و «او» همان بازیکنی بود که پرویز دهداری را به وجد آورد؛ «یه بازیکنی پیدا کردم...»!
بازیکن تازهکشفشده دهداری، سیهچردهای بود از جنوب؛ از همان آدمهایی که سرمربی تیم ملی ناخودآگاه در برابرشان به احترام سکوت میکرد؛ ساکت، آرام، درونگرا، کمحرف و در زمین فوتبال مسئولیتپذیر؛ با میل به پیشرفت. جوان 22سالهای که دهداری کشف کرده بود، با دیگران کمتر میجوشید و به راحتی با اطرافیانش ارتباط برقرار نمیکرد. او کشف تازه پرویز دهداری بود؛ صمد مرفاوی.
خیابان بهروزی
مردادماه 1343، فصل خرماپزان خوزستان، خرمشهر، خیابان بهروزی؛ یکی از همان خیابانهایی که شاید روی نقشه هم به راحتی پیدا نکنیم؛ خیابانی با مردمانی از طبقه میانی یک شهر کوچک؛ نرسیده به چهارراه نقدی، پشت حسینیه خیابان که هنوز هم مراسم عزاداریاش در ماههای عزا در شهر کوچک خرمشهر شهرت دارد. آن زمان که بچههای دسته عزاداری حسینیه تصمیم میگیرند تیم «جاوید» را در گرماگرم شهرت «شاهین» در شهرهای خرمشهر و آبادان راه بیندازند، درست در روز 22مردادماه، کوچکترین عضو خانواده به دنیا میآید. عضو جدید خانواده مرفاوی،عبدالصمد» نام میگیرد.
سربندر
1349 - اما کودکی صمد نه در خرمشهر، بلکه در بندری در چند کیلومتری این شهر شکل میگیرد. سربندر (که امروز به نام بندر امام خمینی(ره) میشناسیمش) همانجایی است که صمد در 6 سالگی همراه خانوادهاش به آنجا کوچ میکنند. پدر در اداره گمرک شهر کار میکند و پس از انتقالش به سربندر، خانواده مرفاوی با 5فرزند پسر و 3دختر، راهی این شهر صنعتی و کوچک بندری میشوند؛ خانهای سازمانی با حیاط بزرگ. کودکی صمد، همینجا شکل میگیرد. فوتبال پاپتیها هم که خاص بچههای خوزستان است. در گرمای 50درجه و شرجی 90درصد، مرد میخواهد که پابرهنه فوتبال بازی کند اما بچههای جنوب، پاپتیهای جنوب، خون به خون، فوتبال پاپتیها را به نسل بعد منتقل میکنند.
صمد هم پاپتی توی حیاط خانه کنار برادران بزرگتر توپ را برای اولین بار لمس میکند؛ «برادرام فوتبالی بودن. دستمو میگرفتن و منم ضربهای به توپ میزدم. این ضربهها کمکم به علاقه تبدیل شد و وقتی سنم بالا رفت، دیگه کسی نمیتونست توپ رو از من بگیره». کریم، سلمان، رزاق، رحمان و صمد، خوره فوتبال شدهاند. صمد کوچکتر از همه است. برادرهای بزرگتر هوای او را دارند اما صمد اصلا تاب باخت ندارد. خانواده مرفاوی عزایشان است که تیم صمد که اغلب با کریم (بزرگترین برادرش که 17سال از او بزرگتر است) شکل میگیرد، بازنده بازی باشد؛ «وای به روزی که میباختیم. فوتبال تعطیل میشد. واقعا کسی تحملام رو نداشت. خب تهتقاری خونه بودم».
یک جای خالی
1359 - حالا پشت لب صمد، سبیل سبز شده است. مادر(ستون خانواده مرفاوی) دیگر میانشان نیست. 2خواهر صمد در تصادف جان باختهاند و غربت عجیبی میان مرفاویها به وجود آمده است؛ «ضربه سنگینی بود. من به شدت بهش وابسته بودم. وقتی بود، نمیذاشت بچهها از دوروبرش دور شن. راستش اگه بود، هیچوقت اجازه نمیداد از خوزستان دربیام». بعد چند لحظه مکث، از جنگ تحمیلی میگوید: «جنگ شروع شد». فامیلها از خرمشهر به سربندر میآیند.
