یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ - ۲۰:۱۶
۰ نفر

مطهره کشاورز: روایت نخست: سرخ، کبود، فیروزه‌ای؛ از طلایی گنبد پرسخاوت خورشید مشرق چشم که می‌گیری

همین حوالی  زرق‌و‌برق سنگ‌های بازار رضا در مشهد، شوق کشف راز همیشگی کهربا، بازی کودکانه نور و یاقوت،  بهانه می‌شود برای پرسه‌های بی‌هدفی یک بعد از ظهر پرخمیازه.

روایت دوم:

چشم که باز می‌کنی روبه‌روی کوچه  پس کوچه‌های پرپیچ‌وخم بازار، نگاهت از میان این همه تسبیح و جانماز و مهر و سجاده ، تصویر سنگ‌های فیروزه نیشابور را قاب می‌گیرد. آبی و سبز رگه‌دار، سنگی که می‌گویند شناسنامه نیشابور است و نظیرش در دنیا پیدا نمی‌شود.
می‌گوید:« فیروزه تقویت کننده قلب، دستگاه تنفسی، چشم‌ها، گردش خون، معده و کبد است.»

می‌گوید:« برای کنترل هیجان‌هایی مثل ترس، استرس و افسردگی، بسیار موثر است. حتی هنگامی که فرد حالش خوب نیست، یا اتفاق ناخوشایندی در حال وقوع است، برای مراقبت از او، رنگش تیره می‌شود و ترک برمی‌دارد.»

آویزها و تو گردنی‌های  نقره با نشان فیروزه را روبه رویم می‌گذارد. حسین را می‌گویم  که فروشنده 16ساله سنگ‌های زینتی است و مثل پدر که راه پدر بزرگ را پیشه و حرفه اجدادی را در پیش گرفته، درس می‌خواند و بعد از ظهرها توی فروشگاه سنگ‌های زینتی مشغول است.

می‌گوید:« فیروزه در واقع یک نوع سنگ آبی مایل به سبز است که به دست‌های هنرمند فیروزه تراشان نیشابوری سوده می‌شود و به عنوان نگین  در انگشتر، گوشواره و گردنبندها خودنمایی می‌کند.»

انگشتر فیروزه‌اش را جابه‌جا می‌کند و از قدمت سنگ می‌گوید که 2000 سال پیش از معدنی در شهرستان نیشابور استخراج شده و آن‌قدر نقش تاثیرگذاری در زندگی نیشابوری‌ها  داشته که این شهرستان را شهر فیروزه نیز می‌خوانند. شهرداری هم سال‌هاست برای فیروزه‌ای کردن رنگ دیوارها و مغازه‌های خیابان به عنوان نماد اصلی این شهرستان تلاش می‌کند.

سنگ را توی دستم می‌گذارم  و یک آسمان سؤال بی‌جواب به ذهنم سرازیر می‌شود.

روایت سوم:

مشتاق و کنجکاو، قفسه‌ها را یکی پس از دیگری با عینک گرد ته استکانی‌اش می‌کاود. ریزاندام و آسیایی است و ردای تیره بلندش به انسان‌های امروزی شباهتی ندارد. خیال می‌کنم کسی از عمق تاریخ مثل اصحاب کهف از خواب هزار ساله برخاسته و توی این مغازه تاریک متروک،  وسواس گونه، چیزی از جنس زمان خودش را جست‌وجو می‌کند.
سرمست از این خیال خوب کودکانه، هشیار می‌شوم و به دست‌هایش خیره می‌مانم.
با سر انگشت  تیره باریکش سنگ‌های زینتی را لمس می‌کند، عمیق و  پر تامل. خیال می‌کنم حس خوبی زیر پوست دست‌هایش  جاری می‌شود، حسی از جنس خود  خود زندگی.

زبانش غریب نیست، لهجه‌اش را نمی‌فهمم. سنگ‌های فیروزه نیشابور را وارسی می‌کند و توی کیف کوچک دستی‌اش جا می‌دهد. مغازه‌دار می‌گوید: «گوهرشناس است؛ پاکستانی مشتاق و کلکسیونر سنگی که سالی یک‌بار به ایران می‌آید و توی خرت و پرت‌های مغازه دنبال سنگ‌ها و نقش‌های تازه می‌گردد.» می‌گوید:« خارجی‌ها قدر گوهر دردانه ایران را بیش از خودمان می‌دانند و بابت داشتن آن هزینه می‌کنند. چون از خواص این میراث طبیعی خوب، آگاهند.»

نگاهم به چشم‌های میشی ریزش گره می‌خورد؛ به سختی می‌فهمانمش که می‌خواهم بدانم توی سنگ‌ها چه رازی نهفته است که آدمی را سرگشته و مشتاق خود می‌کند؛ از پاکستان تا ایران.

به آهستگی حرف می‌زند، شمرده شمرده. می‌گوید:« از عهد باستان سنگ‌ها از قداست خاصی برخوردار بودند، چرا که آنها سرشار از انرژی‌های مغناطیسی اند  و در طب سنتی  هم خواص درمانی آنها مورد توجه بسیاری قرار گرفته است. تاثیر سنگ‌ها در بسیاری از ادیان و اندیشه‌های مذهبی هم قابل مطالعه و بررسی است، مثلاً در روایت های اسلامی، بسیاری از امامان  درباره خواص سنگ‌هایی چون عقیق، فیروزه، یاقوت حدید و.. سخن گفته‌اند. از آن قدیمی‌تر هم روایت انگشتر حضرت سلیمان است که به نقل از امام صادق ع در تفسیر قومی (همه ملک سلیمان را خداوند در انگشتر او قرار داده بود) و این تمثیلی از قدرت ماورایی سنگ است که البته در بسیاری از اندیشه‌ها نیز با خرافه در هم آمیخته است.»

اسمش محمد شریف است؛جواهرسازی دارد و بیش از 12 هزار قطعه سنگ‌زینتی با ارزش را در کلکسیونش نگه داری می‌کند. نگاه پرتردید و کنجکاوی زیادی‌ام را بی‌جواب نمی‌گذارد. می‌گوید: « این روزها مطالعات بسیاری  روی تاثیر سنگ بر بدن انسان انجام گرفته است، ولی هنوز علم، نظر قطعی و روشنی درباره خواص سنگ و رابطه آن با سلامت  منتشر نکرده است، هر چند که کتاب‌های فراوانی در بازار کتاب دنیا منتشر می‌شود و نوشته‌های زیادی می‌توان در این باره پیدا کرد.»

محمد شریف، از دلخوشی‌هایش می‌گوید، از رد رویاهایی که دنبال می‌کند و این‌که مهم‌تر از همه  برایش آن است که خاستگاه انسان چیزی جدا از طبیعت نیست و حالا که طبیعت  درکنه زندگی بشر امروز کمرنگ شده، انسان در پی تحقق عواملی‌ست که از چرخه زندگی‌اش خارج شده‌اند؛ مثل سنگ که انسان را به هویت باستانی خودش می برد.از
همین رو برایش ارزشمند و آرامش بخش است و جدای از خواص‌اش مورد بررسی قرار می گیرد.

صورتحساب 13 میلیون تومانی‌اش را می‌پردازد و می‌رود؛ آرام و رها. انگار نه انگار که کسی از حوالی این قصه گذشته باشد.

روایت چهارم:

درست شده ام شبیه« کوزت»،همان کودک داستان بینوایان که‌‌رو به روی عروسک، با نگاه و تمنای تملک چیزی ایستاده و با ذره ذره وجودش صدایت می‌کند. برگ‌های نارنجی، زیتونی، زرد و کبودش  جادویم کرده است.

چشم که باز می‌کنم، گردن آویز چهار برگ کهربا توی دست‌هایم خودنمایی می‌کند.
مغازه دارمی‌گوید:« باید قبل از استفاده، نیم ساعت در آب بماند و بعد از آن، چهار ساعت زیر نور مستقیم خورشید؛ این‌طور انرژی اش تجدید می شود.»

کهربا سنگ نیست، صمغ درختی کهن است و 30 تا 90 میلیون سال قدمت دارد. در کهربا حشرات و پستاندارانی نیز یافت می‌شوند که به روزگار پیش از تاریخ تعلق دارند.

می گوید: «کهربا تقویت کننده سیستم گوارش و قلب، درمان‌آلرژی و بیماری های پوستی، موجب افزایش سوخت و ساز بدن است. شادی و اعتماد به نفس فرد را افزایش می‌دهد و با دفع انرژی‌های منفی، آرامش را برقرار می کند.»

روایت پنجم:

...(انگشترشرف شمس). سنگ‌های مربع و دایره و مثلث، یکی یکی توی دست‌هایش جا می‌گیرد. انگشت‌های کشیده و مغرور.

پیرمرد  هم با حوصله و صبر  راهنمایی‌اش می‌کند: « عقیق پرخاصیت است. شرف‌الشمس  هم به عقیقی گفته می‌شود که  پشت آن دعا نوشته شده، دعایی که روایت است روزی را افزون می‌کند و..»

مشتاق‌ می‌شود. انگشتر بیضی زرد توی جعبه جواهر فروش می‌رود  و دخترک تمام دوازده سالگی‌ و جعبه انگشترش را بر می‌دارد و با چادر تیره بلندش دور می‌شود.

روایت ششم:

گزیده وکوتاه.اینجا به جای زبان، دست‌ها سخن می‌گوید.

سنگ‌های تیره و روشن، سرخ، کبود، فیروزه‌ای یکی‌یکی با مهارت انگشت‌های پرتعمق مرد پیر، سوده می‌شوند و حرف‌های خموششان در اشاره‌های مثلثی و دایره و.. جان می‌گیرد.
اینجا کارگاه تراش سنگ‌هاست.

علی گروس 20 سال است که کنج همین اتاق کوچک سنگ می‌ساید و هنرمی‌آفریند.

می‌گوید:« تراش سنگ‌های زینتی و قیمتی، صنایع دستی خراسان است که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده و هنوز هم  جوان‌ترها امانتدار میراث گذشته‌اند.»

می‌گویم:« سنگ ها با آدم حرف می‌زنند.» دستبند یاقوت را نشانش می‌دهم.

می‌گوید:« سنگ‌ها همگی مال ایران نیست. این دستبند هم  مثل خیلی از آویزهای بازار از آلمان و تایلند وارد می‌شود، اما حرف می‌زنند،  زبانشان را اگر بیاموزی..»

گوش‌هایم را تیز می‌کنم. 

روایت هفتم:

چشم که باز می‌کنم از پیچ آخر بازار گذشته‌ام و خیال یک جفت چشم کهربایی مشتاق، دست‌های اهلی مرد هنرمند و... در کبود آبی مناره‌های  مسجد امن‌ترین پناه دنیا  گم می‌شود:السلام علیک یا علی ابن موسی الرضاع... حالا میان این همه تصویر تکراری، برق چشم‌های کهربایی مشتاق کسی جا می‌ماند.

کد خبر 78300

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز