او به جبهه رفت و شیمیایی شد.هنگامی که او را به تهران منتقل میکنند تا در بیمارستان بستری شود؛ پدر مادرش او را نمیشناسند...
جملات بالا بخشی از زندگی نامه قاری شهید محمود تاجالدین است.
به گزارش ایسنا محمود تاجالدین در یکی از روزهای سال 1350 در تهران به دنیا آمد. پدرش معمار بود. او با تماشای زحمتهای پدرش به فرزندی پرتکاپو تبدیل شده بود.این قاری سال اول ابتدایی را در دبستان طوس،خیابان شهید «آیت»، محله نارمک، سپری کرد و بعد از آن به خاطر شغل پدرش به اهواز نقل مکان میکنند و بعد از دو سال به تهران باز میگردند.
در دوران کودکی مادرش به او قرآن آموخت. به گونهای که توانست در سن هفت سالگی آن را به طور کامل حفظ شود. او در صبحگاههای مدرسه قرآن میخواند
او تابستانها با خانواده خود به روستا میرفت و به کودکان روستایی قرآن میآموخت.از آنجایی که بسیار با محبت و مهربان بود کودکان شیفته او شده بودند به گونهای که هنگام بازگشت به تهران، بچههای روستا به خاطر رفتنش بیقراری می کردند. او بیشتر شبها در پشت بام به تلاوت قرآن میپرداخت و برای اینکه همسایههایشان اذیت نشوند چراغی را روشن نمیکرد و زیر نور فانوسی که داشتند این کار را انجام میداد.
محمود قاری قرآن در جلسات قرآن بود، در زمینههای ورزشی نیز فعال بود. در زمینه قرآنی همینگونه بود. محمود علاقه خاصی به مسجد رفتن و بسیج و نماز جمعه و فعالیتهای مختلف داشت و با صوت زیبای خود به قرائت قرآن هم میپرداخت و در این مسیر در مسابقات سراسری یزد، قاری ممتاز شناخته شد.
وقتی پدر محمود در جبهه بود، نامهای از طرف مادرش به دستش میرسد. در آن نامه نوشته شده بود که محمود سه روز غذا نخورده و اعتصاب غذا کرده است و میخواهد به جبهه بیاید. پدرش مرخصی میگیرد و به تهران میآید و وقتی دلیل غذا نخوردن را میپرسد، محمود میگوید:«اگر شما شهید شوی حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) شما را شفاعت میکنند،برادرهایم را هم همینطور،ولی من چکار کنم و جواب حضرت زهرا(س) چه بدهم؟»محمود به پایگاه بسیج «بهشتی» میرود که به جبهه اعزام شود، اما فرمانده پایگاه قبول نمیکند. در نهایت محمود را به جبهه میبرند و او در بهداری مشغول میشود.
بعد از 10 روز محمود اصرار میکند که برای جنگیدن به جبهه آمده است و نمیخواهد در بهداری بماند. یکی از فرماندهان یگان دریایی قبول میکند که محمود در یگان دریایی مشغول به کار شود. محمود نوجوان 13 ساله هم مشغول آموزش غواصی میشود.
محمود در سن 13 سالگی به زبان انگلیسی تسلط عالی داشت و به راحتی مکالمه و تدریس میکرد. از این جهت وقتی در پادگان «امام حسین (ع)» هم بود به پاسداران آنجا زبان انگلیسی آموزش میداد.
یکی از همرزمانش که در گردان حمزه از لشکر27 محمد رسوالله (ص) بود،در خاطرهای میگوید: پس از انجام عملیاتی در حال بازگشت به مقر بودیم و برف بسیاری در منطقه باریده بود. در همین حین کفشهای محمود در از پایش درمیآید. او برای اینکه در آن سرما و لحظههای خطرناک گردان را معطل خود نکند پا برهنه ادامه مسیر میدهد و به کسی چیزی نمیگوید.هنگام که به مقر رسیدیم با تماشای پاهای سرمازده او تعجب کردیم.پاهایش با اینکه روی برف راه رفته بود اما تاول زده بود.
یکی از همرزمان شهید در مورد خوش خلقی وی میگوید: در گردان «حمزه» با رزمندهای به نام تاجیک داشتیم بالا را میدیدیم،ایشان گفت: من با محمود (شهید تاجالدین) مسابقه گذاشتم که اگر در این فاصله نخندد، برنده است که او باخت. این ویژگی یک مؤمن است. (یعنی داشتن تبسم و گشادهرویی).
سال 1366 با اینکه در گردان حمزه بود، پیش ما آمد و با دوستش عازم جنگ شد و برای همین به تعدادی وسایل نیاز داشتند. آمد و سراغ دستکشش را گرفت. من به او یک جفت دستکش دادم، اما او گفت: باید به دوستش هم دستکش بدهند و الا اصلا دستکش را تنها برای خودش نمیخواهد.
پدر محمود در خاطرهای تعریف میکند که محمود پنج ساله بود که برای زیارت امام رضا (ع) عازم مشهد بودیم. در طول مسیر توقفی کردیم و کنار باغی ایستادیم. بچهها همه به سمت باغ رفتند و از میوههای آنجا خوردند.محمود کنار من گوشهای ایستاده بود.به او گفتم: «تو هم برو.» محمود گفت: «پدر جان شما میدانی صاحب این باغ راضی است یا نه؟ زحمت بکشید وقتی به مشهد رسیدیم به اندازه پول دو کیلو میوه بدهید،بنده بدهم حرم امام رضا (ع)». به او گفتم:«غیر از بچهها، کارگرهای محلی مشغول خوردن هستند.» ولی او دوباره با قدرت موضع خود را گفت. به مشهد که رسیدیم در اولین فرصت پول میوهها را به داخل حرم (ضریح) انداخت.
محمود در جریان عملیات «والفجر 8» (فتح فاو)، شیمیایی و بعد از 25 روز در بیمارستان «بقیهالله(عج)» تهران بستری شد.وقتی خانوادهاش برای عیادت وی به بیمارستان مراجعه میکنند، صورتش آنقدر سیاه شده بود که آنها با سه بار گشتن در بین مجروحین نتوانسته بودند محمود را شناسایی کنند.
محمود تاجالدین پنجم مرداد 1367 بر اثر عوارض گازهای شیمیایی به شهادت رسید.