چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۷:۲۰
۰ نفر

نوشته آلفا گرمن- ‌ترجمه مهرزاد فتوحی: انگار روی ماه قدم گذاشته‌ای. اینجا، منطقه‌ای مرتفع در میان رشته کوه پامیر در شمال شرق افغانستان، جایی است به‌راستی خلوت و فراموش شده؛

نقطه‌ای دورافتاده و دست نیافتنی؛ منطقه‌ای با ویژگی‌های عجیب؛ اینجا هیچ گیاهی به‌جز علف‌های کوتاه نمی‌روید. اکنون که فصل زمستان است، هر روز توفانی از برف به زمین می‌بارد و تندبادی که همیشه در منطقه می‌وزد، توده‌های برف را به این سو و آن سو پراکنده می‌کند.

در اینجا، بیش از هزار نفر زندگی می‌کنند، بدون بیمارستان، مدرسه، برق و هرگونه ارتباطی با دنیای بیرون. این مردم گروهی از کوچ‌نشینان قرقیز هستند که به همراه دام‌هایشان در دامنه‌های مرتفع منطقه در حرکت‌اند. از اواسط شهریورماه چادرهای زمستانی‌شان را برپا می‌کنند و معمولاً بیش از سه ماه در یک محل مستقر می‌شوند. در این فصل سال، جابه‌جایی ممکن نیست. پس خانه‌های گلی می‌سازند و دام‌هایشان را در آنها نگه‌داری می‌کنند. هر خانواده چند چادر دارد. این خانواده‌ها جدا ‌جدا و به شکل پراکنده، دور از هم، چادر می‌زنند و زندگی می‌کنند.

 می‌دانی چرا؟ برای این که دام‌هایشان غذای کافی داشته باشند. علت اصلی کوچ آنها این است که وقتی گوسفندها مدتی طولانی در منطقه‌ای می‌چرند، دیگر علفی باقی نمی‌ماند، پس خانواده باید کوچ کند و به منطقه‌ای دیگر برود.

چادرهای زمستانی این کوچ‌نشین‌ها که صدها سال است به شکل سنتی  از آن استفاده می‌کنند، «یورته» نام دارد. مساحت درون چادر حدود بیست متر مربع است.

«تیلابو» یک دختر چهارده ساله قرقیز است و با خواهر، برادرها و پدر و مادرش در چنین فضایی زندگی می‌کند؛ یعنی خانواده‌ای هفت نفره در یک اتاق بیست متری. این در حالی است که پدر تیلابو، «خان عبدالرشید»، رئیس قبیله قرقیزهای پامیر است.

تیلابو، شال قرمز به سر می اندازد. اینجا زنان بعد از ازدواج باید شال سفید سر کنند

کار قرقیزهای پامیر، دامداری است؛ زمستان‌ها، آنها گوسفند ها و یاک هایشان را در اتاقک‌های گلی نگه می‌دارند. مومو ،17ساله، باید به‌خوبی از شترِ خان نگه‌داری کند. او می خواهد در آینده داماد خان شود

امروز هم مثل بقیه روزها، تیلابو صبح باصدای زوزه باد، چشم‌هایش را باز می‌کند. او شب زیر چند لحاف ضخیم پشمی می‌خوابد و حالا وقت بیدار شدن است. تیلابو، کارهای زیادی باید انجام دهد. اولین وظیفه‌اش آوردن آب است. لباس‌های گرمش را می‌پوشد و چکمه‌های بزرگ چرمی دست دوزش را به پا می‌کند. برای آوردن آب هر روز فاصله‌ای بیست دقیقه‌ای را روی زمین یخ زده طی می‌کند. آب؟ این بالا و در این سرما؟ چشمه یخ زده است؛ او باید یخ را بشکند تا به آب برسد.

تمام روز را سرپاست، مادرش از او کارهای زیادی می‌خواهد. تیلابو، بدون هیچ اعتراضی نان می‌پزد، به یاک‌ها(نوعی گاو) غذا می‌دهد، مدفوع آنها را جمع می‌کند و گوشه‌ای می‌گذارد تا خشک شوند. این تفاله ها سوخت اجاق آنها را تأمین می‌کند. اینجا چوبی برای سوزاندن وجود ندارد؛ چه سوخت بد بویی!

«مجاهد»، برادر پانزده ساله‌اش، از گوسفندها، بزها و شترها نگه داری می‌کند. «عثمان»، دوست برادرش هفده ساله است و به خانواده آنها کمک می‌کند؛.او قرار است در آینده با تیلابو، عروسی کند و چون پولی برای پرداخت به عنوان شیربها ندارد، از چندسال پیش برای خان کار می‌کند. او باید به اندازه پول 100 گوسفند کار کند!

تیلابو ودخترهای دیگر ،هر روز صبح زود برای آوردن آب به سر چشمه می روند. با یک میله آهنی یخ روی چشمه را می‌شکنند و با یک سطل ظرف‌های آب را پر می کنند.بیست دقیقه طول می کشد تا با شتر، گالون‌های آب را به چادرها بیاورند

کلیدی که برادر بزرگ تر تیلابو به‌گردن انداخته،کلید صندوقی است که وسایل شخصی و خصوصی اش را در آن نگه می‌دارد

بچه ها در حال خواندن نسخه های قدیمی ازقرآن هستند؛ در این منطقه از مدرسه خبری نیست؛ زمستان ها پدرها به بچه‌های شان خواندن و نوشتن یاد می دهند

حدود ساعت چهار و نیم هوا تاریک می‌شود، همه اعضای خانواده دور هم جمع می‌شوند. مادر در گوشه چادر آشپزی می‌کند. تیلابو برای همه چای می‌آورد. به دلیل هوای سرد بیرون و هوای پردود درون چادرها، مردمان اینجا مدام سرفه می‌کنند و چشم‌هایشان قرمز و متورم است. پوست دست‌هایشان خشکی‌زده و ترک خورده است. راستی چرا این مردم در این شرایط دشوار زندگی می‌کنند؟شاید چون سال‌هاست امکان دیگری برای زندگی ندارند. در گذشته اعضای این قبیله فقط تابستان‌ها به این منطقه مرتفع می‌آمدند، اما زمانی که دولت‌های منطقه تغییر کردند، راه آنها برای پایین آمدن ناگهان بسته شد. آنها در محدوده‌ای میان مرزهای سه کشور مختلف، بالای کوه‌هایی به ارتفاع حدود 5500 متر زندانی شده‌اند. (تصور کنید، ارتفاع دماوند، بلندترین قله ایران، 5671 متر است)

فقر برای این مردم معنایی ندارد؛ پوشیدن چنین شلواری هم کاملاً طبیعی است. به خاطر سرمای شدید، همه مجبورند چهار،پنج تا شلوار روی هم بپوشند

چادر های زمستانی اندازه‌های مختلفی دارند؛ بزرگ ترین چادر به خان تعلق دارد

بر خلاف بیرون که سفیدی مطلق است ، درون چادر ها پر از رنگ است،لحاف های سرخ رنگ در گوشه چادر روی هم چیده شده

نُه سال پیش به آنها پیشنهاد شد در دره‌ای در وطن اصلی‌شان، قرقیزستان، زندگی کنند، اما آنها این پیشنهاد را رد کردند. شاید به نظر ما خیلی لج‌باز بیایند، اما واقعیت این است که آنها این نقطه مرتفع در رشته کوه پامیر را به‌عنوان وطن جدیدشان انتخاب کرده‌اند، چه در تابستان و چه در زمستان. در اینجا هیچ کس مزاحم آنها نیست؛ بچه‌های خان هرگز نوع دیگری از زندگی را نشناخته‌اند؛ تنهایی اینجا برایشان طبیعی است؛ آنها به صدای باد عادت دارند.

کد خبر 76399

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز