«عبدالرضا کاهانی» بعد از فیلمهای «بیست»، «هیچ» و «اسب، حیوان نجیبی است»، چهارمین تجربهی اکرانش را این روزها با «بیخود و بیجهت» از سر میگذراند. کاهانی کارگردانی است که کارهایش به آدمهای آشنایی که میآفریند و لحن سادهشان معروفند، اما هر کس از این سادگی، یک برداشتی میکند. یکی به این سادگی میخندد، دیگری به یک واقعیت تلخ پی میبرد و یکی دیگر هم در فیلمهای شلوغ و پردیالوگ او، هیچ حرف مهمی برای گفتن پیدا نمیکند. به بهانهی اکران فیلم «بیخود و بیجهت» پای صحبتهای کاهانی مینشینیم.
«بیخود و بیجهت» فیلمی است که داستانش را در مدتزمانی کم و لوکیشنی محدود تعریف میکند. این موضوع برای شما در مرحلهای که کار را مینوشتید و بعد در مراحل کارگردانی و فیلمبرداری چه جذابیتها و چه سختیهایی داشت؟
چنین موقعیتهایی همیشه دغدغهی من بوده است. ماجرای فیلمهای قبلی من هم یکجورهایی در زمان کم و مکان محدود میگذشت و در اینجا به فشردهترین حالت خود رسیده است. بالأخره سختی خاص خودش را هم دارد، چون شما هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی به محدودیتهای زیادی برمیخورید. اما من دوست داشتم در موقعیتی به این شکل فیلم بسازم.
اینکه شما علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، تهیهکنندگی کار خودتان را به عهده دارید، خوب است یا بد؟
برای آدمی مثل من خوب است، چون آدمهای مزاحم دور و برم کمتر میشود.
شخصیتهای فیلم را بر اساس همین بازیگران نوشته بودید؟
بله، همانطور که پیش از این فیلم هم همین کار را در فیلمهایم میکردم.
بازیهای این فیلم، خیلی روان و باورپذیرند. کاری که ما میبینیم حاصل بداهه است یا نتیجهی تمرینهای زیاد؟
زمانی که بازیگران جلوی دوربین هستند، حتی یک کلمه هم بداهه نیست. من فیلمنامه را کامل مینویسم. نه یکبار، نه دوبار، بلکه چندینبار بازبینی میشود و همهچیز بهطور دقیق در فیلمنامه آمده است. منتها بعد از اینکه فیلمنامه نوشته میشود، زیاد تمرین میکنیم که در آن تمرینها دست بازیگر در محدودهای که فیلمنامه مشخص کرده، کاملاً باز است.
آنجا ممکن است به دیالوگهای بهتری برسیم و این مدل کار من است. آن دیالوگهای بهتر تثبیت میشود و بعد از آن، وقتی که جلوی دوربین میرویم، دیگر قرار نیست چیز جدیدی بگوییم.
در کارهای شما، بازیگران شناختهشده، معمولاً متفاوتترین نقشهایشان را بازی میکنند. تعامل بین شما و بازیگرانتان چهطور صورت میگیرد؟
من معمولاً نقشهایی را برای بازیگرانم در نظر میگیرم که کمی از خودشان دور باشد. بهخاطر اینکه میخواهم لذت کشف نقش برایشان وجود داشته باشد و نیایند خودشان را تکرار کنند. این باعث میشود که فکر کنند، ایده بدهند و درگیر کار باشند. کار را از خودشان بدانند و برای بهتر شدن تلاش کنند. این تعامل از ابتدا تا انتهای فیلم وجود دارد.
شما در روزهای گذشته چندبار فیلم بیخود و بیجهت را به همراه تماشاگران دیدهاید. این تجربه چهطور بود؟
همراه تماشاگران بودهایم، اما یکبار فیلم را با حضور بازیگرانش به همراه تماشاگرها دیدهایم. به نظرم چون چندوقت بود که خودم فیلم را ندیده بودم، مدام در حین تماشای آن احساس میکردم، این فیلم را من نساختهام و چهقدر جذاب است که از فیلمت دور شده باشی و با این حس بنشینی، همراه مردم فیلمت را ببینی، طوری که انگار فیلم کارگردان دیگری است. خیلی حس خوبی بود...
معمولاً کسانی که فیلمهای شما را میبینند یا خیلی کارهای شما را دوست دارند یا اصلاً از آنها خوششان نمیآید. خودتان فکر میکنید چرا اینطور است؟
بهخاطر اینکه برایشان ناشناخته است و ذهنشان عادت کرده به فضاهای کلیشهای. پس انتظار دارند فیلم به آن فضاهای کلیشهای ذهنشان پاسخ دهد و اجازهی رهایی به خودشان نمیدهند. ولی من همانطور که خودم رها فیلم میسازم، دوست دارم تماشاگرم هم رها و آزادانه، فیلمهایم را ببیند. آنهایی که کارهای مرا دوست ندارند، ذهنشان درگیر فیلمهایی است که دیدهاند؛ تاریخ سینما، گذشتهی هنرپیشهها و خیلی چیزهای دیگر.
آنهایی هم که با فیلمهایم ارتباط برقرار میکنند دیگر فهمیدهاند من چهطور فیلم میسازم و آزادانهتر با فیلمهای من برخورد میکنند.
به نظر میرسد کمکم بخشی از مخاطبان سینما با اسم شما و سبک فیلمهایتان آشنا میشوند و حتی به بهانهی همین اسم به تماشای فیلمتان مینشینند. آیا شما هم بعد از چند فیلمی که ساختهاید، متوجه شدهاید چه کسانی با چه مشخصاتی، فیلمهای شما را دوست دارند؟
راستش نه. هنوز متوجه نشدهام، اما خوشحالم که فیلمهایم را میبینند. آن هم فیلمهایی که در واقع تجربههای شخصی من قلمداد میشود و نتیجهی ذهنیتهای مستقل خودم است. این بزرگترین شانسی است که من دارم. اینکه فیلم مستقل تجربی بسازم که دغدغههای شخصیام را بیان کند و تماشاگران ببینند و ارتباط هم برقرار کنند.
من دیدهام که بعضی از تماشاگران صرفاً برای خندیدن به دیدن فیلمهای شما میآیند و وقتی فیلم تمام میشود میگویند: «خب، این چه بود؟ یعنی که چه؟». به نظر شما مخاطبان امروز سینمای ما چه انتظاری از سینما آمدن دارند که برآورده نمیشود؟
من نه در مورد فیلمها و انتظار مخاطبان، بلکه در مورد فیلمهای خودم بهخصوص «بیخود و بیجهت»، میتوانم حرف بزنم. اصلاً فیلم من همین است؛ اینکه مردم بپرسند: «یعنی چی؟» اسمش هم تقریباً چنین چیزی است. من آدمی نیستم که پیامهای روشنفکرانه بدهم و یا بیخودی آدمها را به زندگی امیدوار کنم. من تلاش میکنم که پنهانیتر با آدمها صحبت کنم و بیشتر زندگیشان را به نمایش بگذارم؛ چون زندگی واقعی، آنقدر پیام ندارد که فیلمها اصرار دارند در آن پیام به نمایش بگذارند.
از هر چیز گلدرشتی بدم میآید. این شامل پیام فیلم هم میشود، شامل اسم فیلم هم میشود. اسم فیلمهای من هم از ادبیات روزمرهی محاورهی مردم گرفته میشود. از چیزهای مهم بدم میآید. دوست دارم فیلمهایم در ظاهر کماهمیت و در باطن ماندگار باشند. بنابراین اسمهایی که انتخاب میکنم برای این است که میخواهم بگویم خیلی به ظاهر توجه نکنید. ولی متأسفانه عدهای تلاش میکنند از همین سادگی من که ریشهاش خودم هستم و در فیلمهایم هم وجود دارد سوءاستفاده کنند و فیلمهایم را از همین منظر زیر سؤال ببرند.
من فقط به آن آدمها میگویم تا شماها هستید، فیلمهایی مثل بیخود و بیجهت میتواند ساخته شود، چون این شما هستید که بیخود و بیجهت زندگی میکنید! شمایی که با سوءاستفاده از اسمش چشمتان را روی خیلی نکتههای فیلم میبندید و میگویید فیلم بیخود است و بیجهت است. این شما هستید که بیخود و بیجهت هستید و تا وقتی امثال شما هستند، اینجور فیلمها و اینجور آدمها میتوانند در این سینما وجود داشته باشد.