دلیل این امر، شاید مهمشدن این پرسش در روزگار ما باشد که «چگونه در زمینهای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت- ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب میشوند، خود را بازتعریف کنیم؟»
برای فهم دقیقتر اینکه بین دولت- ملتهای مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی میتوانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق در مورد مفهوم «ملیت» به دست آوریم.
برای اینکه درکی دقیقتر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانونهای شکلگیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکتهایی که پس از عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکلگیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود. چنانکه میدانیم، در اواخر قرن پانزدهم کشتیهای اقیانوس پیما به همراه دولتهای متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبیای که حاضر بودند برای فتح سرزمینهای دوردست و گشودن باب تجارت با مردم بومی روی ساخت کشتیهای اقیانوس پیما سرمایهگذاری کنند، همزمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال گرد آمدند.
جمع شدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور «تور دو فیلاس» در سال 1494 میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند. اسپانیاییها در آن زمان بخش مهمی از سرزمینهای تازه کشف شده آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالیها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند؛ پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی
کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.
جالب است که با وجود این تقسیمبندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمیبینیم. در واقع استفاده از کلمه ملت (یا Nacion به اسپانیایی)، تا مدتهای مدیدی شکل مدرن خود را پیدا نکرد. تا سال1884 میلادی، کلمه Nacion در زبان عامه مردم اسپانیا، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که در قلمرو خاصی زندگی میکنند. این کلیدواژه از بُنلاتینی natere مشتق شده بود و زاییده شدن و در واقع به دنیا آمدن معنی میداد؛ همچنان به معنای گروهی از مردم بود که زادگاه مشترک داشتند و در یک قلمرو زیست میکردند.
به همین ترتیب کلیدواژه Patria که در طنین لاتینی کهن خود تا حدودی مفهوم ملت را حمل میکرد، تا سال 1925 میلادی، در واقع به این معنا به کار گرفته نمیشد و به این ترتیب ما میبینیم که فرهنگهای لاتینی اروپا یعنی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا اتفاقاً از نظر به کارگیری مفهوم ملیت به شکل مدرن خود، به نسبت واپسگرا و عقبمانده بودند.
با وجود این اگر بخواهیم کانونهای شکلگیری مفهوم ملیت در اروپا را بررسی کنیم، مهمترین و کهنترین کانونی که مییابیم، همین کشورهای اروپای جنوبی هستند که فرهنگ لاتینی دارند و از دوران ماجراجوییهای دریایی اسپانیا و پرتغال، به صحنه بینالمللی قدم نهادند. تعریف کشورهای اروپای لاتین از ملیت، تعریفی بود که ریشه در عصر امپراتوری روم داشت و بر تراشیدن یک پیشینه تاریخی و فرهنگی در زمینه تمدن کهن یونانی استوار بود.
این همان تمدنی بود که هویت ملی خود را در برابر یک «دیگری» بزرگ یعنی ایران تعریف میکرد و بعدها البته این دیگری تا حدودی به غرب منتقل شد و قبایل غیرمسیحی ژرمن را هم در بر گرفت. مشتقی از این باور ملیگرایانه کهن در امپراتوری روم، همان چیزی بود که در نهایت ملیگرایی روس و اسلاو را هم ایجاد کرد؛ با این تلقی که روسها در واقع با بهرهمندی از دین مسیحیت ارتدکس، بعد از فروپاشی دولت بیزانس در قرن پانزدهم، وارث فرهنگ یونانی باستان شدند و خودشان را بهعنوان دیگری اصلی در برابر جهان اسلام یا شرق آن دوران تعریف کردند.
این بازگشت به تعاریف کهن لاتینی برای تعریف هویت، امری بود که از ابتدای دوران نوزایی بهطور مشخص در ایتالیا شروع شد و بعد از نوآوریهای نظامی و دریانوردانه اسپانیا و پرتغال، گرانیگاهش کمی به سمت غرب، یعنی به شبهجزیره ایبریا منتقل شد. این برداشت در نهایت ابتدای قرن نوزدهم به شکلی از ملیگرایی نوین منتهی شد که این ملیگرایی، اتفاقاً نسبت به کانونهای دیگر تعریف ناسیونالیسم اروپایی، به نسبت متاخر بود.
کانون دیگری که در مورد ملیگرایی اروپایی قابل عنوان است، کانون فرانسوی است. ارنست رنان و آبهسیز در این زمینه قلم میزدند. رخداد سیاسی و تاریخی مهمی که این ملت را از بقیه متمایز کرد، انقلاب بزرگ فرانسه بود که در انتهای قرن هجدهم، شکل جدیدی از مفهوم هویت ملی را با اتکا به حقوق شهروندی و مبانی انسانگرایانه و فردگرایانه مدرن تعریف کرد.
ملیت فرانسوی درواقع گسستی نسبت به مفهوم ملیت لاتینی کهن محسوب میشد به این دلیل که در آرای اندیشهوران عصر روشنگری ریشه داشت؛ همچنین رنگ و بویی از آرای رمانتیستهای قرن هجدهم را هم بهخودش گرفته بود و به این ترتیب تلفیقی بود از اندیشههایی که خردگرا بودند، فردگرایانه به انسان مینگریستند، حقوق و ساختار حقوقی متکی به حق شهروندی و ظهور دولت مدرن را آماج میکردند و در عین حال در کنار آن به مفاهیمی رمانتیستی و حتی گاه خردگریزانه مثل نقش مردان بزرگ در تاریخ، تاکید میکردند و به همین ترتیب با استفاده از این ارثیه رمانتیستی، زبان را مبنای اصلی ارتباط انسان با هویت خودش و ارتباط اعضای یک جامعه با همدیگر میدانستند.
این دو پیکره نظری متفاوت و حتی گاه متضاد در دل ملیگرایی فرانسوی، در واقع ریشه در دو رویکرد متفاوت لاتینی و انگلوساکسون داشت که در داخل سیستم فرانسوی به هم گره خورده بودند، منتها رگ و ریشه این اندیشه را به همین شکل در سرزمینهای انگلوساکسون هم میشود دنبال کرد. فقط باید به این نکته اشاره کرد که مثلاً جان استوارت میل موقعی که در مورد تعریف ملت صحبت میکرد، ملت را بهعنوان مجموعهای از مردم در نظر میگرفت که حاکمیتی مشترک داشتند و میل داشتند این حاکمیت مشترک را ادامه بدهند. به عبارت دیگر، او هم قرارداد اجتماعی را مبنا میگرفت که یک مفهوم فرانسوی و روسویی است و ابتدای کار نقش مهمی در پیدایش ملیگرایی فرانسوی در دوران انقلاب داشت.
این تعبیر فرانسوی و انگلوساکسونی به قدری به همدیگر نزدیک بود که بهعنوان مثال بعد از انقلاب فرانسه یک انقلابی آمریکایی مثل تامسپین که نویسنده کتاب «حقوق بشر» هم هست، عضو کنفدراسیون ملی فرانسه تلقی میشد، بدون اینکه بهدلیل انگلیسیزبانبودن یا تابعیت آمریکاییاش مشکلی برای عضو شدن در یک سطح بالای نظام تصمیمگیری ملی در کشور فرانسه داشته باشد.
ناگفته نماند که در مورد دلالت دقیق مفهوم Nation یعنی ملیت در آثار انگلوساکسونهای این دوره جای بحث وجود دارد. مثلا میل یکی از متغیرهای عمده برای تعریف ملت را جمعیت زیاد در نظر میگرفت و معتقد بود که ایرلند یک ملت مستقل است چون جمعیت زیادی دارد. البته اینها مردمی بودند که در یک قلمرو جغرافیایی نزدیک به هم زندگی میکردند و قرارداد اجتماعی مشترکی داشتند. این نگرشی بود که بعدها توسط ملیگرایان ایتالیایی مثل ماتسینی (در سال1875) نقد شد.
این منتقدان بر این باور بودند که جمعیت بهتنهایی برای تعریف ملت کافی نیست. در عین حال مثلاً همان حدودها یعنی 1843 ما میبینیم که در لغتنامه گارنیه پاژه که در فرانسه منتشر میشود، عنوان میکنند که کشورهای پرتغال و بلژیک ملت محسوب نمیشوند به این دلیل که مساحت سرزمینشان کم است و جمعیت کافی ندارند. به این ترتیب میبینیم که در این دوران، علاوه بر تاکیداتی که بر قرارداد اجتماعی و وجود دولت در زمینه فرهنگی فرانسوی- انگلوساکسون وجود دارد، همچنان متغیرهای سختافزاری مثل مساحت کشور و شمار افرادی که در آن کشور زندگی میکنند هم مهم تلقی میشود.
نقدهای دیگری هم البته وجود دارند. در این میان ادوین کانان از همه مشهورتر است که معتقد بود مفهوم ملت در کتاب «ثروت و ملل» اسمیت، مجموعهای از مردم را نشان میدهد که طی 100سال آینده خواهند مُرد و بنابراین به افراد همنسل اشاره میکند که با همدیگر زندگی میکنند. به عبارت دیگر، کانان معتقد است که مفهوم ملت به معنی مرسوم امروزین در متون نویسندگان اقتصادگرای اسکاتلندی مثل اسمیت اصولاً وجود ندارد و آنها مفهوم Nation را به همان مفهوم سنتی قدیمی لاتینی خودش به معنی افرادی که همزمان و هممکان زاده شدهاند، به کار میگیرند.
کانون دیگری که برای تعریف مفهوم ملیت میشود درنظر گرفت، سرزمین آلمان است که برخلاف انگلستان و فرانسه، از نظر سیاسی و از نظر تمرکزگرایی دولتی، تا قرن بیستم وضعیتی بسیار ابتدایی داشت و در واقع از چهلتکهای از دولتهای کوچک، شاهزادهنشینهای کوچک و در نهایت دولتهای محلی مستقل از هم تشکیل شده بود. آلمانیها به این دلیل که از یک دولت متمرکز مشخص بیبهره بودند، مفهوم ملیت خودشان را به شکلی متفاوت با چارچوب انگلوساکسون و فرانسوی تعریف کردند. در واقع چارچوب تعریف مفهوم ملت در آلمان، میتواند تا سال 1740 عقب برده شود.
این سالی است که یوهان هاینریش زدلر، کلیدواژه burger یعنی «شهروند» را در مقابل کلیدواژه geschlecht به معنای مردم قرار داد و گفت که این «مردم» شکل اولیه جمعیتی هستند که یکجا زندگی میکنند. شهروندان اما، عناصری هستند که تعریف ملت مدرن را ممکن میکنند. از دید او شهروندان کسانی بودند که سنن و آداب و دولت مشترک داشتند و در این چارچوب میبینیم که تعریف انگلوساکسونی- فرانسوی در آلمان هم هوادار پیدا کرده است.
کلیدواژه دیگری که در آلمان وجود داشت، فولک (Volk) بود که تا اواسط قرن هجدهم هنوز مهم نبود ولی بهتدریج برای خودش جایی باز کرد. این کلیدواژه تا قرن شانزدهم در زبان آلمانی به معنای خانواده یا دودمان و گروه همتبار به کار میرفت ولی کمکم «مردم» معنی گرفت و بهعنوان یکی از کلیدواژههای اصلی تعریف ناسیونالیسم آلمانی، اهمیت پیدا کرد.
از دید آلمانها، فولک یا مردم کسانی هستند که به یک ملت تعلق دارند اما این مفهوم برخلاف نگرش انگلوساکسونی- فرانسوی چندان فردگرا نیست و بر قرارداد اجتماعی تاکید نمیکند بلکه همچنان خصلت خونی و نژادی قدیمیاش را حفظ میکند. قومیت، نژاد و زبان مشترک، کلیدهای اصلیای هستند که مفهوم ناسیونالیسم آلمانی را ممکن میکنند.
ناسیونالیسم آلمانی، در واقع بهدلیل غیاب تمرکز سیاسی در این سرزمین، بیشتر بهصورت یک واکنش در برابر توسعهطلبی فرانسویها شکل گرفت و به همین دلیل است که یکی از نخستین متونی که در این مورد میبینیم، متن هِردِر با عنوان «خطابهای برای مردم آلمان»، است که در واقع واکنشی است به حمله ناپلئون به آلمان.
در زمینه آلمانی، تعریف مفهوم ملت، تعریفی زبانمدارانه است. چیزی که در واقع مورد تاکید قرار میگیرد، این است که ساختار فرهنگی و تاریخی و اسطورهای مشترک مردمان، دستمایه اصلی پیدایش مفهوم ملت است. به همین دلیل است که در آلمان، جنبشهایی که خودشان را پان ژرمنی میدانستند، بعد از انقلاب فرانسه و حمله فرانسه به آلمان رونق پیدا کردند و هدف خودشان را وحدت زبانی و فرهنگی مردم آلمان تلقی میکردند؛ هدفی که در درازمدت قرار بود به وحدت سیاسی و اقتصادی این مردم منتهی شود.
برنامه پانژرمنها بازگوکننده و روشنگر بود. این برنامه 2محور اصلی داشت؛ یکی تدوین حقوق بومی آلمانی و دیگری پالایش زبان، که این دومی همراه بود با ثبت و تدوین عناصر زبانی و ادبی آلمانی و آفرینش عناصر جدید در این زمینه. بین سالهای1835 تا 1844 بود که گروسیوس یک کتاب 5جلدی بزرگ و تاثیرگذار نوشت به اسم «تاریخ ادبیات ملل آلمان در شعر» که بسیار مهم بود و در واقع ادعای اصلیاش این بود که یک روح جمعی عمومی و یک معنای تاریخی سنتی در میان مردم آلمان وجود دارد که با مردم لاتین متفاوت است و هویت ملی ویژهای را برای مردم آلمان به ارمغان میآورد.
مسئلهای که پان ژرمنها تا مدت مدیدی داشتند، یکی وجود مردم آلمانیزبان در سرزمینهای همسایه بود. لهستان، چکسلواکی و مثلا ناحیه آلزاس- لورن در فرانسه اقلیت چشمگیری از مردم آلمانیزبان را در خود جای میدادند، بیآنکه خودشان کشورهایی آلمانیزبان باشند. مشکل دیگر، شاخهزایی و پیدایش زیرشاخههای جدید زبان آلمانی بود که به گمان پانژرمنها قدرت این فرهنگ- ملت را کاهش میداد. همین روند دوم بود که زیرشاخههای جدیدی مثل دانمارکی و هلندی را در داخل سپهر مردم ژرمن پدید آورد.