مجموع نظرات: ۰
چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸ - ۱۹:۴۵
۰ نفر

تبریز - فرینوش اکبرزاده - خبرنگار همشهری: بوی چوب تازه سوخته می‌آمد. پیرمرد کمی اسپند روی آتش ریخت و گفت: خدایا شکر، این هم شبی بود

احمد آقا تنها کسی نیست که این موقع شب بیرون از خانه است و کار می‌کند تا به قول خودش دستش جلوی کس و ناکس دراز نشود.می‌گوید کار که شب و روز ندارد؛ راست هم می‌گوید. برای عده‌ای کار شب و روز نمی‌شناسد.

می‌گوید کار... کاری که عار نباشد... وگرنه ایستادن کنار خیابان و فروختن تنقلات و کبریت و این چیزها که عار نیست. پیرمرد خسته بود، سردش هم بود. اما صبح نان تازه‌ای که همسرش هر روز از نانوایی سر خیابان می‌گیرد انتظارش را می‌کشد، نگاه مهربان تنها فرزندی که در خانه مانده... و او انتظار روزهایی را که شب سری آسوده بر بالین بگذارد...

مشاغل شبانه عنوانی است که این روزها بیش از قبل آن را می‌شنویم. مشاغلی که در ساعات غیرمتعارف، بخشی از مردم را به خود مشغول می‌کند و هدفش کسب درآمد بر اساس خدمات‌رسانی شبانه است.

قبلا اغلب کسانی که به این‌گونه مشاغل می‌پرداختند، افراد میانسالی بودند و این کار، شغل چندمشان را تشکیل می‌داد و فشار زندگی مجبورشان کرده بود خواب را با سر انگشت کار از چشمان خود دور کنند.

اما این روزها دور از انتظار نیست جوانان یا حتی نوجوانان کم‌سن و سالی را در گوشه و کنار شهر ببینیم که چیزی می‌فروشند و یا آماده ارائه خدمتی هستند.علی یکی از این جوانان است. 28 ساله و از اهالی محله قدیمی شمس تبریزی. 2 سالی هست که با برادرش یک تعمیرگاه راه انداخته و چند شیفته در آن کار می‌کنند.

چون برادرش متاهل است، معمولا شیفت شب به علی می‌رسد که البته برای خودش راضی‌کننده است.می‌گوید شب شلوغی و عجله روز را ندارد، درآمدش هم بد نیست.
برای او که نتوانسته وارد دانشگاه بشود و یکی دو سال از خیر کنکور گذشته، این فضا موقعیت خوبی برای مطالعه کتاب‌هایی است که از روی لیست دانشگاه تهیه کرده تا بخواند و امسال جزو قبولی‌های دوره فراگیر باشد.

علی می‌گفت: کار شبانه در روزهای اول خیلی سخت بود. خیلی‌خیلی سخت‌تر آن چیزی که تصورش را می‌کرد. موقع کار تمرکز نداشت و بین خواب و بیداری سیر می‌کرد، چند بار هم کار را خوب انجام نداده و مجبور شده چندین بار بستن پیچ و مهره‌ها و وارسی سیم‌ها را تکرار کند.

ترس هم بوده. ترس از اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ای که ممکن است در طول شب رخ دهد و او که جوان بود و بی‌تجربه، مقابلشان کم بیاورد.اما شکر خدا تا حالا اتفاقی نیفتاده که قید این کار را بزند.

با خستگی و چرت سنگین شبانه هم کنار آمده و در کارش آنقدر خبره شده که مشتری‌هایش تقریبا دائمی شده‌اند و به خوبی از این جوان زحمتکش یاد می‌کنند.

بزرگترها می‌گویند نان از سنگ در می‌آید! این را کسانی که شیفت چندم کارشان را در طول شب انجام می‌دهند خوب درک می‌کنند. البته کار شبانه همیشه برای در آوردن نان از سنگ نیست، گاهی جاهای خالی دیگری را پر می‌کند.

