اگر کسی با چنین تصوری از مقوله مستند به تماشای فیلمهای مور بنشیند، به احتمال قوی قضاوت درستی درباره آثارش نخواهد کرد. مایکل مور بهعنوان مطرحترین چهره جریان مستندهای افشاگرانه، با واقعیت به مثابه عناصر درام برخورد میکند.
درواقع او در قالب مستند، داستان تعریف میکند و همین دلیل اقبال عمومی به فیلمهایش است. وگرنه شما چند مستند سینمایی در سال سراغ دارید که بتواند در سالنهای قابلتوجهی به نمایش درآید؟
مور داستانگوی قهاری است و گاهی اوقات بهنظر میرسد که حتی قواعدفیلمنامهنویسی سیدفیلد را هم رعایت میکند. مقدمهچینی، نقطه عطف اول، نقطهعطف دوم، قهرمان و ضدقهرمان در آثار مستند مور بهچشم میخورند.
او واقعیت را از فیلتر نگاه خود عبور میدهد و مثل هر مستندساز خلاقی، دوربینش را جایی میکارد که به اهدافش نزدیکتر است. پیداست که او شهروندی مخالف سیاستهای جمهوریخواهان است و با چنین پیشینهای وقتی کسی چون جورجبوش رئیسجمهوری آمریکا میشود، طبیعی است که مور تصویر یک جنایتکار احمق را از او به مخاطبش ارائه کند.
وقتی مور در «بولینگ برای کلمباین» به چارلتون هستون بازیگر قدیمی سینما رحم نکرد و او را طرفدار آزادی اسلحه و در اندازهای بالاتر کشتار جمعی، نشان داد، جورجبوش دیگر جای خود دارد.در «کاپیتالیسم: یک داستان عاشقانه» این کل نظام سرمایهداری است که زیر تیغ فیلمساز قرار گرفته است.
مور میخواهد نشان دهد که با این سیستم، مردم عادی روز به روز فقیرتر میشوند و فاصله طبقاتی افزایش مییابد. راهکارش هم البته سوسیالیسم نیست و در لحظاتی بهنظر میرسد فقط میخواهد با حرکت در خلاف جهت آب، مشی خود را به فیلمسازی معترض تداوم بخشد.
اما هر چه هست، «کاپیتالیسم...» نسبت به ساختارهای متأخرش، ریتم و روال سنجیدهتری دارد و برخلاف «سیکو» تماشاگر را در انبوه اطلاعات و اسناد غرق نمیکند.