در پی کسب افتخارات پهلوانی است؛ آن هم در زمانهای که همه چیز در جهت معکوس رؤیای او در جریان است.
پهلوانپنبه لامانچایی به پرسهزنی مشغول است؛ همان فعالیت بنیادینی که دیگر اخلافش در جهان داستانی غرب به آن مشغول هستند؛ با این تفاوت که پرسهزنی او در بیابان رخ میدهد. پهلوانپنبه لامانچایی نه تنها در ادبیات بلکه در سینما نیز اخلاف راستینی دارد. اما یکی از آنها شباهت غریبی به او دارد؛ تراویس نیکل - همان راننده تاکسی معروف تاریخ سینما - پرسهزنی است از تبار پهلوانپنبه لامانچا.
خیابانهای نیویورک ماهیت متفاوتی از بیابان لامانچا دارد اما هر دو مکان، هستی دو قهرمان را فراگرفتهاند.
2-دنکیشوت اولین پرچمدار داستان مدرن، مشهورترین بیابانگردی است که به جهان مدرن قدم میگذارد. پس از او عقل مدرن در هیات مدرنیزاسیون، جهانی جدید را بنا میگذارد که خیابان، از اهم مظاهر آن است و پرسهزنی از عمومیترین تجارب زندگی مدرن. شهرهای مدرن، هستی انسان را فرامیگیرند. شارل بودلر ملال پاریس را میسراید، ویکتور هوگو قهرمان بینوایان را به مقام شهرداری میرساند(همان ژان وال ژان یا شهردار مادلن)، «پیپ» در آرزوهای بزرگ، آینده درخشانش را در لندن میجوید، کارمند دونپایه گوگول در پرسههای خیابانیاش مجنون میشود و شرلوک هولمز در خیابان بیکر منتظر شنیدن خبر جنایتی است.
همهچیز در خیابان هستی مییابد؛ حتی تاریخ. استیفن دالوس در رمان «اولیس» میگوید:
- تاریخ، کابوسی است که من میکوشم از آن بیدار شوم.
و خیابان همان جایی است که او میکوشد که از کابوس خود رها شود.
اینها از معروفترین قهرمانانی هستند که فاصله لامانچا تا نیویورک را در بر میگیرند و خیابانها، تنها محل عبور نیستند؛ جهانی هستند که معرفت انسان مدرن در آن شکل میگیرد و بروز مییابد.
3-دنکیشوت و براویس نیکل در پرسهزنیهای خود، هم میجنگند و هم عشق میورزند و زندگی خود را در این پرسهزنیها رقم میزنند اما پرسههای آنان جهانی جدید میآفریند؛ بیابان لامانچایی که تنها با حضور دنکیشوت میشناسیمش و خیابان چهلودوم نیویورک را از بین بیشمار رنگ و نور و آدم و اشیا، با چشمهای تراویس نیکل به یاد میآوریم.
متاسفانه لامانچا و نیویورک از تهران بسیار دور هستند و دنکیشوت و تراویس نیکل گذرشان به تهران نیفتاده پس تا اطلاع ثانوی با پرسهزنیهای شخصی خود سرخوشیم.