آسمان در انتظارشان بود و برای دیدنشان لحظه شماری میکرد. تنها بهانهای لازم بود تا آسمانیها به آسمان بپیوندند و برای همیشه در آن اوج ماندگار شوند. و یک بهانه، تنها یک بهانه کافی بود تا آسمان به وصالشان برسد.
شهدای حادثه سیستان و بلوچستان را میگویم که رفتند و آسمانی شدند و بهانه همشهری جمعه تا بار دیگر از شهادت حرف بزنیم و از مردان همیشه شاهد.کاش میگذاشتی برایت آسمان میآوردم. کاش به پایت میکشیدم تمام سرفرازیها را، تا مبادا بر دلت هوای رفتن بیفتد.
کجای کار بودم که از دستم رفتی. حاجی، برادر و تمام واژههای خوب جبهه، از چه اینگونه تنهایم گذاشتی و غروبت را نثار تماشاخانه دیدگانم کردی. من هنوز پر از اشتیاق بودم که ناکامت شدم و هنوز پر از شوق با تو بودن بودم که بیتو شدم.
خورشید از سمت کوههای شرقی تازه طلوع کرده بود، که دوباره و در اندک زمانی، دلش هوای غروب کرد و خیلی زود بیآنکه کسی خبردارش شود، در همان آغازین قدمها خود را به غروبی ناگهانی گره زد و این گونه بود که مردم دلشان گرفت. خورشید تازه برآمده بود و سرزمین شرق خوشحال از طلوع دوباره بود. اما غروب خیلی زود از راه رسید و خورشید شرق دوباره غروب کرد. آری آن که از او حرف میزنیم فرزند شرق ایران بود.
از نقطهای شرقی برآمده بود و در غرب به دفاع از این دیار برخاسته بود و دوباره در فرصت صلح، راه شرق را در پیش گرفته بود تا برای خاطر مردم آنجا همچنان جهاد کند و قیام. با آن که به تناسب موقعیت کاری در مرکز کشور روزگار میگذراند، اما دلش هوای آنسوترها را داشت.
با مردم شرق زیسته بود و دلش هوای خدمت برای آنها داشت. سردار شوشتری را میگویم که به همراه تنی چند ازیارانش و مردم سیستان و بلوچستان به شهادت رسید و راه سرزمین خورشید را در پی گرفت.
همشهری جمعه در این شماری به چگونگب شهادت سردار شوشتری، یارانش و جمعی از مردم خوب جنوب شرق کشور پرداخته است