پارك جايي است كه به قول آقاي خياباني، نقطهضعف آدم است و آدم از همانجا گل ميخورد. يعني بابا و مامان يكطوري تمام چيزهاي روي كرهي زمين را به پاركرفتن آدم ربط ميدهند كه خود آن چيزه! هم انگشت به دهان ميماند كه«بابا! چه ربطي داشت؟»
مثلاً اينكه هركسي اخلاق خوبي داشته باشد و به بزرگترش سلام كند، قبول. حالا اگر يكبار آن كوچكتر حواسش نبوده باشد و سلامش يادش رفته باشد و به قول خودتان زبانش را موش خورده باشد و اصلاً هر چي هم كه شده باشد، چه ربطي به پاركنبردن ما دارد؟
مگر وقتي شما مامان و باباها کلي چيز را که قول دادهايد برايمان بخريد فراموش ميکنيد (يا وقتي به يادتان ميآيد آنقدر بهش بيمحلي ميکنيد تا خود آن موضوع رويش کم بشود و برود)، ما بچهها چيزي به شما ميگوييم؟ اصلاً خوب است از اين به بعد هروقت چيزي يادتان رفت، ما هم بگوييم امشب نميتوانيد فوتبال يا سريال ببنيد؟
مشکلات پارکآمدن يک طرف، تازه وقتي آدم به پارک ميرسد مشکلات جديدتر شروع ميشود. مثلاً مطمئنم که هيچ مامان و بابايي در هيچکجاي تاريخ و هيچکجاي دنيا با تاببازي ايستاده موافق نيست. در حالي که اين صحيح نيست!
همهي بچههاي دنيا ميدانند که همهي مزهي تاببازي به مسخرهبازي آن است والاّ اصلاً مگر مخترع تاب، تاب داشت که نخواهد آن را يک طوري بسازد که هم بتواني روي آن بايستي، هم بتواني زنجيرهايش را در هم بپيچاني و بعد يکهو ولش کني و آنقدر دور خودت بچرخي که حالت بد بشود؟ بالأخره ما آن آقا يا خانم مخترع تاب را نديدهايم که بهش تقلب برسانيم.
يا حتي به ما ميگويند از پلههاي سرسره بالا برو و از سرسرهاش سُر بخور بيا پايين! ميبينيد تو رو خدا؟ اصلاً اين درست است؟ وقتي که آدم ميتواند از جاي سُرِ سرسره بالا برود و هي به بچههايي که بلد نيستند از آن درست استفاده کنند، بگويد که آقا پسر، دختر خانم، نيا، و كلي هم کيف کند، مرض دارد که از پلهها بالا برود؟
همهي بچههاي همهي دنيا ميدانند که آن پلهها فقط براي استفادهي تازهواردهايي است که بلد نيستند سرسرهسواري کنند. اصلاً اصل اين بازي اين است که لباسهاي آدم به همان گِلي که ته کفشش چسبيده است، ماليده بشوند والاّ اصلاً براي چي بايد پارک برويم؟
اي پارک! همه بهانه از توست
خوشحالي من نشانه از توست
هم صلح ميان خانواده
هم جنگ درون خانه از توست
تصويرگري: مجيد صالحي