سربندر به دلیل بافت اقتصادیاش از پدافند خوبی بهره میبرد. اغلب، پیش میآید که وسط زمین خاکی تیم پاس بندر امام خمینی که کریم سرمربیاش است، هواپیماها با فاصله کمی از زمین حرکت میکنند. بازی قطع میشود، بچهها با انگشت، آهنپاره توی آسمان را به هم نشان میدهند و چند لحظه بعد، صدای انفجار، آنها را به «خیز» وامیدارد.
خدمت سربازی
1360 - باشگاه سعدآباد از رحمان میخواهد که به تهران سفر کند. یک سال بعد، صمد هم به تهران میآید تا در تهران خدمت کند. او یک فصل در باشگاههای تهران برای نیروی زمینی بازی میکند اما نمیتواند دوره خدمت را پشت سر بگذارد؛ برمیگردد خوزستان و یک سال دیگر در هیاهوی جنگ، در زمینهای خاکی سربندر دنبال توپ میدود. 1362 دوباره به تهران میآید. دفترچه اعزام به خدمت میگیرد و تیم ستاد مشترک ارتش با امریهای او را جذب خودش میکند؛ اواخر سال 1362 تا اواخر سال 1364.
پول اولین قرارداد
1364 - امیرابوطالب از تیم دارایی روبهروی صمد مینشیند؛ «میخوای بیای تیم ما؟». صمد شانهای بالا میاندازد. بلافاصله با تمام برادرها مشورت میکند؛ «خدمتم تموم شده بود. تا اون موقع خرجم رو برادرام میدادن اما خب منم مثل بقیه دوست داشتم دستم تو جیب خودم باشه. از یه طرف دیگه رحمان رفته بود آلمان. پول لازم داشت». چند روز بعد رودرروی مدیران باشگاه دارایی مینشیند و اولین قرارداد رسمی عمرش را امضا میکند؛ 30هزار تومان پیش، ماهی 3000تومان حقوق به علاوه خانه. به نظر میرسد مسئولان باشگاه برای صمد دستودلبازی کردهاند. او بلافاصله 30هزار تومان را به «مارک» تبدیل میکند و میفرستد آلمان؛ «دیگه پولی نموند.
باشگاه هم نتونست بلافاصله برایم خونه تهیه کنه. من موندم توی شهر، سرگردون. میرفتم تمرین و بعد تمرین حتی پول نداشتم شام بخورم. شبم که جایی نداشتم بخوابم. میرفتم خونه همخدمتیام؛ شهنام اردشیرزاده، رضا غلامی، جواد یا خندان. خجالت میکشیدم اینقدر میرفتم خونه این دوست و اون دوست». تحملش تمام میشود. ساکش را برمیدارد و برمیگردد خوزستان. 3هفته آنجا میماند و در سربندر تمرین میکند: «خدا بیامرزدش! مصطفی الهی که از مسئولای دارایی بود، برام توی استادیوم آزادی خوابگاه جور کرد. برگشتم تهرون. توی تموم اون سالها مثل پدر بالای سرم بود. هر چی بگم ازش، کم گفتم».
هیجان پرویز دهداری
1365 - یکی از بزرگترین رخدادهای زندگی صمد مرفاوی به وقوع میپیوندد. 14بازیکن مطرح تیم ملی، دست به کودتا میزنند. پرویز دهداری را لاف خوزستانی برمیدارد و منت هیچکدام را نمیکشد. میرود و بچههای گمنام را شناسایی میکند. عابدزاده را از تام اصفهان میآورد، زرینچه را از ژاندارمری و عباس سرخاب را در یکی از بازیهای محلی میناب میبیند و پسرک را یکشبه، هزارسال جلو میاندازد و با مخ میاندازد وسط اردوی تیم ملی. صمد هم طی همین فرآیند، وارد اردوی تیم ملی میشود. پرویز دهداری در برابر کویت برای اولین بار به صمد فرصت حضور در میدان را میدهد؛ آن هم نه در پست تخصصیاش – فوروارد – بلکه در خط دفاعی. اولین بازی صمد، در دفاع راست تجربه میشود.
