امروزه تاثیر او همزمان در حوزههای فلسفه، جامعهشناسی، اسطورهشناسی، نقد ادبی و روانکاوی کاملا آشکار است. لویاشتراوس در پاریس تحصیل کرد و سپس در همانجا به تدریس پرداخت اما عشق او به شناخت فرهنگهای «ابتدایی» از او جستوجوگری کنجکاو ساخته بود، به گونهای که به برزیل سفر کرد و مدت زیادی را در میان بومیان سرخپوست آنجا سپری کرد که حاصل آن شاهکار «گرمسیریان اندوهگین» شد. او پس از اشغال فرانسه توسط نازیها به نیویورک کوچ کرد و بعدها در سال 1948به فرانسه بازگشت. «خام و پخته»، «انسانشناسی ساختگرا»، «اسطورهو معنا» از جمله آثار وی هستند. مطلب حاضر برگرفت و ترجمهای است از مقالهای با عنوان « levy – strauss,و Claude» نوشته بوریس وایزمن درباره گستره اندیشه، پژوهش و نوشتههای این فرهنگشناس بزرگ همهدورانها.
نظریههای لویاشتراوس به ویژه در حوزههای مطالعاتی سامانههای خویشاوندی، توتمپرستی و اسطورهشناسی نقشی بنیادین در تجدید حیات انسانشناسی نوین داشته است. از اینرو، او را پدر انسانشناسی جدید نامیدهاند. اشتراوس در سراسر آثارش در پی فهم کارکرد شیوههای بهاصطلاح بدوی تفکر بود. او در این زمینه، برخلاف پیشگامان تاثیرگذاری چون «لوسین لویبرول» بر این نظر بود که این شیوههای بدوی تفکر نه از اساس متفاوت (پیشا منطقی و پیشا عقلانی) و نه از بنیان، کهنتر از شیوههای متمدنانه تفکر هستند.
در حقیقت تلاش وی مصروف این امر بوده که این شیوههای «بدوی» تفکر را نه ویژگی جامعههای «ابتدایی»، بلکه به عنوان نمودی از شیوههایی که همه انسانها به واسطه آنها میاندیشند بشناساند. به هرحال تاثیر لویاشتراوس فراتر از حوزه انسانشناسی به فلسفه، نقد ادبی، روانکاوی و دیگر حوزهها کشیده شده است. پراکنش ایدههای او به ویژه درباره بازنمایی زمان تاریخی ارتباط میان جامعههای غربی و جامعههای ابتدایی، زمینهساز مباحثه با فیلسوفانی چون ژانپل سارتر، پلریکور و ژاک دریدا شد.
این گفتوگوها (و در برخی موارد ستیزها) میان انسانشناسی و فلسفه نقش برجستهای در شکلدهی به تفکر معاصر فرانسوی داشت. در حوزه نقد ادبی تاثیر اشتراوس بر رولان بارت آشکار است. بارتکسی بود که با الهام از ایدههای ساختارگرایانه اشتراوس به تحلیل ادبیات، فیلم و مد روی آورد. نیز هنگامی که ژاک لکان در سال 1964 نخستین سمینار خود را درباره «چهارمفهوم بنیادین در روانکاوی» ارائه میداد، یکی از پرسشهایی که مطرح کرد، این بود که آیا مفهوم اندیشه وحشی (نام یکی از کتابهای اشتراوس) نیز قابلیت تطبیق با (مفهوم) ناخودآگاهی را دارد؟
گرچه اشتراوس را بنیانگذار انسانشناسی ساختگرا دانستهاند اما محدود کردن وی به حوزه ساختگرایی، نادرست است چرا که وی مفاهیم مورد نظر خود را به غیر از زبانشناسی سوسوری (ساختگرا) از رشتههای دیگری چون ریاضیات، موسیقیشناسی، زیستشناسی و فلسفه وام گرفته بود؛ از این حیث، آثار وی همواره در گفتوگو با دانشهای متفاوت عصر خود بوده است. در دل آثار اشتراوس ابهامی بنیادین نهفته است که حاصل ترکیب پژوهشهای علمی، استعارهها، استدلالها و ابداعات شاعرانه با یکدیگر است. او در مقالههای آغازین خود، یعنی «تحلیل ساختاری در زبانشناسی و انسانشناسی» و «زبان و جامعه» این آرزو را میپروراند که بتوان از طریق وارد ساختن روششناسی زبانشناسی ساختگرا در انسانشناسی، آن را به سطح نوینی از جایگاه علمی رساند.
این تلاشی بود که نام وی را قرین انسان شناسی ساختگرا کرد. برآورد وی این بود که ارتباط میان انسانشناسی و زبانشناسی ساختگرا انقلابی در علوم اجتماعی پدید خواهد آورد. دلیلی که اشتراوس را در چرخش به سمت زبانشناسی ساختگرا و به ویژه آواشناسی به عنوان الگویی برای انسانشناسی برمیانگیخت، این بود که زبانشناسی نخستین دانش اجتماعیای بود که به کشف «روابط ضروری» موفق شده بود. از نظر اشتراوس، این کار برای تجدید حیات انسانشناسی امکانپذیر بود؛ با این حال، اشتباه است اگر آثار اشتراوس را تنها در پرتو این مسئله بنگریم.
