متفکر مدرن عقل و علم را ابزارهای خنثی و مجردی میدید که استفاده از آنها بهروزی و سعادت را برای انسان بهدنبال دارد؛ اما اندیشههای دوران پسامدرن نشان داد که دانش و مؤلفههای آن خود مستعد بهوجود آوردن ساختارهای مبتنی بر قدرت هستند که قید و بند نهادن بر آزادی انسان از جمله کارکردهای آنهاست. به این ترتیب بود که خوشبینی مدرن جای خود را به بدبینی پسامدرن داد. اندیشه فوکو که موضوع این نوشتار است روشی را به دست میدهد که برای نقد این مؤلفه تفکر مدرن بهکار میآید.
آنطور که خود فوکو شرح داده جنبشهای آزادیخواه دوران او، از جمله شورش دانشجویی سال 1968در فرانسه، انقلاب ایران در 9-1978 و مقاومت در برابر کمونیسم در لهستان در دهه80 بر اندیشه او تأثیری قاطع داشته است. همچنین میتوان حدس زد که ویژگی عموماً همسان دوران زندگی او در تفکرش بیتأثیر نبوده است.
تأثیر فوکو در علوم اجتماعی و علوم انسانی در 30سال اخیر بسیار عظیم بوده و از این لحاظ فقط ژاک دریدا با او قابل مقایسه است. با این توضیح کوتاه میتوان فهمید که چرا آشکارترین هدف نوشتههای فوکو توسعه و ترویج چیزی است که او «آزادی» مینامد، اما چرا درنظر او آزادی یک مسئله است؟
فوکو با یادآوری این نظر نیچه که ذات هر چیز «اراده معطوف به قدرت» است، بارها تأکید میکند که مناسبترین الگو برای درک جامعه انسانی جنگ است. او این دیدگاه را نمیپذیرد که پدیدههای اجتماعی باید به مثابه نوعی از متن زبانی که معانی آنها مستلزم رمزگشایی و کشف هستند، نگریسته شوند. او میگوید مرجع شخص نباید الگوی گسترده زبان و نشانهها باشد؛ بلکه باید الگوی جنگ و ستیز باشد.
طبق نظر فوکو، در هر وضعیت اجتماعی همیشه از یک طرف خواست سلطه، و از طرف دیگر، تمایل (یا دستکم نیاز) به ایستادگی و مقاومت در برابر سلطه وجود دارد. تأکید فوکو بر سلطه – مقاومت نشان میدهد که الگوی او نه جنگ بهطورکلی بلکه جنگ استعماری است. جنگهایی که به قصد تعیین مرزی مورد مشاجره یا جنگهایی که در رقابت برای تصاحب زمینهای بایر صورت میگیرد الگوی مناسبی برای اهداف فوکو نیستند.
فوکو امر سلطهگر را با نامهای متفاوتی چون «گفتمان»، «نظام دانش»، «نظام حقیقت» و «اپیستیمه» طرح میکند. بهنظر میرسد این اصطلاحات برای مشخص کردن چیزی درنظر گرفته شدهاند که ما میتوانیم آن را با توجه به فلسفه هگل «صورآگاهی» بنامیم. بدین معنا که این اصطلاحات اشاره دارند به دستگاههایی بنیادین – اما دارای نسبیت تاریخی – از فرضهایی در مورد ماهیت واقعیت و بهطور خاص، در مورد ماهیت انسان. از جمله آنها فرضی است در مورد اینکه انسان بهنجار چگونه انسانی باید باشد. مثلاً این فرض که انسان بهنجار را انسان عاقل میداند در برابر انسان دیوانه، نمونهای از یک گفتمان است.
نظامهای دانش بهدلیل اینکه هنجارهای رفتار انسانی را فرض میگیرند هنجاری بوده و شامل یک نظریه اخلاقی یعنی شامل فرضی هستند که شیوه درست را برای انسان مشخص میکند. یک برداشت سودمند از دیدگاه فوکو این است که آن را کاوش و توسعهای از مفهوم هایدگری « das Man» بدانیم. فوکو معتقد است؛ نظامهای دانش همیشه فراورده قدرت هستند. او (بـه شـیوهای شـبه مارکسیستی) معتقد است این نظامها همیشه منافع یک طبقه اجتماعی را به هزینه طبقه دیگر برآورده میکنند و بهوسیله مجموعهای از فناوریها یا مقررات کنترلی که کموبیش عمومیت دارند ابقاء میشوند.
او گاهی میگوید هیچکس مسئول ایجاد یا ابقای یک نظام دانش نیست و ظاهراً بهطور تلویحی میگوید که همه افراد تحت سلطه نظامهای دانش هستند. اما کسانی که منافعشان توسط یک نظام دانش تأمین میشود و آن نظام را ابقاء و حفظ میکنند بیشتر طبقه بورژوازی هستند.
فوکو بهعنوان یک نمونه تاریخی میگوید نظام انضباطی زندان و تیمارستان در قرن هجدهم تبدیل به جنبه تاریک قانونگذاری بهظاهر رهاییبخشی شد که توسط طبقه سیاسی حاکم یعنی طبقه بورژوازی وضع شده بود. باید افزود که استعاره «جنگ» علاوه بر یک عامل سلطهگر، یک مؤلفه مورد سلطه را هم دربردارد. یعنی برای بهوجود آمدن یک جنگ 2 جبهه لازم است.
قصد فوکو این است که ما را از نظامهای سلطهای که تحت آنها رنج میبریم آگاه کند و از سلطه آنها آزاد نماید. به بیان خود فوکو، او میخواهد قانونشکنی و سرپیچی واقعی و مفید را ترغیب نماید. روش او (با اقتباس از نیچه) تبارشناسی است. این روش عبارت است از برگرفتن یک گفتمان یا نظام خاص و نشان دادن تبار و نسبت آن و به موجب آن، آزاد کردن انسانها از قیدوبند آن.
میتوان پرسید که میان شناخت سرچشمههای یک نظام دانش و آزاد شدن از قیدوبند آن چه ارتباطی وجود دارد؟ پاسخ فوکو این است که اولاً با کشف اینکه نظامهای دانش همیشگی نبوده و مستحدثاند نسبیت تاریخیشان نمایان شده و به این وسیله نفوذشان بر شخص تضعیف میشود. از طریق تبارشناسی نشان داده میشود که آنچه کلی، ضروری و لازم مینماید در واقع از نظر تاریخی مقطعی و اختیاری هستند. ثانیاً نظامهای دانش همواره در قدرت (سلطه) ریشه دارند.
فوکو خود برای نشان دادن جنبه کاربردی روش تبارشناسی مسائلی را مورد تبارشناسی قرار میدهد: یکی از موضوعاتی که فوکو طبق روش تبارشناسی بررسی میکند موضوع جنون و دیوانگی است. او به این وسیله نشان میدهد که گفتمان حاکم بر نگاه عمومی ما به دیوانگان و دیوانگی یک گفتمان جدید و تغییرپذیر است. هر چند در نگاه نخست میتوان فرض کرد که در طول تاریخ همیشه انسانهای دیوانه محبوس و محدود میشدهاند؛ اما حبس کردن آنها در واقع نخستین بار در دوره رنسانس شروع شد. فوکو میگوید در قرون وسطا دیوانگان به منزله افرادی که از جهان غیرعقلانی میآیند و نشانه آن جهان را با خود دارند مورد احترام بودند. اما از قرن شانزدهم، دیوانه دیگر مورد احترام نبود. ابتدا انگیزه تأسیس تیمارستان این بود که معابر را از افراد ولگرد و بیکاره پاکسازی کنند.
اگر چه این مراکز در دوران توسعه اقتصادی نیز منبعی برای نیروی کار ارزان فراهم میکردند. در قرن نوزدهم حرکتی برای منسوخ کردن غل و زنجیر صورت گرفت. اما این حرکت صرفاً به این معنا بود که ابزارهای اعمال فشار ظاهر فریبندهتری بهخود میگیرد – همچون دورهای که در انگلستان دیوانگان را به شهر کاونتری میفرستادند – و به هر حال شیوههای خشن سنتی برای اعمال فشار برای آخرین مرحله وجود داشت. فروید نیز تیمارستان را مورد نکوهش قرار داد اما ساختار اساسی آن را حفظ کرد.
به این شکل که او با بالابردن شأن روانپزشک تا یک مرتبه نیمه الهی و با معرفی کردن او بهعنوان دانایمطلق و مشاهدهگر بیطرف، گفتمان پیشین در نگاه عمومی به دیوانگان را با ظاهری جدید طرح کرد.بنابراین مدعای فوکو، که با توضیحات مفصل تاریخی همراه است، این است که تیمارستان مدرن و روان درمانی مدرن هر دو سلطهگرند. زیرا در یک کلام هدف هر دو «عادیسازی» است.
از آنجا که «عادیسازی» اصطلاح محوری در واژگان انتقادی فوکو است توضیح بیشتری میطلبد. ابتداییترین متعلق «عادیسازی» - در کاربرد فوکویی آن – یک گروه یا جمعیت است؛ معمولاً تمام جمعیت یک کشور. هدف ایجاد «قدرت هنجار» است تا – از طریق جریمه
هنجار - «یک شکلسازی» و «تجانس» بهوجود آید. البته تجانس مذکور متفاوت بودن را درون تخصصهای ثابت (مثل مادر، پدر، کارگر، سرکارگر و...) مجاز میدارد. یک مجموعه تا جایی عادیسازی میشود که بر رفتار مطابق با هنجارهای مناسب مواظبت داشته باشد.
یک فرد تا حدی عادیسازی میشود که در این فرایند شرکت کند (نظر هیدگر را به یاد بیاوریم که میگفت شخص همان فردی است که با یک نوع میانمایه از وجود همتراز شده است).اما تیمارستان چگونه و به چه معنا عمل عادیسازی را انجام میدهد؟ تیمارستان با درمان بیمار دیوانه او را عادیسازی میکند. اما حتی اگر بیمار درمان نشود، تیمارستان با دور کردن دیوانه از بدنه جامعه اقدام به عادیسازی جامعه میکند؛ چرا که اگر دیوانگان آزادانه رها شوند ممکن است دیگران را تشویق به رفتار به شیوههای ناهنجار مشابه کنند. با حبس دیوانگان، آنها نوعی نقش سلبی ایفا خواهند کرد، یعنی نشان دهنده نمونهای از سرنوشت شخص هنجارشکن خواهند بود. به عبارت دیگر یک جنبه از عملکرد تیمارستان هشداردهی و منع است.
فوکو همچون سارتر معتقد است که آزادی آفریننده «خود» است نه کاشف «خود». فوکو معتقد است مفهوم «انحراف» در قرن هجدهم به نیرویی برای عادیسازی تبدیل شد. بهطورکلی او عادیسازی را، همانند هایدگر، یک پدیده غیرتاریخی که در همه جوامع بشری حضور دارد نمیداند بلکه آن را از نظر تاریخی پدیدهای جدید میداند که با روشنگری قرن هجدهم بهوجود آمد. اگرچه روشنگری در ظاهر تعقل، آزادی، برابری و برادری را موعظه میکند اما بهنظر فوکو واقعیت پنهان روشنگری مقررات و روشهای عادیسازی و هنجارمند کردن است.