قدمهای سنگین ناشی از درد و استیصال او، تماشاگر شوکهشده از هجوم زودهنگام دلهره و ناامیدی رخوتانگیز را برای مواجهه با هر رویداد تلخی آماده میکند. جواکین فینیکس، چهره آشنای فیلمهای جیمز گری چند لحظهای را روی پل مکث میکند و خیره به آسمان خاکستری زمستانی در سپیدهدم خلوت برایتون بیچ، اندوه نگاه شوریدهاش را با گرفتگی و حزن آن پیوند میزند.
تا اینجا جز تصویر مردی ساده و جدی اما پریشانحال هیچ ذهنیتی درباره او و ماجرای فیلم نداریم اما پریدن بیمقدمه او در خلیج یخزده زیر پایش ما را به خود آورده و تصاویر مبهمی که در لحظات تقلای بین مرگ و زندگی از مقابل چشمانش میگذرد، ما را به تصمیم جیمز گری واقف میسازد؛ سینماگر جوانی که پس از 3 تریلر تاریک جنایی تصمیم گرفته که موضوع نبردهای پلیس و تبهکاران روسی را کنار بگذارد و به روابط انسانی بپردازد.
«دو عاشق» تجلی تأمل و تعمق آشفته او در عشق است؛ دغدغههای ازلی بشر که همواره در برهههای مختلف تاریخی یکی از اصلیترین محورهای مانور هنرمندان در حوزههای متفاوت و طبعا سینماگران بوده است. اما جیمز گری به مدد نگاه عمیق، از منشور بلورین آرزو، تمنا و ناامیدی، بر آواری که رمانسهای آشفته و کلیشهای قبلی به جای گذاشتهاند، عمارت رمانتیک عظیم و در خور تحسینی را بنا میکند.
جیمز گری در دوره نهچندان طولانی اما موفق فعالیتش، نشان داده یکی از شیفتگان سینمای فرانسه است. نحوه رویکردش به تریلرهای جنایی در «اودیسه کوچک» (1994)، «میادین»(2000) و «شب از آن ماست» (2007)، براین فرضیه مهر تایید میزند.
«دوعاشق» از نخستین مخاطره «گری» برای آزمودن در ژانر درام عاشقانه حکایت دارد؛ گونهای که شاید به سبب قدمت و تکرار جانمایهاش (عشق) چندان تازگی نداشته باشد اما فیلمسازی چون گری آن را فرصتی برای ارائه تواناییهای تازهاش میداند؛ چون تقریبا تنها ژانری است که بدون آنکه فرصت بهرهگیری از جلوههای بصری، دیجیتال یا ویژه را در اختیار بگذارد تا نقطهضعفهایش را با توسل به تکنولوژی و جذابیتهای ظاهری رفع و رجوع کند، قدرت کارگردانی او را به چالش میطلبد.
این فیلم آمیزهای از نمودهای مثبت سنتهای اروپایی و هالیوودی است که از عناصر تاثیرگذار هر دو سینما و طرز فکر در تنیدن تار و پود داستان بهره میجوید تا اثری یکدست و قابل اعتنا را خلق کند؛ «دوعاشق» به عنوان یک فیلم خوب اروپایی به نماها اجازه نفسکشیدن میدهد و روی کاراکترها و احساسات بشری تمرکز مییابد؛ در عین حال توجه خاص فیلمهای آمریکایی را به شیوه جزئینگر بسط داستان و سرعت پیشرفت قصه نیز دارد اما نتیجه این تلفیق، تولد اثری خاص و کمنظیر، محظوظ از بهترین ویژگیهای هر دو دنیاست.
در این فیلم کوچک و صمیمی روح فیلمهایی جریان دارد که نمونههایش را بیشتر میان دیویدیهای روز اروپایی میبینیم. در رمانتیکترین درامهای هالیوودی نیز «دوعاشق» تنها در یک روز گرم تابستانی آسودهخاطر در خیابان یا کنار ساحل قدم میزنند و نوشیدنی میخورند.
تصویر چنین فضایی از عشق تا حدی به تغییر سلیقه سینمای آمریکا برمیگردد چون اخیرا نشان داده که ترجیح میدهد آثار عاطفیاش را در کمدیهای بزرگ رمانتیک محدود و خلاصه کند و فارغ از سوزوگداز فراقی است که قلب «دوعاشق» را به هم نزدیکتر میسازد! فیلم گری این سنت را میشکند، قلب کاراکترهایش را آکنده از غم و اندوه میسازد و قلبهای شکسته را تنها گواه عشق میداند اما با ترفندهای جالب خود در تصویر عشق مدرن، این روحهای آشفته را نیز همچون سنگریزههای کنار ساحل میشوید و جلا میدهد.
