لحظهای نمیگذرد که مردانی جان برکف سوار بر خودروهای سرخرنگ از نزدیکترین ایستگاه روانه محل حادثه میشوند. عجله و شتابشان چنان است که گویی عزیزان خود را در خطر دیدهاند. آژیرکشان به محل میرسند و درحالی که مردم تلاش دارند از معرکه بگریزند، بیپروا به دل حادثه میزنند. عشق به همنوع، آنان را از خود غافل کرده و بیم جان ندارند، و شاید هم همین عشق و بیباکیشان است که گاهی منجر به از دست دادن جانشان میشود
مردانی از این جنس در سازمان آتشنشانی بسیارند. از جنس شهیدانی همچون «حمید آذری» و «علی خورشیدفر» یا جانبازانی چون «علی پیرمراد»، «جعفر سلجوقی» و دیگر دلیرانی که برای زندگی بخشیدن به دیگران از جان عزیزشان مایه گذاشتهاند.از خودگذشتگیهایی این چنین بود که یک روز از تقویم به نام «آتشنشان» رقم خورد و به مناسبت همین روز هم همشهری محله در گزارشی متفاوت پروندهای نه چندان قدیمی را بار دیگر باز و نحوه شهادت «حمید آذری» عضو سابق ایستگاه 10 آتشنشانی را بررسی کرد.
غروب سیزدهم آبانماه سال 1380 بود که تماسهای مردمی با سامانه 125 خبراز نشت گاز در مجتمعی مسکونی میدهد و آتشنشانان بلافاصله برای پیشگیری از خطرات احتمالی ناشی از آن به محل اعزام میشوند. فرمانده تیم اعزامی، شهید «حمید آذری» بود و «علی پیرمراد» و «جعفر سلجوقی» آتشنشانان دیگری بودند که در این عملیات حضور داشتند.آنها پس از ورود به مجتمع بلافاصله ساکنان واحدها را به محوطه بیرون هدایت میکنند تا بر اثر استنشاق گاز یا انفجار احتمالی به کسی آسیب نرسد.
سپس جستوجو برای کشف محل نشت را آغاز و لحطانی بعد «آذری» و «پیرمراد» محل نشت را در یکی از واحدهای طبقه دوم پیدا میکنند. به آرامی وارد میشوند اما لحظهای نمیگذرد که گویا به دلیل رسیدن گاز به شمعک آبگرمکن داخل منزل، انفجاری مهیب رخ میدهد. انفجاری که موجش آتشنشانان را تا نزدیکی سقف پرتاب می کند و شعلههای سنگینش پوست و استخوانشان را ذوب میکند.
شدت انفجار به راه پلهها هم کشیده میشود و «جعفر سلجوقی» را پیش از ورود به این واحد نقش برزمین میکند. او در حالیکه به شدت دچار سوختگی شده بود پیکر نیمه جان خود را به طبقات پائین میکشاند و آتشنشانان دیگر هم برای نجات دوستانشان وارد عمل میشوند. پس از دقایقی آتش مهار میشود و این 3 آتشنشان را در کمال نا امیدی روانه بیمارستان میکنند.
خبر شهادت
انفجار جان فرمانده را در دم گرفته بود و امید چندانی هم برای زنده ماندن 2 آتشنشان دیگر وجود نداشت اما تحمل غم این حادثه دلخراش وقتی برای آتشنشانان سختتر میشد که اعضای خانواده این 3 مرد، با محل کار آنها تماس میگرفتند و نگران بودند ولی کسی توان گفتن این خبر تلخ را نداشت.
«فهیمه علیزاده» همسر شهید آذری در تشریح حال و هوای آن روز میگوید: «شهید «آذری» آن روز خیلی اصرار داشت که «احسان» پسرم را به ایستگاه ببرم تا او را ببیند. «احسان» حاضر شد اما پیش از حرکت با همسرم تماس گرفتم تا خبر حرکتمان را بدهم اما حین صحبت، از پشت تلفن صدای زنگ عملیات را شنیدم و او با عجله گفت که فعلاً حرکت نکنید و تلفن قطع شد. تا 11 شب با دلشورهای عجیب با محل کارش تماس میگرفتم تا علت تأخیرش را بفهمم اما کسی چیزی نمیگفت تا اینکه ساعت 1 نیمه شب یکی از دوستان ایشان زنگ در منزل را زد و وارد شد .
