هر چند تمام خاطرات دوران نورانی دفاع مقدس جالب ، شیرین و خواندنی است اما در این میان خاطرات مربوط به شهدا را حلاوتی دیگر است و در این میان خاطرات مربوط به کرامات شهیدان جذابیتی مثال زدنی دارد.
آنانکه فضای جبهه از مناجات شبانه رزمندگان معطر و نورانی بود و ابتهال و تضرعشان در پیشگاه خداوند رشک ملائکه آسمان و عارفان زمین را بر انگیخته بود.
همانها که بارها و بارها ملائک الهی به دعا و خواسته آنها و بنا بر مشیت الهی از آسمان به زمین فرود می آمدند و رزمندگان جبهه حق را یار و یاور بودند.
ˈفرحناز رحیمیˈ همسر شهید ˈعلی نقی ابو نصریˈ روایت می کند: در سال 65 که شهید در تهران بود، لشکر به او خبر داد، عملیاتی در پیش است.
با اینکه تازه یک هفته بود، از کازرون به تهران رفته بود و معمولا یک ماهه به شهر باز می گشت، یک دفعه دیدم درب خانه را می زند.
تعجب کردیم، معلوم شد برای خداحافظی به کازرون آمده است. پس از آن هرگز یکدیگر را ندیدیم و دیدارمان با او به قیامت افتاد.
در یکی از همین روزها که فقط من و او در خانه بودیم با اینکه خیلی کم از حالات روحی و عرفانی خود حتی برای من که شریک زندگی اش بودم، تعریف می کرد به من گفت: در دعای کمیل هفته قبل در دانشگاه تهران حال معنوی عجیبی به من دست داد به طوری که از شدت گریه در وسط دعا بیهوش شدم و هیچ چیز نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم با تعجب دیدم ، در بیابانی تک و تنها هستم و از جمعیت و مراسم دعا هیچ خبری نیست.
در آن بیابان هیچکس نبود و همه رفته بودند.
تا علی این را تعریف کرد، مثل کسی که سری از اسرار خود را فاش کرده یک دفعه ساکت شد و هیچ نگفت.
انگار یک نیروی پنهانی هم مرا از ادامه صحبت و سوال از او بازداشت و این یکی از حسرت های همیشگی من است که چرا از او و حقیقت آن حادثه عجیب را نپرسیدم.
بسیجی شهید ˈعلی نقی ابو نصری ˈ در سال 1341 در روستای مهدیه کازرون متولد شد. وی مسئولیت گروه تخریب تیپ فاطمه زهرا (س) و معاونت تخریب لشکر 19 فجر و مسئول واحد مهندسی در جزایر جنوب (بندرعباس) را بر عهده داشت.
وی دانشجوی رشته زبان آلمانی دانشگاه شهید بهشتی بود در عملیات محتلف از جمله والفجر مقدماتی، خیبر، والفجر 2 و والفجر 8شرکت داشت و در آخرین اعزام به همراه سپاه یکصد هزار نفری حضرت محمد (ص) عازم جبهه شد و در همین اعزام به شهادت رسید.