لئونارد (جواکین فینیکس) مرد سیوچندسالهای است که پس از یک غیبت طولانی نزد خانوادهاش در بروکلین بازگشته و در آپارتمان آنها زندگی میکند. او پس از یک شکست عشقی دردناک دچار نوعی اختلالات روانی شده که آن را افسردگی نزدیک به روانشیدایی یا جنون عشق تشخیص دادهاند. او که جوانی جدی، باملاحظه و وظیفهشناس است، در مغازه خشکشویی پدرش کار میکند و در اوقات فراغت عکسهای سیاه و سفیدی میگیرد که کسی در آنها دیده نمیشود.
او پس از عشق نافرجام نامزدش بارها اقدام به خودکشی کرده اما هر بار متوجه میشود که هنوز برای مردن آمادگی ندارد. او با این افکار پریشان دستوپنجه نرم میکند که 2زن وارد زندگیاش میشوند؛ ساندرا (وینیستاشا) دختر آرام، خونگرم و باوقار شریک پدرش که کاملا وفادار به نظر میرسد و میتواند آینده او را تضمین کند. او مظهر تداوم زندگی آرام و بدون فرازونشیبی است که لئونارد میخواهد از آن فرار کند.
دیگری میشل (گوئنت پالترو) دختری دستنیافتنی، بیقرار و سرشار از شور زندگی است که در یک رابطه به بنبست رسیده گرفتار شده و به مواد مخدر روی آورده است. او خیلی زود توجه لئونارد را به خود جلب میکند و وعده ماجراجویی و زندگی پرمخاطرهای را در جایی دور از نیویورک میدهد!
فیلم، قصه سرگردانی لئونارد میان این دو قطب رمانتیک است که بدون هیچ تعلل و دورنگی تا آخرین لحظه تماشاگر را با خود همراه میسازد. با وجود آنکه لئونارد فردی آسیبپذیر و پریشانحواس تصویر شده که حتی در برخی موارد او را دچار اختلال مشاعر هم دانستهاند، جذابیت و درخشش خیرهکنندهای در فیلم دارد. او با همان تردید «شب از آن ماست» روبهروست. جواکین فینیکس پس از 25سال فعالیت در سینما و تلویزیون و درخشش در نزدیک به 40فیلم و سریال، «دوعاشق» را خداحافظیاش با بازیگری خوانده است.
او هنرپیشه توانایی است که ابعاد غیرقابل انتظاری به شخصیتهایش میبخشد اما در کارش اغراق نمیکند. او به خاطر حالت محجوب و مرددی که دارد بهترین گزینه برای نقش لئونارد است. شخصیت حساس و افسرده او که با خود درگیریهای درونی دارد، در عین سادگی، پیچیدگیهای ظریف خود را دارد. فینیکس، بازیگری عاطفی است و این از نوع نگاه و نوع بازیگریاش مشخص است.
او در ترسیم شخصیت لئونارد با بهرهگیری از زیرکی و جذابیت فوقالعادهاش تضادهای کاراکترش را باورپذیر میکند و به آن وزن قابل توجهی از صداقت میبخشد. تمهای تنهایی، ازخودبیگانگی، روانپریشی و دریغ عشق ازدسترفته در رمانسها تازگی ندارد اما فینیکس با حس غیرمنتظرهای که دارد میتواند کنجکاوی تماشاگر را تا پایان فیلم زنده نگه دارد. شکستهحرفزدن، تردید، بلاتکلیفی و شیطنت در چشمان او در قالب چهره و جثهای که تعمدا بزرگسالانه تصویرشده، تعبیه شدهاند و فردی نامتعادل یعنی خود لئونارد را خلق میکنند.
گوئنت پالترو از معدود بازیگرانی است که به قدرت و نفوذ نگاه آگاه است اما همواره احساسات گنگی را یدک میکشد. او در نقش کاراکتر باطراوتی که لئونارد را خیره میکند، عالی ظاهر شده و در نشاندادن پیچیدگیهای ذهنی و روانی لئونارد نقش موثری دارد.
شناخت عمیق او از میشل و دلشورههایش کاملا مشهود است؛ شخصیت پیچیدهای که با وجود جذابیت فوقالعاده و درخورتحسینش، دچار سرخوردگیهای جبرانناپذیری شده است، بیحوصلگی، سستی و بیتوجهی زندگیاش را فلج کرده و حتی راه بلندپروازی برای آینده بهتر را برای او بسته است. وینیستاشا هم بازیگر خوبی است اما به خاطر جنس شخصیت ساندرا و ویژگیهای آن باید کمی بدلباس و شلخته باشد.
