علاقه وافرش به فرهنگ و ادب فارسی سبب شد که اندیشههایش را در قالب این فرهنگ و زبان بیان دارد و آثاری ماندگار از خود به جای گذارد که اکنون در زمره گنجینه آثار فارسی به شمار میآیند.
امروزه فهم اندیشههای اقبال که او را مولوی این زمانه خواندهاند و همچنین ورود به حوزه اقبالشناسی، بیاستعانت از زبان فارسی نامیسر است؛ از همینروست که گرایش مجدد به زبان فارسی و فرهنگ برآمده از ایران به منظور فهم صحیح آثار اقبال برای مردم شبهقاره و همه مراکز اقبالشناسی امری اجتنابناپذیر به شمار میآید.
به این ترتیب اقبال سهم عظیمی در نوزایی زبان و فرهنگ فارسی در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران دارد. شاید به این سبب است که نویسنده تاثیر او را از این منظر کم از حکیم توس نمیبیند، با این تفاوت که این یک در درون مرز و آن یک در برون مرز به فرهنگ و زبانی واحد مهر ورزیدهاند. اما در این میان اگر انصاف را بخواهیم، اقبال حداقل از یک لحاظ برتر مینماید زیرا دلبستگی او فطری نیست و سردر تعلقات طبیعی یا احتمالا عظامی ندارد بلکه زیبایی و والایی زبان و فرهنگ فارسی او را شیفته خود ساخت.
در این مقاله تطبیقی فردوسی و اقبال از این منظر مورد توجه قرار میگیرند. لازم به ذکر است که نویسنده مقاله دکتر محمد بقایی ماکان دارای عنوان رسمی «کوشاترین اقبالشناس جهان» از سوی «اقبال آکادمی پاکستان» و عالیترین نشان فرهنگی از سوی رئیسجمهوری این کشور در سال2006 به پاس «30سال تلاش بیوقفه در اقبالشناسی» است.
قراردادن انسان با یک واو عطف در کنار خداوند از اندیشههای محوری اقبال است. «خدا و انسان» یا «انسان و خدا» ترکیبی است که بهکرات در آثار اقبال به کار رفته زیرا خودی انسان آرمانی اقبال میتواند براساس «ما زاغ البصر و ما طغی»(1) در برابر برترین خود قرار گیرد و چنان در وی بنگرد که دیده او نه کج بیند و نه از اندازه بیرون شود. چنین انسانی است که آفریدههای خداوند را کامل و دنیای او را زیباتر میسازد. انسان آرمانی اقبال در دامان فرهنگ ایرانی- اسلامی رشد و پرورش مییابد. از همین علاقه وافر اقبال به ایران و فرهنگ برآمده از آن است که میتوان از این حیث مقایسهای داشت میان او و فردوسی.
فرزانه توس در تاریخ فرهنگ ایران چهرهای است کاملا استثنایی که نمیتوان کسی را از این منظر با وی قیاس کرد. نام او یادآور شکوه، عظمت، اقتدار و منزلت والای فرهنگ و مدنیت ایران است. تلاش و رنجهای وی در زندهنگاهداشتن سنتها، زبان و فرهنگ ایرانی چندان عظیم است که نام وی یادآور نام ایران و مرادف آن شده است. فردوسی تنها چهره بزرگ فرهنگی در تاریخ ایران است که اثر بزرگش- شاهنامه- بیش از آثار دیگر اندیشمندان و شاعران و فیلسوفان و متکلمان ایرانی به زبانهای دیگر ترجمه شده است. از این اثر سترگ تاکنون نزدیک به 35ترجمه به زبانهای گوناگون صورت گرفته است.
فردوسی چندان عظیم است که هر ایرانی یقین دارد که تا فردوسی هست ایران هست. فردوسی و ایران چنان درهم آمیختهاند که تشخیصشان ناممکن است. بنابراین قراردادن چهره دیگری در کنار فردوسی از منظر ایراندوستی و شیفتگی به سرزمینی به نام ایران، آن هم چهرهای از برونمرز ایران، مایه شگفتی است ولی حقیقت این است که پس از فردوسی دیگر هیچ اندیشمند و شاعر پرآوازهای را چه در درون مرز و چه در برون مرز به جز از اقبال عظیمالشأن نمییابیم که همانند فردوسی بزرگ به ایران و آنچه در او هست عشق ورزیده باشد. اقبال، عشق ستایش انگیزش را نسبت به ایران از جایی میآغازد که شاهنامه به آخر میرسد.
اینکه آیا میتوان چنین مقایسهای را پدید آورد و اقبال را از این چشمانداز در کنار چهرهای چندان عظیم نشاند که سطوت دماوند در برابرش رنگ میبازد، لازم است اول بدانیم که اقبال کیست.
او چهرهای است معتبر با تقریبا 12 شخصیت مستقل که در فردیتی به نام اقبال جمع آمدهاند. آوازه او در جهان ریشه در ابعاد گوناگون اندیشهاش دارد. نخست اینکه به عنوان فیلسوفی نامبردار است که دارای دستگاه فلسفی است؛ عنوانی که نمیتوان به فیلسوفان معروفی مانند فیخته و برگسون داد. دیدگاههای فلسفی او در اغلب دانشگاههای جهان اسلام و نیز دنیای غرب آموخته میشود. دیگر آنکه شاعر بزرگی است و شعرش همه بیتالغزل معرفت است. همه بزرگان شعر و ادبفارسی از بهار، دهخدا، نفیسی، تقیزاده و فروزانفر گرفته تا مینوی، صورتگر، صفا، معین و خطیبی او را ستودهاند و به وی عنوان «مولوی عصر» دادهاند.
دکتر شریعتی که کتابی درباره اقبال دارد، او را «علیگونهای» توصیف میکند در قرن بیستم و آقای مطهری به رغم انتقادی که از او میکند ولی در نوشته خود از وی به عنوان «معظمله» یاد میکند و این نشان از احترام فراوانی دارد که برای اقبال قائل بوده زیرا در آن زمان این ترکیب وصفی هرچند به لحاظ نحو عربی غیرفصیح است، فقط برای شخص اول مملکت به کار برده میشد و مصرف آن برای دیگران غیرعادی مینمود. بسیاری از نقاشان سوررئالیست در شبهقاره چنان قداستی برای او قائلند که تصاویرش را به صورت فرشتهای ترسیم میکنند یا برگرد چهرهاش هالهای از نور پدید میآورند. غلام قادر گرامی (1927-1856م) شاعر پارسیگوی شبهقاره همین احساس را در قالب بیتی بیان کرده:
در دیده معنی نگران حضرت اقبال
پیغامبری کرد و پیمبر نتوان گفت
جذابیت آثار اقبال چندان است که استادان بزرگ شرقشناس نظیر نیکلسون و آربری که آثار تراز اول و تثبیتشده زبان فارسی نظیر مثنوی و منطقالطیر را به انگلیسی برگرداندند، مثنویهای «اسرار خودی» و «جاویدنامه» را که از ارزندهترین آثار گنجینه ادب فارسی است به انگلیسی برگردانند که بعد به زبانهای زنده دنیا ترجمه شدند؛ از جمله پرفسور آنه مری شیمل، جاویدنامه را به آلمانی و ترکی ترجمه کرد که هرمان هسه، نویسنده پرآوازه آلمانی و برنده نوبل1948 مقدمهای در ستایش اقبال و اثر عظیم او بر آن نگاشت.
شیمل که با آثار متنوع و خیرهکننده خود شرقشناسان بزرگی مانند کربن و ماسینیون را تحت تاثیر قرار داد و در انتقال شرقشناسی به آلمان همان نقشی را ایفا کرد که فیلسوفان بزرگ این کشور در انتقال فلسفه از یونان به آلمان، کتابی مستقل به نام «بال جبرئیل» در شرح دیدگاههای اقبال دارد. شیمل از شیفتگان و ستایشگران اقبال است و پس از مولوی، نخستین چهرهای که ذهن او را به خود مشغول میدارد همتای جلالالدینبلخی در قرن بیستم است.
از جمله آثار ارزشمندی که از شیمل به فارسی ترجمه شده میتوان از دو کتاب «شکوه شمس» و «محمدرسولخدا» نام برد که نگارنده در کتاب نخستین در ستایش از اقبال اندیشهاش را به منشوری تشبیه میکند با انوار مختلف «که قلب خوانندگان آثارش را به آتش میکشد».
در کتاب دوم که مشتمل بر 12فصل است نهتنها همه فصلها را با نقل قولی از اقبال در تایید نظراتش به پایان میبرد بلکه آخرین فصل را نیز به عنوان حسن ختام اختصاص میدهد به دیدگاههای اقبال در مورد پیامبر. بنابراین میتوان دریافت که از چه رو برخی از متفکران دنیای اسلام او را تاثیرگذارترین و نواندیشهترین شخصیت در همه تاریخ اسلام میدانند. محمدتقی بهار او را «خلاصه و نقاوه... عالمان و ادبای اسلامی و میوه رسیده و کمالیافته این بوستان نهصدساله» میداند. در نواندیشی او همین بس که تمامی اندیشههای نوینی که بعد از وی در جهان اسلام مطرح شد- نظیر تقریب مذاهب، تسامح دینی، رجوع به خویشتن، اگزیستانسیالیسم الهی، دگراندیشی و امثال اینها- اول بار به وسیله اقبال مطرح شد.
به علاوه او در زمینههای دیگر مانند روانشناسی، فلسفه، سیاست، شعر، تعلیم و تربیت و مابعدالطبیعه نظراتی منطبق با آگاهیهای نوین بشری ارائه کرد. اقبال به قول شادروان فروزانفر مولوی عصر است به اضافه 700سال آگاهیهای بعد از او. بنابراین جای شگفتی نیست اگر شنیده میشود که براساس یک آمار تقریبی تا سال 1987 بالغ بر 18هزار مقاله، کتاب و رساله درباره وی به تحریر درآمده و در تارنمای گوگل تا امروز نزدیک به یک میلیون صفحه با موضوع اقبال لاهوری ثبت شده است.
تاثیر اقبال بر ذهن مردم و علاقه آنان به اقبال چندان است که بسیاری از نویسندگان و سخنرانان سعی میکنند سخن خود را با شعر اقبال بیارایند و بسیار پیش آمده که برخی از آنان به دلیل عدم آشنایی با سرودههای اقبال شعر دیگران را به عنوان شعر اقبال میخوانند؛ مانند این بیت کلیم کاشانی که غالبا میپندارند از اقبال است:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
چندی پیش خانم سخنرانی در بحث از تحکیم شخصیت که از تلویزیون برونمرزی پخش میشد، ابیاتی از اقبال را به عنوان غزلی از مولوی خواند که مطلع آن این است:
زندگی در صدف خویش گهرساختن است
در دل شعله فرورفتن و نگداختن است
در شهرها و روستاهای ایران ممکن است کسانی با نام فیلسوفان و شاعران بزرگی مانند سهروردی و جامی و عراقی و سنایی آشنایی نداشته باشند ولی اقبال را بیگمان میشناسند. ابعاد اندیشههای اقبال چندان گونهگون است که بیگمان نمیتوان به یک شخص عنوان کلی اقبالشناس داد مگر آنکه معلوم شود آن شخص در کدام حوزه از اقبالپژوهی ممارست دارد.
میتوان مولویشناس، حافظشناس و عطارشناس بود زیرا عوامل شناخت آنان شبیه به هم است. در این موارد مصالح شناخت مانند هم است و فقط ساختار هر یک فرق میکند. ولی در شناخت اقبال علاوه بر آن عوامل نیاز به آگاهی از زمینههایی است که کاملا موضوعی متفاوت دارند؛ یعنی تمامی آگاهیهایی که به شرطی قرنهای مختلف به خصوص در قرن بیستم در زمینههای روانشناسی، رواندرمانی، فیزیک،
علوم طبیعی، فلسفه، علوم اجتماعی، تاریخ و دین حاصل کرده است.
از اینروست که بهجرأت میتوان گفت عنوان کلی اقبالشناس به کسی دادن نشانه بارز اقبالنشناسی است، مگر اینکه گفته شود آن شخص در چه زمینهای اقبالشناس است و در کدامیک از ابعاد اندیشهاش تفحص دارد.اکنون با این مقدمه مختصر میتوان پذیرفت که قراردادن نام اقبال بلندآوازه در کنار نام آسمانسای فردوسی اندیشهای بیتناسب نیست. اقبال در هیچیک از آثارش نامی از فردوسی نبرده ولی این بدان معنا نیست که در ایراندوستی او نتوان شباهتهای بسیار با فردوسی یافت. هرچند هیچیک از مثنویهای او به وزن شاهنامه نیست ولی فضای فکری او همان فضای اندیشه فردوسی است:
پارسی از رفعت اندیشهام
در خورد با فطرت اندیشهام
تعلق خاطرش به زبان فارسی بیش از علاقهای است که به زبان مادریاش دارد:
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار شیرینتر است
او در ستایش از فرهنگ باستان ایران و تواناییهای بالقوه آن میگوید:
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
پانوشت:
1- نجم / آیه17