اول بهدور خودش میگردد. در مسیری قوسیشکل. در هر قدمی که بر میدارد، فاصله این قوس از جایی که حرکتش را از آن آغاز کرده کمی بیشتر میشود.
نقطه میداند در هر قدم چهقدر از مبدأ حرکت دور شود تا مسیرش شکلی منظم بگیرد. در حرکت دوم، نقطه در جهت شعاع قوس حرکت اول به راه میافتد و مرکز حرکت را به مسیر حرکت اول وصل میکند. میرود و باز میگردد، میرود و باز می گردد و خطهایی موازی را بهوجود میآورد. او میداند میان هر رفت و برگشت چهقدر فاصله بگذارد تا این فاصلهها با قوس مسیر حرکت اول تناسب داشته باشند. هر چه این قوس بزرگ تر میشود، فاصله میان خطها هم بیشتر میشود.
سنگ حلزونی شکلی را که روی میز کارم گذاشتهام دوباره برمیدارم و با دقت بیشتری به آن نگاه میکنم. نمیدانم این نقطه از کجا این حرکت شگفتانگیز را یاد گرفته است!
این سنگ در حقیقت یک فسیل است. من علاقه خاصی به جمع کردن انواع فسیل دارم. اما این یکی با بقیه فرق میکند. این یک آمونیت است؛ فسیل نوعی بیمهره که در دوران ژوراسیک، زمانی که دایناسورها برای اولین بار روی خشکی قدم گذاشتند، در دریاها زندگی میکرده است. البته فسیل من، هم کوچک و هم بیرنگوروست، اما شکل حلزونی آمونیتها آنقدر زیباست که فرقی نمیکند چهاندازه و چه رنگی باشند؛ این الگوی هندسی دقیق در همهشان به یک شکل وجود دارد، چه در آمونیت کوچک من، چه در آن نمونه خیلی خیلی بزرگی که در موزه تاریخ طبیعی لندن نگهداری میشود. در همهشان همان نظم و همان ریتم پیشرونده دیده میشود.
نمونهای از یک آمونیت
از آثار بُرُمینی
راستش را بخواهی من این فسیل را روی میزم گذاشتهام چون دوست دارم هر روز به آن نگاه کنم، و هر بار هم نکته شگفتانگیز تازهای را در آن کشف میکنم. مثلاً چند روز پیش به این نتیجه رسیدم که چهقدر شبیه شاهکارهای بُرُمینی، معمار سوئیسی- ایتالیایی قرن هفدهم میلادی است. نه این که شکل ظاهری شان شبیه هم باشد، نه، اما همان دقت در تقسیمبندی فضاها، محاسبات ریاضی و همان تعادل و زیبایی چشمنواز در هردوشان دیده می شود، با این تفاوت که یکی را طبیعت به وجود آورده و دیگری را انسان.
از آن روز بهبعد احساس میکنم یکی از این شاهکارهای معماری را در اتاقم دارم و به آن افتخار میکنم. اما حالا این سؤال برایم پیش آمده که واقعاً کدام افتخارآمیزتر است: این که شاهکاری از طبیعت را در برابر نگاهت داشته باشی یا شاهکار انسان را؛ و این که شباهت آثار بُرُمینی به این طرح طبیعی آنها را در نظرمان ارزشمندتر می کند یا برعکس؟ من که فکر میکنم ارزش هر کدام مستقل از دیگری است؛ تو چه طور؟