و میشود گفت که داستانهای مجموعه «اشتباه قشنگ» نیز به فراخور مضمون و فرم روایتی که دارند، چنیناند. بهنظر میرسد که هر 25 داستان یا داستانواره این مجموعه، طرحی از دغدغههای ذهنی و تراوشات روحی و عاطفی نویسنده هستند که انگار نویسنده عامدانه کوشیده تا راه را برای سرازیرشدنشان روی کاغذ، هموار سازد و این اتفاقی است که خوب یا بد، در داستانهای این مجموعه رخ داده است.
بعد از خواندن چند داستان از این مجموعه، بهنظرمان میرسد که روح و احساس مشترکی میان داستانها در جریان است؛ چیزی که بهرغم تکتک و مستقل بودن هر کدام از داستانها و مضامین آنها، همچون ریسمانی همهشان را به بند کشیدهاست. پیشتر که میرویم، احساس میکنیم، نویسنده با داستانهایش مانند خاطرات روزانه و مانند بستری برای ثبت افکار و احساساتش برخورد کردهاست؛ و با خواندن داستان آخر، یعنی «پوستاندازی» بهوجود چنین رابطهای در میان داستانها، متمایلتر میشویم.
اغلب داستانها، طرحهای پررنگ و پرکششی با یک درونمایه مدرنیستیِ مشترک هستند؛ تنهایی. تنهایی انسان، بهصورت نمایش فردیت، در غالب داستانها تکرار شده است؛ تکراری که با تعمد، موجب انتقال تلقی حضور نویسنده در متن میشود. گویی نویسنده هوشیارانه کوشیده تا سایهای از خود در متن باقی گذارد و استفاده از راوی اول شخص و منِ روایتگر، در غالب داستانها، یعنی در 21 داستان از 25 داستان، چنین تلقیای را قوت میبخشد.
اما شاید با کمی باریکبینی و موشکافی باید گفت که پایانبندی بسیاری از داستانها عجولانه یا به تعبیری دیگر و با اندکی خوشبینی، ضربهای است؛ گویی نویسنده در جایی که خودش تصمیم میگیرد و نه بنا بر ضرورت متن، خواننده را گاه شگفتزده، زمانی سردرگم و در جاهایی منتظر رها میکند و به این ترتیب پایان اغلب داستانها باز و ناتمام است. اما این پایانبندی باز، نتوانسته داستانها را از آسیب شتابزدگی نجات ببخشد.
شاهد مثال این مدعا، داستان بسیار کوتاهِ «نان» است. در این داستان، خواننده آنقدر شتابزده و باسرعت در جریان سقوط ساسان از مسیر سعادت احتمالی- یعنی دانشگاه- تا تصادف ضمن مسافرکشی در جاده قرار میگیرد که وقتی در میان چند جمله نهایی داستان، به صحنه وجود نان در صندوق عقب برمیخورد، منطق آن را برای لحظهای فراموش میکند. چه نیازی، ساسان را به این ورطه میکشاند؟ چه میشود که او درس را رها میکند، در بنگاه ملکپور مشغول میشود و راوی [پدر ساسان] چگونه در آن لحظه رنجآور، در رابطه با آن تکه نان و پول خردهای ریختهشده کف جاده، به چنان استدلالی میپردازد؟
شاید اگر قطعه پایانی این داستان که در حقیقت تنها قطعهای است که در آن واقعا به ذهنِ راوی، یعنی پدر ساسان نزدیک میشویم، با تأمل بیشتری نوشته میشد، یا تصویر بهتری داده میشد، با توجه به قوتِ طرح داستانی آن، نتیجه درخشانی به دست میآمد.
ساسان کنار جاده افتاده، رویش چادر کشیدهاند، در اطرافش مقداری پول ریختهاند. در صندوق عقب از جا کنده شده و یک تکه نان خشک توی صندوق عقب به چشم میخورد و این نشان میدهد که ملکپور دروغ نگفته (ص10/داستان نان).
این شتابزدگی که در پایانبندی برخی داستانها دیده میشود، متأسفانه گاه به نثر داستانها هم تسری یافته است. بسیاری از جملات، صرفنظر از منظر زیباشناختی، نیاز به ویرایش و بازنویسی از سر حوصله و دقت دارند. ویرگولگذاریها و حتی پارگرافبندیهای اغلب داستانها از کمدقتی رنج میبرند.
با اینحال، مجموعه داستان اشتباه قشنگ، از نظر طرح داستانها و از لحاظ ژانر که داستانها به لحاظ کوتاهِ کوتاه بودن، در آن میگنجند و نیز به جهت نگاه و سبک مخصوص دانشآراسته در نگارش داستانها، قابل تأمل است. بعد از خواندن داستانهای این مجموعه احساس میکنیم که دریچهای تازه به رویمان گشوده شده است. زبان داستانها بهرغم شتابزدگی نثر، روان و یکدست است و شیوه روایت داستانها، حکایت از توانایی بالای نویسنده برای قصهپردازی دارد.
مجید دانشآراسته نخستین مجموعه داستان خود را با عنوان «استخوانهای تهی» در سال1342 منتشر کرد، از دیگر آثار او، میتوان به رمان «نسیمی در کویر»، «خاکسترنشین راه طلوع» و «خط خوش شهر» اشاره کرد.