تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۶:۳۷

محمد رمضانی فرخانی: در گزارشی که از نشست نقد کتاب «حبسیه‌های یک ماهی که دل به دریا زد» خواندیم؛ با اشاره‌ای هوشمندانه از یکی از سخنرانان مواجه شدیم.

آرش شفاعی، با اشاره به طلیعه‌های نوآوری در غزل خراسان، شاعرانی چون علیرضا سپاهی لائین و محمد رمضانی فرخانی را صاحب حق تقدم بر نسل‌های بعدی غزل خراسان شمرده بود.

 این هفته و هفته‌های آتی مروری خواهیم داشت بر آثار تعدادی از غزل‌سرایانی که در دهه هفتاد کار خود را شروع کردند و تجربه‌های درخشانی را به‌خصوص در «فرم» ثبت کردند؛ تجربه‌هایی که هنوز تازه‌ است و متأسفانه در هیاهوی غبارآلود غزل روایی دهه هفتاد که با استثنای تک‌چهره‌هایی چون سعید میرزایی و تک‌غزل‌هایی از آن نسل، جریانی عقیم مانده به‌شمار می‌رود، آن درخشش‌ها و مرارت‌ها به چشم نیامد.

شاعرانی چون شهرام محمدی آذرخش، احمد شهدادی، حسین تقدیسی، محسن حسن‌زاده لیله کوهی، هادی سعیدی کیاسری و... . این مرور را با آثار محمد رمضانی فرخانی شروع می‌کنیم؛ شاعری که به‌زعم برخی منتقدان از زمان خود جلوتر است. گواه این ادعا، غزل «عشق من...» است که آن را 18 سال پیش در سن 19 سالگی سروده است و فرم ابداعی آن، در مقیاس بی‌پایان قابل تکثیر است: خصوصیت همه شعرهای بزرگ.

(1)
عشق من!‌ بی‌قرارم!‌ تو اما...
من تو را دوست دارم، تو اما ...
من فراموشی خاطراتم
احتمالاً‌ غبارم، تو اما...
هیچ‌کس این طرف‌ها ندارد
هیچ کاری به کارم، تو اما...
گوش کن، من رگ خشک باغم
من کجا جویبارم، تو اما...
برگ زردم، بله، ‌می‌پذیرم
پوچ و بی‌اعتبارم، تو اما...
چهره دردناک و تبسم؟
خنده‌ای مستعارم، تو اما...
بی‌پناهم، سپر هم ندارم
چشم اسفندیارم،‌ تو اما...
صورتم سرخ ... آری، قشنگ است
از درون هم انارم، تو اما...
فصل‌ها از بهارم گذشتند
خب، تمام است کارم، تو اما...
گفتمت: فصل خوبی است، گفتی:
خسته‌ام، کار دارم، تو اما...

* * *‌
باز در چشم من خیره ماندی
باز بی‌اختیارم، تو اما...
قلعه‌ای ماسه‌ام روی ساحل
سخت ناپایدارم، تو اما...
زخم، پاشیده شب را به جانم
مرگ دنباله‌دارم، تو اما...
بی تو ای ماه!‌ ای ماه!‌ ای ماه!‌
ظلمت روزگارم، تو اما...
شیهه‌ اسب من را خریدند
این هم از افتخارم، تو اما...
ابر در ابر در ابر در ابر
در خودم سوگوارم، تو اما...
آخرین سرفه یک مسافر
سوت سرد قطارم، تو اما...
من خودت را به تو می‌سپارم
جز تو چیزی ندارم، تو اما...

تابستان 68

(2)
اَیا حسن ظهوری!‌ اَیا قیمت نوری!‌
اَیا کشته مهتاب: چه ابراز غیوری
چنین شد که نگارا!‌ لب منظره پلک
به یغمای تو رفتیم اگر محض عبوری
بسا عشق چنین است، بسا معجزه این است
که: دل پخت و نچسبید به دیوار تنوری
از آن تلخ وشانیم که در معرکه پاییم
و آورده اشکیم به مهمانی شوری
چه دلواپس و جمع است لبت سرمه انگور
چه نقاشی پرتی‌ست، چه خطاط جسوری
صحابی خداوند! ‌زیارت‌گری‌ات کو؟
ولی‌نعمت خوبان! ‌ملاقات حضوری
همین پیرهنت را حواری تنم کن
- تهی خرقه!‌ چه‌طوری؟ زهی عشق!‌ چه‌جوری؟
از آن تلخ وشانید که در معرکه پایید
و آورده اشکید به مهمانی شوری؟
برو ای خلجانی!‌ ملامت‌ کش و هشدار
مرا قیمت کبراست تو کمبود وفوری

*
ولی حضرت معشوق، به عاشق نظری کرد:
- بیا عاشق نزدیک!‌ چرا این همه دوری؟

بهار 76

(3)
لبت از جرعه‌های گریه سکر‌انگیز بادا عشق!
‌تبت از نیمه‌های نیمه شب لبریز بادا عشق!
تو مولاناتر از ما در کدام اقلیم خواهی یافت؟
قمار آلوده!‌ شمست کو؟ که بی تبریز بادا عشق
در این دریای پرساحل که هر پایان شروعی داشت
من آن شطاح مواجم که دست‌آویز بادا عشق
چه می‌گویی که در راهت غلط بسیار افتاده‌ست؟
که می‌دانم و می‌گویم که: بی‌پرهیز بادا عشق
بهار جلوه! ‌از پژمردگی شرمت نمی‌آید؟
زمستان رفت و تابستان... که بی‌پاییز بادا عشق
بنفشم، سرمه‌ام، نازک‌تر از نیلوفر طبعم
کم از خوش‌رنگی خویشم که رنگ‌آمیز بادا عشق
هزاران آفرین بر ناوکت ای کج زن رندان!
که در مقصوره تیر تو رستاخیز بادا عشق!‌
من اسماعیل حلاجم،‌ تو عیسی: خار آن تاجی
خدنگی، خنجری، خاجی! ‌هلا خونریز بادا عشق
اگر من شیخ اشراقم، بگو عین‌القضاتم کو؟
که جلادش صلاح‌‌الدین‌‌تر از چنگیز بادا عشق
سرم گرم است از معراج مردان، با تو می‌گویم
صدایت بر گلوی دار حلق‌آویز بادا عشق
شهادت سّر شیرینی‌ست، فرهاد تو می‌داند
نمی‌شاید بگویم، ها... که رعب‌انگیز بادا عشق

پاییز 72

(4)
باد دوباره می‌وزد سرد درست مثل من
برگ غروب می‌کند زرد درست مثل من
هیچ‌کسی نگفته بود ابر دچار رفتن است
ابر چه کم دوام آورد: درست مثل من
دل به نگاه من نده!‌ سوگلی شکستنی!‌
پیش نیا که می‌شوی طرد درست مثل من
ای تو!‌ چرا گلایه‌ات را به خدا نگفته‌ای
حرف تو را قبول می‌کرد درست مثل من؟
داد بزن!‌ شلوغ کن!‌ لج کن و توبه کن ولی
از همه‌اش دوباره برگرد درست مثل من
وه که چه زحمتی کشیده است در این تضادها
آن که تو را به بار آورد درست مثل من

پاییز 69