جواب منفی به استقلال
1366 - در همین سال استقلالیها برای جذب صمد وارد عمل میشوند ولی صمد که نمیخواهد از دارایی جدا شود، به آنها پاسخ منفی میدهد.
روزهای آشفته دارایی
1367 - وضعیت دارایی به هم ریخته است. از ترکیب اولیه دارایی جز چندتایی باقی نماندهاند. منوچهر مصلحتی مدیرباشگاه از ایران به سوئد رفته و جایش را به جاوید داده است. جاوید هم بعد از مدتی میرود و دیگر دارایی ویژگیهای قبلیاش را ندارد. صمد که حالا دیگر آقای گل لیگ قدس (لیگ سراسری کشور) و از طرفی شرایط به هم ریخته دارایی برایش غیرقابل تحمل شده، تصمیم میگیرد از دارایی جدا شود. امیر آصفی- سرمربی تیم- به اردشیر لارودی - مربی تیم - ماموریت میدهد صمد را برای ماندن راضی کند؛ «جام حذفی سال67 بود.
برای یک بازی به اصفهان رفته بودیم. برگشتنی، امیر آصفی گفت تو با بچهها بیا و حمید(بابازاده) و مهدی (فنونیزاده) رو راضی کن بمونن. اگه اونا بمونن، صمد هم میمونه. خب اینطوری نشد و اونا رفتن». صمد پای میز مذاکره استقلالیها مینشیند. مذاکرات زود به نتیجه میرسد و صمد با قراردادی سفید اما در ازای 80هزارتومان پیش و ماهی 3000 تومان حقوق، پیراهن آبیهای پایتخت را برتن میکند. قرارداد صمد از سال67 تا سال 1371 با باشگاه استقلال پابرجا میماند.
زن گرفتن مهاجم تیم ملی
1370 - فروردینماه است. یکی از مربیان قدیمی صمد با او تماس میگیرد؛ «پسر تو کی میخوای سروسامون بگیری؟ الان وقتشه. یه دختر خوب برات سراغ دارم؛ اهوازیه، زبون همو میفهمین». یکی از دختران اقوام را معرفی میکند و چند روز بعد صمد کت و شلوار پوشیده در اهواز جلوی در یکی از خانههای شهر با دستهگل ایستاده است.صحبت به مراحل حساس نزدیک میشود: «آقا مهریه رو بفرمایید»، «500 سکه»، «اینا جوونن، پولم که خوشبختی نمییاره. ما بزرگترا باید کمکشون کنیم توی زندگی پا بگیرن». نتیجه بحث و چانه زدنها میشود: «مبارکه! 250سکه به علاوه 14سکه به نیت 14معصوم؛ جمعا 264 سکه».
روز سیزدهم تیرماه1370، مراسم ازدواج برگزار میشود و صمد برای آنکه گربه را دم حجله کشته باشد، فردای مراسم برای شرکت در اردوی استقلال به شمال میرود و 2روز بعد به همراه آبیهای پایتخت در مسابقات جام باشگاههای آسیا در بنگلادش شرکت میکند. قهرمانی در مسابقات، سوغات تازهداماد است برای عروسی که فردای عروسیاش داماد را تنها فرستاده ماه عسل!
کوچ به کویت
1371 - یک سال بعد، باشگاه «الکویت» نامهای به باشگاه استقلال فکس میکند با مضمون دعوت رسمی از صمد مرفاوی برای حضور در این تیم. پیشنهاد مالی الکویتیها وسوسهانگیز بود. صمد مقاومت نکرد و راهی کویت شد. قراردادی 2ساله بست و پیراهن این باشگاه را بر تن کرد.
برگرد استقلال
1373 - قرارداد صمد با الکویت به پایان رسیده است. منصور پورحیدری برای مهاجم سابق تیمش پیغام میفرستد. صمد هم بدون چون و چرا میپذیرد که دوباره به جمع آبیپوشان تهرانی ملحق شود. اولین حضور مجدد او در استقلال، مصادف است با بازی فینال جام حذفی در تهران و مصاف استقلال و برق شیراز. صمد با تشویق هواداران وارد زمین میشود و 2 گل به برق شیراز میزند. دورهای که تا سال 1377 به طول میانجامد.
برو از استقلال
1377 - ناصر حجازی مربی خاصی است؛ تفکرات مختص به خود را هم دارد. در تفکرات او جایی برای صمد مرفاوی که حالا دیگر 33ساله شده، پیشبینی نشده. اختلاف بالا میگیرد اما صمد به دلیل درونگراییاش اجازه نمیدهد کسی از این مسأله مطلع شود. یکی از روزهایی که صمد با خود مشغول یکی به دو کردن است، تلفن منزل زنگ میخورد. آن سوی خط، مجید نامجومطلق نشسته است؛ «صمد از سنگاپور زنگ میزنم. اینجا برای فوتبال بد نیست. دوس داری بیای اینجا؟». او 6ماه برای سنگاپوریها بازی میکند. برای مسابقات جام حذفی سنگاپور به توافق نمیرسد و برمیگردد تهران.
بدترین قرارداد عمرم
1378 - اواخر سال او به تهران بازمیگردد. «بهمن کرج» به او پیشنهاد میدهد. به باشگاه میرود و پای میز مذاکره با نمایندگان «اپل» در ایران به توافق میرسد. بهمن هنوز هم از خاطر او نرفته است. وقتی قرار است از این دوره از زندگیاش یاد کند، نفرت تمام وجودش را پر میکند و هنوز پس از گذشت سالها با حرص صحبت میکند؛ «تا اینجا انتخابام درست بودن اما با این یکی که آخریش هم بود، بدترین انتخابم رقم خورد. یک تیم بیدر و پیکر و ورشکسته. بهمنیها مدیرانی بودن که فقط با فکر پُرکردن جیبشون وارد فوتبال شدن».
دیگر بازی نمیکنم
چند تیم به او پیشنهاد میدهند که برایشان بازی کند اما او دیگر حاضر نیست پا به توپ شود؛ «ضربه سنگینی بود. نمیدونستم چطور باید بهمن و کارم رو هضم کنم. اونقدر بهم فشار اومده بود که تصمیم گرفتم برای همیشه کفشامو آویزون کنم و خداحافظ». فتحاللهزاده- مدیرعامل وقت باشگاه- از این ماجرا مطلع میشود. کامران منزوی - معاونش - را سراغ صمد میفرستد و پیشنهاد میکند یکی از تیمهای پایهای استقلال را برای شروع کار مربیگری انتخاب کند؛ «میتونستم از رده بالاتری شروع کنم اما همونطوری که فوتبال رو از زمین خاکی شروع کردم، دوس داشتم مربیگری رو هم از رده نوجوانان شروع کنم».
او با این تیم در پایان فصل در جایگاه ششم میایستد. صمد که به مربیگری علاقه خاصی دارد، در طول یک سال میتواند مدرک C آسیا را هم کسب کند.
همکاری با پورحیدری
1379 - او یک دوره را کنار منصور پورحیدری در تیم بزرگسالان تجربه میکند، سپس به پیشنهاد باشگاه، مربیگری در تیم جوانان را میپذیرد. او کلاس مربیگری درجه B را هم در این سال با موفقیت سپری میکند؛ «با تیم جوانان، قهرمان ایران شدیم».
1380 - رضا احدی از تیم امید استقلال به عقاب میرود و صمد مرفاوی با پیشنهاد باشگاه، جانشین او میشود؛ «توی مسابقات تهرون دوم شدیم اما تو مسابقات کشوری به خاطر مسائل مالی نتونستیم شرکت کنیم».
پیشنهاد قلعهنویی
1381 - امیر قلعهنویی با پیشنهاد وسوسهانگیزی مواجه است. آبیهای اهوازی این فرصت را به او دادهاند که تجربه مربیگری در لیگ برتر را هم در کارنامه داشته باشد. به فهرست همکارانش نگاه میکند؛ یک جای خالی هنوز وجود دارد؛ صمد. صمد بهتر از بقیه است. او هم اهوازی است، هم تجربه مربیگری از رده پایین را دارد و هم در حال دریافت مدرک A آسیا است. او همکار خوبی است. تلفن را برمیدارد و شماره صمد را میگیرد؛ «رفتن به اهواز برام خوشحالکننده بود. هم خودم خوزستانی بودم، هم همسرم».