ابتدا ادعا کرد که «حمید» با گاز مسموم شده و خواست تا دفترچه بیمهاش را بردارم و به بیمارستان بروم. با آشفتگی دنبال دفترچه بیمه میگشتم که این آقا گفتند شناسنامه آذری را هم بردارید». او در حالیکه خاطرات تلخ آن شب را مرور میکند پس از لحظهای سکوت بغضش را کنترل میکند و ادامه میدهد:
«با شنیدن این جمله متوجه شدم که همسرم از دنیا رفته. باورش سخت بود. با ناله و گریه من ناگهان صدای ناله از مقابل در منزل و راه پلهها هم بلند شد. چون برخی از دوستان و بستگانمان از ساعتها پیش باخبر شده و مقابل منزل داخل اتومبیلهایشان نشسته بودند ولی هیچکس نمیدانست که این موضوع را چطور به من اطلاع دهد».
عدم حمایت کافی
«حمید آذری» به شهادت رسید و «علی پیرمراد» و «جعفر سلجوقی» با سوختگی شدید در بیمارستان بستری شدند. سوختگی آنها به حدی بود که همسرانشان وقتی شبانه راهی بیمارستان شدند، نتوانستند شناساییشان کنند و چیزی حدود 2 ماه هم در بیمارستان بستری بودند و بارها روانه اتاق عمل شدند.
«سلجوقی» که پس از 28 بار عمل تا حدی بهبودیاش را از نظر فیزیکی به دست آورده اکنون دریافته است با بیماری خونی نادری به نامTTP ،همچنین بیماریهای ریوی و کلیه دست به گریبان شده. بیماریهایی که به گفته متخصصان و پزشکان وی، میتواند حاصل استرس و مصرف داروهای شیمیایی و بیهوشی بوده باشد.وی که هماکنون در منطقه 4 سازمان آتشنشانی به کار اداری مشغول است بزرگترین حامی خود را در این شرایط همسرش میداند و میگوید:
«از همان روز اول که بر اثر سوختگی شدید بسیاری از پرستاران با اکراه به من نزدیک میشدند تاکنون که برای بیماری خونی و ریوی گاهی بستری میشوم، همسرم همیشه کنارم بوده و حمایتم کرده است.
با حضور او درد کملطفیهایی که از سوی برخی افراد احساس میکنم، جبران میشود».این جانباز 30 درصد آتشنشانی هم از اینکه نهادها و سازمانهای دیگر، جانبازان و شهیدان آتشنشانی را به رسمیت نمیشناسند و چتر حمایتیشان را از سر آنها برداشتهاند، گله میکند و در انتظاری بجا خواستار آن است که سازمان آتشنشانی، هم خود از این تعداد اندک حمایت بیشتری داشته باشد هم اینکه برای به رسمیت شناختن شهدا و جانبازان این سازمان تلاش جدی کند.
«جعفر سلجوقی» که کار فعلی خود را بسیار پراسترس میداند، نسخه پزشک معالج خود را از کیفش بیرون میآورد، مقابلم میگیرد و ادامه میدهد: پزشک گواهی کرده که با توجه به وضعیت بیماریام استرس و فشار کار میتواند برایم خطرناک باشد برای همین درخواست کردهام که کارم را تغییر دهند یا یک نیروی کمکی در اختیارم قرار دهند تا کمی از فشار کار و استرس رها شوم و امیدوارم حداقل مدیران سازمان برای حمایت از پرسنلشان این کار را انجام دهند.
عزم راسخ
به نظر میرسد اکنون که هیچ سازمان و نهاد دیگری، این مردان را به عنوان جانباز و شهید به رسمیت نمیشناسد و هیچ حمایتی هم از سوی نهادهایی همچون بنیاد شهید نمیشود به مسئولیت مدیران سازمان آتشنشانی باید بیش از این سنگین باشد.
هرچند که طبق اطلاعات غیررسمی که در جریان تهیه این گزارش به دست آوردهایم، گویا سازمان تلاشهایی برای جلب همکاری دستگاههای حمایتکننده از جانبازان و شهیدان آتشنشانی داشته که به نتیجه نرسیده است اما به نظر میرسد جلب همکاریها علاوه براحساس مسئولیت، تلاش و پیگیری مضاعفی میطلبد و عزمی استوارتر.
همشهری محله - 2