همشهری آنلاین: آزاده سلطانی: «زهرا نبیلو»، مادر شهید مدافع حرم «مسعود عسگری» که خود خواهر شهید «مصطفی نبیلو» هم هست از ویژگی های اخلاقی مسعود اینطور تعریف می کند: «مسعود بچه زرنگی بود ولی سروصدا و شلوغ کاری نداشت. از همان بچگی با برق کار داشت و بازی میکرد. دو ساله بود که تو پریز برق سیم کرده بود که دفعه اول اتفاقی نیفتاده بود ولی دفعه دوم کمی دستش سوخته بود. مرتبه سوم این قیچیهای کوچک فلزی را داخل پریز کرده بود که سرش آب شده بود ولی مسعود فقط به طرف دیگر خانه پرتاب شده بود. به قدری با برق سر و کار داشت که انگار نسبت به برق واکسینه شده بود. موقعی که خانهمان را میساختیم برقکار، کار را نیمهکاره رها کرد. مسعود الکترونیک خوانده و باهوش بود. آن زمان حدودا ۱۸ ساله بود و بقیه برقکاری خانه را خودش انجام داد.»
پرواز با شهادت
شهید مسعود عسگری، بسیجی یگان ویژه فاتحین در خلبانی، چتربازی، غواصی و رزمیکاری فعال بود. او از کودکی به پرواز علاقه داشت و این عشق به پرواز باعث شد پس از دو بار تغییر رشته در دانشگاه، وارد دوره آموزش خلبانی شده و خلبانی هواپیمای فوقسبک را یاد بگیرد. مادر در این باره می گوید: «وقتی مسعود می خواست به سوریه برود با توجه به اینکه شهید مدافع حرم «محمدحسین مرادی» از دوستان خانوادگی ما بود، به او گفتم شنیده ام شهید مرادی شب ها به کمین می رفته و در همه حال آماده بود. در واقع با این حرف می خواستم مسعود را متوجه کنم آنجا، جای خواب نیست و باید مثل رزمندگان و شهدای دیگر آماده باشد.» مسعود خیلی خوب منظور مادرش را درک و خودش را برای میدان رزمی سخت آماده کرد.
بر سر مزار مسعود شعر متفاوتی با مضمون پرواز حک شده که بی تناسب با علاقه او به پریدن نیست. مادر درباره این شعر بیشتر برایمان توضیح می دهد: «مسعود در آخرین پیامی که در تلگرام برایم فرستاد، شعری نوشته بود که بعدا به برادرم نشان دادم و او گفت روی سنگ قبر مسعود همین شعر را بنویسید:
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است حتی نه اگر، بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه! آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد
مسعود با شهادت به آرزوی پروازش رسید.»
زخم زبانها را به جان خریدیم
مادر شهید در دوران اوج جنگ سوریه با نیش زبانهای برخی مواجه شده بود که میگفتند رزمندگان مدافع حرم برای پول به این راه رفتهاند. با این حال میگوید: «این حرفها برایم مهم نبود و نیست. از همان ابتدا گوش و چشمم را به این حرفها بستم و به کسانی که برای شهدا به راه میآیند توجه کردم. حتی روز وداع با پیکر مسعود در معراج شهدا گفتم هر مسئولی اجازه آمدن به خانه ما را ندارد.» مادر آن روز سخت وداع خطاب به یکی از همرزمان مسعود که بیتابی میکرد گفته بود: «اگر مسعود را دوست داری، اسلحهاش را زمین نگذار.» این حرف مادر، همرزمان شهید را به حدی تحت تأثیر قرار داده بود که در روز تشییع، با لباس رزم حاضر شدند تا نشان دهند راه مسعود ادامه دارد. از مادر می پرسیم اگر پسران دیگرتان هم بخواهند راه مسعود را ادامه دهند و برای حمایت از جبهه مقاومت به میدان بروند، اجازه می دهید؟ خودش می گوید: «از خدا می خواهم بروند و در راه هایی باشند که مسعود از نوجوانی وارد آن شده بود.»
مشکلات دسترسی به مزار شهید و دغدغههای آینده
از مادر شهید از دلتنگی هایش می پرسیم و او با صدایی آرام و استوار می گوید: «کاری نمیشود کرد، با دلتنگی ها می سازیم. گاهی از سر دلتنگی به مزار مسعود پناه می آورم. وقتی سر مزار میآیم، حالم بهتر میشود. انگار اینجا برایم دارالشفاست. قبلا هر پنجشنبه خودم را سر مزارش می رساندم و تا غروب کنارش مینشستم، اما از پارسال که کمردردم شدید شده، کمتر می توانم به مزار بیایم. با اینکه درد دارم، اما آرامش پیدا میکنم.» مزار شهید عسگری در نزدیکی بلوار قرار دارد، اما دسترسی به آن برای مادر شهید دشوار است. او مجبور است از باغچهای با ارتفاع حدود ۳۰ سانتیمتر عبور کند. چون راههای دیگر برایش سختتر و به مراتب دشوار تر از پریدن از باغچه است. مادر به اشاره به این مشکل می گوید: «اوایل مشکلی نداشتم، اما حالا این ارتفاع برایم مشکلساز شده است. کاش فکری به حال این مسیر کنند.» مادر همچنین نگران آینده است و میگوید: «من الان ۵۴ ساله هستم، به این فکر می کنم چند سال دیگر چطور با این زانو بیایم و چه کار باید کنم؛ بعضی از مادران شهدا ویلچری شدهاند و انقدر پستی و بلندی در قطعه زیاد است که امکان رفت و آمد آنها وجود ندارد. اما مگر میشود یک مادر از بچهاش دل بکند حتی اگر هزارسال هم از شهادت او بگذرد!؟ درست است شاید از جسم او چیزی باقی نمانده باشد، اما به هر حال اینجا جایی است که به آدم آرامش می دهد.»
با مزارهای شهدا انس گرفتیم
مادر از نبود امکانات مناسب در قطعه شهدا گلهمند است و می گوید: «اوایل که سر مزار میآمدیم، همهجا گلی بود و سقفی هم نداشت. الان بهتر شده، اما هنوز مشکلاتی وجود دارد. یکی از خیران قبلاً یک نیمکت آهنی برایم گذاشته بود، اما ترجیح میدهم کنار سنگ مزار بنشینم، چون فاصله گرفتن حالم را بد میکند.» او همچنین از خطرات پستی و بلندیهای قطعه می گوید: «بارها دیدهام که افراد زمین خوردهاند. اگر مسیرسازی و همسطح شوند، خانوادهها راحتتر میتوانند به مزار عزیزانشان بیایند. اما از قطعه ۴۴ که سنگها یکشکل شدهاند را می بینم ناراحت می شوم که جذابیتی برایش زائران شهدا ندارد؛ امیدوارم اینجا را مثل آن قطعه نکنند و نمادها و حجلهها باقی بمانند.»
نظر شما