آرزوهای بزرگ
1382 - با این حال، اقامت همبازیهای قدیمی در اهواز بیش از یک سال طول نمیکشد. یک پیشنهاد اغواکننده دیگر، چمدانهای آنها را دوباره میبندد تا با اولین پرواز به تهران سفر کنند. آنها رسما با استقلال کارشان را آغاز میکنند. سه فصل حضور و قهرمانی در پایان برنامه 3ساله و دو نایبقهرمانی، روزهای خوبی را برای استقلالیها رقم میزند؛ «ما با شرایط استقلال آشنا بودیم. میدونستیم نسلها تغییر کردهن ولی شرایط کلی، فرقی نکرده بود».
همه چیز زود تمام شد
1385 - همه برای سرمربی جدید تیم ملی کف میزنند و او با افتخار، دستیارانش را انتخاب میکند. در این سو باشگاه استقلال میداند که دیگر نمیتواند روی قلعهنویی حساب ویژهای باز کند. صحبتها ادامه پیدا میکند. قریب- مدیرعامل وقت- وعده میدهد بهزودی سرمربی را انتخاب خواهد کرد.عصر یک روز، قریب پس از تمرین تیم، شماره همراه صمد را میگیرد؛ «سلام! تصمیم گرفتم تو سرمربی تیم باشی. فردا هم اعلام میکنم. کاری نداری؟». به همین سرعت، همه چیز تمام میشود.تا هفتهها بحث مطبوعات، سایه بزرگ قلعهنویی بر سر استقلال و صمد است. مصاحبههایی که هر روز جنجالیتر میشود؛ «من زیاد بهشون اهمیت نمیدم. مسلمه وقتی من سرمربی بشم، اختیارات با منه؛ همونطوری که پاسخگو هم منم.
من چند سال با امیر کار کردم، خب مسلمه طرف اصلی مشورتم اون باشه اما تصمیم نهایی با خودم بوده از اول تا حالا. امیر هم میدونست چون از تیم دور بود».
استقلال اگرچه در نتیجهگیری موفق عمل میکند اما این تمامی آمال و آرزوهای هواداران تیم نیست. آنها معتقدند به تیم صمد نمیشود اطمینان کرد؛ کمااینکه در بازی مهم سال(داربی) او در نهایت، نتیجه را واگذار کرد. برای آنها تفاوتی ندارد اگر حتی بدانند ترکیب استقلال در داربی، نظر امیر قلعهنویی بوده نه صمد مرفاوی. حتی وقتی امیر قلعهنویی برای بازگشت روی خوش نشان میدهد، مقداد نجفنژاد فراموش میکند که تا چند روز پیش صمد را میشناخت. او بلافاصله مصاحبه میکند و با ابراز خرسندی خبر میدهد که امیر قلعهنویی روی نیمکت مینشیند. با این حال، سرمربی تیم ملی در حمایت از صمد به هواداران مژده میدهد که مربی بزرگی از دل کادر فنی بیرون خواهد آمد؛ «عبدالصمد مرفاوی».
زندگی صمد
1385 - خانواده صمد امروز 4نفره است. دو دختر 13 و 6ساله، صمد را حمایت میکنند. آنها مثل بقیه در مدرسه دولتی درس میخوانند؛ «به غیرانتفاعی اعتقادی ندارم و به خاطر مسائل مالیاش هم نیست. خب اونجایی که میرن نزدیک محل سکونتمونه و جای خوبی هم هست». اما کدام محله؟ او حاضر نیست محل سکونتش را فاش کند. میخندد و جواب میدهد: «نه کاخ سعدآباد زندگی نمیکنم. سال72 از پول قراردادم با الکویت، آپارتمانی خریدم که تا امروز هم دارمش.
شاید یک روزی بروم یک جای دیگه اما فعلا همینجا هستم». و خرجی خانه؟ اگر کرایه و قسط و وام و اینجور چیزها را که صمد ندارد کم کنیم، چقدر هزینه زندگیاش میشود؟ «400 – 500 تومن. خب بعضی وقتا تا یهمیلیون هم بالا میره اما مدیریتش با خانممه. خب اون بیشتر از من تو بطن زندگیمونه. اینجا اون اصلحتره!».