نقشهای فرعی هم تحت کنترل کارگردان بازیهای قابل قبولی را ارائه میدهند. ایزابل روسیلینی و مونی موشونو در نقش پدر و مادر لئونارد بسیار دوستداشتنی و پذیرفتنی هستند. نگرانی و دلشوره برای آینده لئونارد بر پیشانی آنها نقش بسته و از لبخند تلخ و هر حرکتشان که ترس و امید را توأمان با خود دارد، هویداست. سطح بالای بازیها نشان از غنای کارگردانی گری دارد؛ به طوری که همه در جای خود قرار گرفتهاند و پیداست که فیلمساز کنترل دقیقی بر تکتک جزئیات بازیها داشته است. «دوعاشق» پرسشی را مطرح میسازد که شاید روزی دغدغه واقعی بسیاری از تماشاگران بوده است؛ زندگی خود را روی کسی سرمایهگذاری میکنید که دوستش دارید یا کسی که شما را دوست دارد؟!
و به این بهانه است که نگاهی سراسیمه به رسم و رسومات متعارف جامعه درباره ازدواج دارد و تناقض ارزشهای آن را با نیازهای روحی جوانان یعنی ماجراجویی، وسوسه انجام رفتارهای پرخطر و قدمگذاشتن به دنیای پرمخاطره نشان میدهد. از نظر گری که سعی میکند ذهنیات و عقاید شخصی خودش را فارغ از رویه متداول هالیوود نشان دهد، ماهیت ارزشها و هنجارهای جامعه تغییر نمیکند بلکه ممکن است در طول زمان تغییر شکل دهد؛ از این روست که داستانش تعمدا در زمانی مبهم اتفاق میافتد.
پرسه دوربین گری در برایتون بیچ- واقع در بروکلین نیویورک که پاتوق مهاجرین یهودی و مافیای قاچاق انسان و اسلحه است- توفیق فیلمهای پلیسی- جنایی او را تضمین کرد اما این بار با موضوعاتی متفاوت نگاهی تازه به آن دارد. در دنیایی که او از این محله تصویر میکند همواره نوعی اصالت واقعی وجود دارد که اعتماد بیننده را جلب میکند. فیملساز هر کدام از کاراکترها و عناصر داستان را دقیقا در جای خود قرار داده و آنقدر این کار را ماهرانه انجام میدهد که حذف یا کمرنگکردن هر یک به فیلم ضربه میزند.
شخصیتها مکمل یکدیگرند و بهخوبی پرداخته شدهاند. فیلم تماشاگر را به حال خودش میگذارد تا خود آنچه را باید و میخواهد از اطلاعاتی که در اختیارش میگذارد استنباط کند؛ نه لحظهای بیرمقی در فیلم وجود دارد و نه حتی لحظهای که به صداقت کاراکترها یا استحکام و صلابت مطلق دنیایی که تصویر میکند، شک کنیم و رمز این موفقیت را باید در نگارش بینقص و پخته سناریو دانست.
گری روش منحصربهفرد خود را در کارگردانی دارد و اساسا به جلوهها و حاشیههای تصنعی و اضافی که فاقد اعتبارات اصیل سینمایی هستند اعتقادی ندارد. حجم موسیقی این اثر با دیگر کارهای رمانتیک قابل مقایسه نیست و به نظر میرسد که بعد از تعقیب و گریزهای گوشخراش ماشینها و شلیکهای پیدرپی اپرایی در فیلمهای قبلی، دکمه mute را در بیشتر سکانسهای «دوعاشق» زده است.
انتخاب دقیق و بجای او هر صحنهای که با نوعی موزیک یا حاشیه صوتی همراه است را بسیار تاثیرگذار میکند. طراحی تولید مایکل کلانچی و فیلمپردازی کلاسیک با کاآسای هم سیمای جذابتری به فیلم میبخشد. «دوعاشق» یک عاشقانه آرام و باوقار است که پرسشهایش درباره تعلقخاطر عاطفی، بیآنکه پاسخی قاطعانه را در پی داشته باشد، مخاطب را بهخوبی با حسوحال کاراکترها همراه میسازد. جیمز گری نشان میدهد که در خلق درامهای عاشقانه متبحرتر از تریلرهای جنایی است.
جایی که میشود با پرداختن به پیوند قلبها، والاترین احساسات انسانی را برانگیخت و از عشق به عنوان پدیدهای شگفتانگیز و گریزناپذیر سخن گفت، لحن و زبان شاعرانه گری بهتر جواب میدهد. فیلم آخر او به عنوان یکی از بهترین عاشقانههای اینسالها، گرچه در زمان اکران نادیده گرفته شد ولی از آن دست آثاری است که گذشت زمان به نفعشان عمل میکند.