آقا ناصر پیرمرد خوش‌رو و خوش‌مشربی است که با پیکان قدیمی‌اش مسافرکشی می‌کند. همه‌جای تبریز را مثل کف دست بلد است و سالهاست مسافرکشی شغل اول و آخرش بوده. اما از وقتی همسرش را   از دست داده، قصه او و خیابان‌های تبریز قصه تمام روزش بوده است.

می‌گوید از اولین روزهایی که ماشین گرفته، مشغول کار روی ماشین شده و نان زن و فرزندانش را  که امروز هر کدام خانه و زندگی مجزایی تشکیل داده‌اند، تامین کرده است.
اصالتا اهل روستای اشتبین است. جایی که نباتی، شاعر شهیر کشورمان در آن متولد شده و از دنیا رفته.

با آنچنان افتخاری از او یاد می‌کند که انسان را به فکر و حتی حسودی وامی‌دارد. با همان ته‌لهجه شیرین از نباتی می‌خواند و آه می‌کشد و می‌گوید: جوانتر که بودم یک لحظه از خواندن این اشعار زیبا غافل نبودم. برخی مسافران که گاه و بی‌گاه سوار می‌شدند، من را به نام نباتی صدا می‌کردند!

اما این روزها کسی حوصله شنیدن این شعرها را ندارد. همه در خودشان هستند، حتی جوانتر‌ها و از این بابت واقعا غصه می‌خورم.آقا ناصر مرد با انصافی است و می‌گوید: همین کار به زندگی‌اش برکت داده و تا امروز شکر خدا به مشکل مالی جدی بر نخورده است.

او می‌گوید: تبریز در تاریکی هم به اندازه روشنایی روز زیباست، می‌گوید کوچه پس‌کوچه‌های تبریز را دوست دارد و می‌خواهد تا وقتی خدا قدرت سرپا بودن را از او نگرفته، در همین کوچه پس‌کوچه‌ها، صبح تا شب و گاهی شب تا صبح مردم را بیاورد و ببرد و از سکوت و آرامش کوچه‌های این شهر لذت ببرد.

گردش شبانه ما فقط به درون شهر و  انسان‌های خسته اما پرامیدی که زحمتشان را در تبریز زیبا و تاریخی برای راحتی دیگران و کسب روزی خودشان اختصاص داده‌اند محدود نمی‌شد.کامران نوجوان میانه بالا و بانمکی است که خیلی تر و فرز مشغول کار است.

در یکی از خروجی‌های شهر در دکه فروش تنقلات و آب‌جوش و یخ شاگردی می‌کند. صاحب دکه از آشنایان است و فقط تابستان‌ها و تعطیلات عید برای کار به اینجا می‌آید.
لحن صحبت آدم بزرگ‌ها را دارد و نصیحت‌گونه می‌گوید: کار آدم را آدم می‌کند!

می‌گوید از اینکه خیال مادرش را از بابت کار راحت کرده خوشحال است و تلاش می‌کند برای بقیه اوقاتش هم کاری در شهر حتی به شکل نیمه‌وقت دست و پا کند تا جای خالی پدر کمتر دیده شود.

می‌گوید: صبح‌هایی که بعد از کار به خانه می‌رسد مادرش حتما چای درست کرده و منتظر اوست. هر چند در دکه چای هست، اما چای مادر چیز دیگری است.ادامه می‌دهد: مسافرانی که در تابستان از این جاده رفت و آمد می‌کنند او را می‌شناسند و خیلی‌هایشان به خاطر برخورد خوب به او انعام هم می‌دهند و او تمام این‌ها را برای روزی نگه می‌دارد که خودش در تبریز کار و کاسبی راه بیندازد. این ماجرا شکلش کمی تلخ است.

اما وقتی ببینی و بپرسی و بدانی که هر کدام از این شب‌بیداران درکوچه پس‌کوچه‌های شهرمان به چه امید خواب را دور کرده و کار می‌کنند، ماجرا شکل متفاوتی به خود می‌گیرد. و تو احترام خواهی گذاشت به تمام آنهایی که با چشمان سرخ، سلام می‌گویند و کار می‌کنند.

کد خبر 91685

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز