ما كه هر چه فكر ميكنيم ميبينيم هيچ پدركشتگياي با مدير مدرسهمان نداريم. حالا چرا اينطوري براي بچههايي كه درس نميخوانند خط و نشان ميكشد؟ ما نميدانيم. اگرچه ما از آن بچههاش نيستيم و اتفاقاً کلي هم درس ميخوانيم. به جان خودمان راست ميگوييم.
اصلاً بعضي وقتها آدم ميماند كه چرا اولياي مدرسه با يك خوشحالي خاصي از شروع امتحانها ميگويند. هيچ حساب قلب آدم را نميكنند. بعد ميگويند چرا سن سكته آمده پايين؟ خب با اين كارهايي كه ميكنند، چهكار كند؟ بيايد بالا؟!
مگر نميدانند کسي وقتي بخواهد خبر اينطوري به آدم بدهد بايد يواش يواش خبر بدهد، نه اينكه عين عكس گرفتن آبجيمان، «همينطوري يههويي» باشد.
تازه بدتر از خبرشدن خود آدم، خبرشدن بابا و مامان آدم است. تا خبر به گوش آنها ميرسد، خانه در يك حركت كماندويي، ميشود پادگان. يعني تا اطلاع ثانوي همهي مهمانيها، بيرون رفتنها و کلاً هرچيز باحالي کنسل ميشود. همهي امکانات از آدم گرفته ميشود به جز يک چيز؛ کتاب درس!
تازه، بهقول آن خوانندهي معروف؛ واي از هوس ... آدم هر چيز كوچكي را هم ببيند و هوس كند، دو تايي نگاهي به هم مياندازند و ميگويند: حالا بعد از امتحانها. حالا مثلاً بستني بعد از امتحانها؟ آخر اين انصاف است؟
اصلاً کدام آدم است که دوست نداشته باشد نمرهي خوب بياورد؟ ما هم دوست داريم، اما مشکل بزرگ اين است که بايد براي دوزار نمره! کلي درازگوشخواني کني. حالا گيريم که ما درازگوش را هم زديم، با خواب پاي کتاب درسي چهکار کنيم؟ مگر دست خود آدم است؟ همينطوري سرش را مياندازد پايين و خودش ميآيد خب.
يعني اينقدر که اين کتابهاي درسي، آدم را خوب به خواب ميبرد که آدم هوس ميکند برود و کتاب درسياش را بهعنوان يک داروي تضميني خوابآور ثبت ملي کند. نميگذارند که!
آنچه شيران را کند چون روبهان
امتحان است، امتحان است، امتحان
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما