ادبیات فلسفی او البته چندان آسانیاب نیست و ویژگی شاعرانگی آن، فهم آن را دشوارتر میکند. اما برخورد با چنین متفکری، آنگاه که اندیشه خود را در ضمن بیان خاطرهای از مواجهه خود با یکی از ارسطوشناسان مطرح آلمانی ـ فریدولین ویپلینگر ـ آشکار میکند، میتواند تجربهای متفاوت و البته جذاب در ذهن مخاطب ایرانی ایجاد کند. متنی که پیشروی شماست ترجمه همین خاطره است.
ویپلینگر در عصر یکی از روزهای گرم پاییزی باحالتی آشکارا بیقرار به اتاق مطالعه کوچک من در قسمت ویژه اساتید بازنشسته وارد شد. اما بیقراری او نه برآمده از شرم جوانان به هنگام حضور در پیشگاه افراد مسن بود، نه از دستپاچگی دانشجو به هنگام حضور در برابر استاد ناشی میشد. این بیقراری از خود او میجوشید. او هنگامی که روی صندلی نشست، دستکم در ظاهر آرام گرفت؛ در همان هنگام به او گفتم:
« شما در پناه تابلویی مربوط به سرزمین مادری نشستهاید». بالای صندلی، تابلوی نقاشی کوچکی از آدالبرت اشتیفتر که پیش از آن متعلق به هانس کاروسا بود به دیوار آویخته بود. این اثر سهستاره موسیقی را به تصویر کشیده بود. اما فریدولین ویپلینگر شناخت اندکی از این مسائل داشت.
در عوض او بیدرنگ سخن خود را با این عبارات آغاز کرد:«آنچه فکر مرا از مدتها پیش بهخود مشغول داشته و آزارم میدهد، گفتههای شما ابتدای «نامه در باب اومانیسم» در سال 1946 است. در پاسخ به او گفتم: «حدس میزنم منظور شما عباراتی است درباره نحوهای از تفکر که بر عهده متفکران بزرگ گذاشته شده است؛ به بیانی دقیقتر، تفکری که به مثابه تفکر، نوعی Handeln (عمل پیشا نظری)است و در بدو امر مستلزم نوعی وابستگی و ربط با Praxis (عمل مسبوق بهنظر)نیست.»
بر همین اساس، چنین ادامه دادم که او با توجه به مطالعات چندینساله و مبناییاش در ارسطو، باید به این نکته برخورده و دانسته باشد که تئوریا نزد یونانیان چیزی متفاوت است نسبت به آنچه امروزه از واژه «تئوری» در مییابیم؛ واژهای که تاکنون تنها به مثابه ابزار عمل به فهم درآمده است. بنابراین باید بین دو معنا از تئوری تفاوت قائل شد: تئوری به مثابه نگرش در وجود موجودات و تئوری به مثابه تصوری مرجع برای دستکاری و آمادهسازی موجودات.
«بیتردید»؛ او سخنان مرا [ با گفتن این کلمه] تایید کرد و ادامه داد: «من همینکه تئوریا را به معنای وجودشناختی لحاظ میکنم، مشکلات عمدهای برایم پیش میآید زیرا از نظر من، تفکر وجودشناختی در عین حال معطوف به پراکسیس است، البته به معنای والاتری از آن، تا آنجا که مقصود از پراکسیس در اینجا باور وحیانی مسیحی است». ویپلینگر سپس بهگونهای که انگار با خود گفتوگو میکند، بهطور مفصل درباره تلاشهای تاکنون بینتیجهاش برای حفظ تفکر فلسفی متقن و دقیق که در عین حال آن را در خدمت تفسیر باورهای مسیحی قرار دهد، سخن گفت؛ تلاشهایی که هرگز به ویژگی رازگون آن باورها دست نیافتند.
او در همان حال که درباره این موضوع سخن میگفت، به وضوح هیجانش بیشتر و نگاه تیز و برندهاش خیرهتر میشد. چندبار این مطلب را بیان کرد: «من هنوز موفق نشدهام».
لختی به او مجال دادم؛ سپس با این نیت که او را آرام سازم، خواهش کردم قدری درباره مشغله تدریس و برنامههای کاری دیگرش برایم توضیح دهد. برای اینکه او را به تفکر وادارم، گفتم با سن و سالی که دارد هنوز فرصت زیادی برای به کمال رسیدن و روشنساختن امور دارد؛ نباید عجله کند؛ ما هنوز به قدر کافی از آن امری که تفکر در پناه آن قرار دارد نمیدانیم؛ ما هنوز به قدر کافی نیندیشیدهایم که تا کجا تفکر به مثابه تفکر نوعی Handeln است؛ ما فراموش کردهایم، آنچه را که مدتها قبل بهنحوی خاص به پارمنیدس الهام شده بود: «راه تفکر، [در ساحتی]دور از قلمرو راههای مانوس تردد آدمیان عبور میکند»؛ این اشاره مربوط به تفکر آغازین، راه را بر هرگونه ادعا میبندد و در عوض خواستار آن است که پرسشها همواره پرسشگرتر شوند؛ تعقیب این مطالبه [ منظور مطالبه ویپلینگر است] در این عصرِ بهشدت متغیر و شیفته اطلاعات، توقع بیجایی است که آدمی را به سرگردانی میکشاند.
فریدولین ویپلینگر، آرامتر شد؛ به ندرت میشد او را اینگونه دید. هنگامی که عزم رفتن کرد و از صندلی برخاست، به سمت دیواری که تابلوی کوچک بدان آویخته بود چرخید و مدتی به آن نگریست و سپس گفت: «اشتیفتر ـ سرزمین ما» و من در پاسخ گفتم: «نیز بهنحوی پنهان، خانواده ما».
او را تا ماشیناش همراهی کردم. به هنگام خداحافظی کمی بیشتر از حد معمول دستش را در دست من قرار داد.
از او پرسیدم که آیا هماکنون از اینجا به وین میرود؟ پاسخ داد: « نه، ابتدا باید یک بار دیگر با تمام دوستانم دیدار کنم».
چند ماه بعد، خبر مرگ ناگهانی او آمد. فریدولین ویپلینگر، خود را در عشقی که به تفکرش داشت، تحلیل برد و در آن سوخت. این هجران ناگهانی، برای همکاران و دوستان او، درد و اندوهی زائل نشدنی به همراه آورد.
با این حال، این درد بهتدریج تعدیل شده و به قدردانی و سپاس از درگذشتگان دگرگونی مییابد. کسانی که قدردانی میکنند، نیروی پر رمز و راز تصوری را که در قدردانی و سپاسگزاری نهفته است، تجربه میکنند.
Aus der Erfahrung des Denkens, Fridolin Wiplingers letzter Besuch(1974), GA,Band 13, S.240-237