برای اشتراوس الگوی زبانشناسی، اغلب بهعنوان ابزاری جهت ایجاد استعارهها و قیاسهای پیچیده در کار انسانشناسی به کار میآمد؛ از قبیل قیاسی که وی میان سامانههای خویشاوندی و سامانههای آواشناختی قائل میشد. یا او در کتاب «اسطورهشناسیها» که بین سالهای 1964 تا 1971 در 4جلد به چاپ رسید، درصدد شناساندن ریچارد واگنر، موسیقیدان معروف به عنوان پدر بنیانگذار تحلیل ساختاری اسطوره بود. اگرچه آثار اشتراوس به فلسفه نیز متمایل هستند اما تصمیم اولیه وی در انسانشناس شدن تا اندازهای با طرد فلسفه از جانب وی همراه بود.
او در آغاز در سوربن فلسفه (و حقوق) میخواند اما به تعبیر خودش از روشهای دیالکتیکیای که در حکم ستون اصلی برنامه غذایی دانشجویان فلسفه درآمده بود بیزاری میجست. از این حیث، او خود را کسی که دارای «بینش نوسنگی» است توصیف میکرد. به همین دلیل، نیز وقتی به او کرسی تدریس جامعهشناسی در دانشگاه «سائوپائولو»ی برزیل در 1934 پیشنهاد شد، او آن را فرصتی برای بسط افقهای فکریاش تلقی کرد. پیش از این تاریخ، او در سال1930 پژوهش زمینهای قومنگارانه خود را در منطقهای از برزیل و در میان سرخپوستان بورو، کادووئو و نامبیکوارا آغاز کرد. او بعدها شرح پژوهشها و مشاهدههای خود را در کتاب «گرمسیریان اندوهگین» به چاپ رساند.
این کتاب که شخصیترین کار وی به شمار میرود، حکم سفرنامهای را دارد که اشتراوس در آن به ارتباط انسان با محیط، تاریخ و زمانش پرداخته است. این کتاب، آغشته به نوعی حس بدبینی ناشی از این واقعیت است که جمعیتهایی از این دست، بازمانده جوامع بزرگتری بودهاند که در نتیجه تاختوتاز ساکنان جهان جدید از میان رفتهاند. برای اشتراوس، تاریخ غرب از چرخشهای نادرستی ساخته شده است. او عمیقا نسبت به ارزش مفرطی که جهان جدید بر (مسئله) پیشرفت بار میکند و نیز مفهوم رویداد محوری که غرب از تاریخ داشت، بدبین بود.
او محافظهکاری ذاتی جامعههای «ابتدایی» را نوعی فرزانگی بزرگ تلقی میکرد. به این معنا که ارتباط این نوع جوامع (ابتدایی) با (مفهوم) زمان، در کوشش پیوسته آنها در به حداقل رساندن آثار تغییرات تاریخی برای حفظ نهادهای اجتماعی در وضعیتی متعادل تعیین شده بود. از دید اشتراوس، هر نظمی که اکنون وجود دارد، باید به عنوان فرافکنی نظمی که از دورانهای اسطورهای وجود داشته درک شود. یکی از بیماریهای بزرگ عصر ما به تعبیر اشتراوس، افراطی است که در سطوح ارتباطات میان مردم رخ میدهد. جهانی که اکنون در آن میزییم، به تدریج به سمت استقرار یکتک فرهنگ جهانی پیش میرود که در درازمدت، تفاوتهای فرهنگی میان مردمان کره زمین را ریشهکن خواهد کرد.
واپسین کار اشتراوس، «اندیشه وحشی» (1962) نام دارد. این کتاب، تحلیل و توصیف شیوه بدوی تفکری است که اشکال گوناگون آفرینشهای فرهنگی را پدید میآورد، از ردهبندی جانوران گرفته تا اسطورهسازی. به تعبیری دیگر این کتاب شرح ناخودآگاهی ساختاری است. این شیوه اندیشه را اشتراوس، «اندیشه وحشی» مینامد. خود این بیان (اندیشه وحشی) براساس یک جناس قرار دارد؛ یعنی در زبان فرانسه، واژه «Pensee» هم به معنای اندیشه است و هم نوعی گل وحشی.
بنابراین اندیشه وحشی، (در مفهوم گیاهشناختیاش) شیوه وحشی تفکر است که باید در تقابل با اندیشیدن رام شده (خانهزاد) ؛ یعنی اندیشیدن خاصی که توسط جوامع مدرن- به تعبیر وی؛ گرم- به قصد بهرهوری، پدید آمده، فهمیده شود. آنچه را که اشتراوس میخواهد در کتاب «اندیشه وحشی» نشان دهد این است که «تفکر وحشی» در بسیاری از جنبهها، همتراز اندیشه رامشده بوده و مطمئنا به همان اندازه منطقی و منسجم است. از دید اشتراوس، اندیشه وحشی، شیوهای از تفکر است که بر منطقی ملموس، حسی و عینی استوار شده است. این نوع تفکر، بنیان علم ابتدایی یا علم ملموس در جامعههای ابتدایی است.
علم ابتدایی براساس تجربه حاصل از دریافت حسی، جهان را میشناسد، اما علم جدید نوعی چارچوببندی انتزاعی را در فهم جهان به کار میبندد. از این حیث، پیامدها و نتایج این
دو نوع علم متفاوت است. با این حال، اشتراوس تاکید دارد که هر دو نوع علم، ریشه در انواعی از عملیات ذهنی یکسان دارند اما آنچه آنها را از هم متفاوت میسازد، سنخهای اشیایی است که در این عملیات (ذهنی) به کار بسته میشوند. اندیشه وحشی یا منطق ملموس نه فقط شکلدهنده اساس فعالیتهای عملیای چون علم ابتدایی بوده بلکه منبع آفرینشهای زیباییشناختی و اسطورهای نیز است. با این حال، اما اندیشه وحشی، خاص جامعههای ابتدایی نیست؛ در جامعه مدرن هم ردپای آن را میتوان در هنر دید.
به نظر اشتراوس محرک اندیشه وحشی، اراده به نظمدهی است که به نحوی با هنر و علم اشتراک دارد. اشتراوس، برای توصیف کارکرد این شیوه از تفکر، اصطلاح مرقعکاری (Bricolage) را به کار میگیرد که شاید بتوان مسامحتا آن را به «خردمندانه آن را به انجام رساندن» ترجمه کرد. در واقع فرد مرقعکار، کسی است که از میان مجموع عناصر ناهمگون شیوهای برای جفتوجورسازی آنها بیابد. هدف یک مرقعکار، چه اسطورهساز، چه هنرمند، چه انسانشناس و چه یک عالم ابتدایی، سوار کردن پارههای جدا از هم در یک کل منسجم است. بنابراین، مرقعکاری در حوزه انسانشناسی اشاره به فرایندی دارد که ما از آن طریق چشماندازهای فرهنگیای برای نظمدهی به جهانی که در آن زندگی میکنیم، میسازیم.
جنبه دیگر آثار اشتراوس، نظریه او درباره اسطورههاست. او اسطوره را ابزاری منطقی تلقی میکند که در میانه تناقضها یا پارادوکسهای بنیادین موجود در یک جامعه قرار دارد. او در فصل «ساختار اسطورهها» کتاب «انسانشناسی ساختاری» بر ویژگیهای به ظاهر حاشیهای اسطوره «ادیپ» تاکید میکند. به نظر وی، ارجاعاتی چون «مشکلاتی در راست راه رفتن و قائم ایستادن» در اسطوره «ادیپ»، شامل معنای اسامی برخی از شخصیتهای اسطورهای هم میشود (نام ادیپ نیز در معنای کسی که پای ورم کرده دارد، است). اشتراوس میگوید که اسطوره ادیپ، با تناقضهایی که در ذات فرهنگ یونانی وجود دارد، مرتبط است.
به این معنا که در این فرهنگ بین باور به اینکه انسانها از زمین پدید آمدهاند و اینکه از جفت زن و مرد زاده شدهاند، تناقض وجود دارد. بنابراین اشتراوس، اسطوره ادیپ را ابزاری منطقی برای حل این تضاد و پرسشهای برخاسته از آن میبیند. اما آنچه در این میان (تفسیر اسطورهها) برای اشتراوس اهمیت دارد، نه رمزگشایی از اسطورهها که بیان این واقعیت است که هر رمز و پیامی در اسطورهها همواره به رمز و پیامهای دیگری منجر میشوند، به گونهای که هیچگاه نمیتوان به معنای اصلی و نهایی آنها رسید. در واقع اسطورهها داستان شکلگیری رودخانهای را باز میگویند که در جهات گوناگون روان است.
این رودخانه میتواند به رودی بدل شود که در هر دوجهت فرود و فراز خود سفر کند. از اینرو، هدف تفسیر اشتراوس از اسطوره، قادرساختن خواننده به رمزگشایی از اسطورهها نیست بلکه دنبالکردن منطقی است که توسط آن، یک رمز اسطورهای میتواند به رمز دیگری تبدیل شود. از دید اشتراوس، هر اسطوره طیف رنگارنگی از بازآرایی عناصر متفاوت و سلسلهای از جابجاییها و دگردیسیهایی است که توسط آن یک اسطوره به اسطورهای دیگر تبدیل میشود. از اینرو، برای اشتراوس، هر اسطوره حاوی هیچ معنایی در خودش نیست بلکه در ارتباط با اسطورههای دیگر معنا پیدا میکند.
از این بیان نتیجه گرفته میشود که معنای اسطورهها باید در جریان تغییر و تبدّلشان از یکی به دیگری فهمیده شود. از این جهت، هیچ دور نیست که یک اسطوره طی زمان به گونهای تغییر و تحول یابد و گونههایی از آن تحول یابند که ضدمعنای نخستین آن باشند.