری!
فاطمه طباطبایی از دیداری که بعد از مدتها با امام در نوفل لوشاتو داشتند و اظهار علاقه ایشان به فرزندانش، خاطره شیرینی روایت کرده است: هنگامی که وارد شدیم حسن مشتاقانه سر و صورت پدربزرگ و مادربزرگ را بوسید. ایشان نیز با خوشحالی او را میبوسیدند. پس از آنکه حسن کنار احمد نشست، امام یاسر را از من گرفتند و در آغوش فشردند و دعایی در گوشش خواندند. قطعه طلای کوچکی را آماده کرده بودند. آن را به مناسبت تولد یاسر به من هدیه دادند. آنگاه با لبخندی گفتند: دختر نداری، اولاد نداری! من نیز با خنده به ایشان گفتم: شما که پسری همچون احمد دارید این حرف را میزنید؟ سرشان را تکان دادند و گفتند: احمد استثناست.
تربیت فرزند از مرد برنمیآید
امام نقش مادر را در خانه خیلی تعیینکننده میدانستند و به تربیت بچهها خیلی اهمیت میدادند. گاهی که ما شوخی میکردیم و میگفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند، میگفتند: «شما خانه را کم نگیرید، تربیت بچهها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است.» ایشان معتقد بودند: «تربیت فرزند از مرد برنمیآید و این کار دقیقا به زن بستگی دارد؛ چون عاطفه زن بیشتر است و قوام خانواده هم باید براساس محبت و عاطفه باشد.»
مرحومه معصومه حائری، عروس ارشد امام(ره) و همسر شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی
میگفت بیا رو به روی من بنشین
امام(ره) خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که میخواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من میگفت بیا روبهروی من بنشین تا در کنار اصلاحکردن با هم حرف بزنیم. آقا خودش سر و صورتش را اصلاح میکرد و علاوه بر کوتاه کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش که روی چشمش را میگرفت کوتاه میکرد. مژههای امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی میگفتم مژههایتان را هم کوتاه کنید. ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم، اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم میرفتم و رفتوآمد میکردم و برخی از کارهای منزل امام ازجمله اتوکردن لباسهای امام و خانم را انجام میدادم.
خیلی تمیز بودند
خانم اصالتا تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقا هم اصالت خانوادگی بالایی داشت. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود؛ بهطوری که ما سر سفره برای ایشان 2تا چنگال میگذاشتیم تا اگر 2نوع غذا در سفره بود، هرکدام را با چنگال جداگانهای بردارد. ایشان آنقدر تمیز و اهل مراعات بود که میگفتم: من خانوادههای روحانی زیادی را دیدهام، اما شما از همه مدرنتر و امروزیتر هستید. یادم هست یکبار مرحوم حاجاحمد آقا پیش ایشان میخواست با دست غذا بخورد که فرمود: احمد! اگر میخواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود، میخواست خربزه بگذارد و بخورد که آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و بهعنوان نمونه دیگر، یک جا کفشی در خانه بود که آقا وقتی وارد منزل میشد، کفشهایش را درمیآورد و داخل آن میگذاشت و یک جفت دمپایی برمیداشت و میپوشید.
چرا این قدر مدرن و مرتب هستید؟
آقا هم جزو بهترین شخصیتهایی بود که من دیده بودم. آقا هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن. یادم هست شبها که برای نماز شب بلند میشد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب میگذاشتم و میبردم کنار سجاده ایشان تا میل کند. من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات ایشان خوشم میآمد و هیچوقت کاری نکرد که من ناراحت شوم. خیلی به من علاقه داشت و همانطور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود. یادم هست یکبار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت. یکبار به ایشان گفتم: شما که در خمین بزرگ شدهای، چرا این قدر مدرن، امروزی، تمیز و مرتب هستید؟! ایشان هم میخندید.
اگر نوهدار شوی، احساس مرا درک میکنی
آقا به پسرم حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت. وقتی حسین پیش ایشان میرفت، میگفت بنشین و یک میوه (مثلا پرتقال) بخور تا ببینم که تو خوردی. با مریم هم مثل حسین رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفتآمیز داشت. این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی گفت: من از علاقه فوقالعاده شما به این بچهها تعجب میکنم. امام هم فرمود: اگر نوهدار شوی، احساس مرا درک میکنی.
منبع: پرتال امام خمینی(ره)
نظر شما