مثلاً با خودتان ميگوييد؛ حتماً (رويم به ديوار) توالتهاي سر راهي را ميگويد. يا بعضيهايتان ميگوييد: حتماً رستورانهاي سرِ راهي را ميگويد. يا يک سري ديگر حدس ميزنيد؛ حتماً جايي که در اتوبوس نشسته بودي سرِ راه بوده و شاگرد اتوبوس مجبور بوده براي يک چكه آب از روي لوزالمعدهي شما رد بشود!
اما ما برايتان ميگوييم که نخير، هيچ هم اينطور نيست. ما در سفر هيچ هم با اين مشکلات روبهرو نشديم و حتي شارژ دوربينمان هم تمام نشد. حتي از 10هزار تا عکسي که گرفتيم يک دانهاش هم بدعکس نيفتاديم و همهاش عين اون آقا خوشتيپهايي که شامپو تبليغ ميكنند، خوشتيپ افتاديم.
قسمت بدِ ماجراي سفر، برگشتنش است. حالا اينکه بعضيها ميگويند: غروب روز آخر سفر، آدم دلش ميگيرد را ما يکي قبول نداريم. به نظر ما؛ آدم خيليخيلي دلش ميگيرد! يکطوري که اگر آدم ديگري دور و برش نباشد، چه بسا که مثل مرد بزند زير گريه!
آدم در غروب آخر سفر؛ بهصورت اتوماتيک ياد همهي بدبختيهايش ميافتد. بدبختيهايي که با اشتياق تمام در خانه منتظر ورودش هستند. مشقهايي که ننوشته، درسهايي که نخوانده، کارهايي که نکرده و کلي چيزميز ديگر جلوي چشم آدم رژه ميروند.
اما اين قسمت بدِ ماجرا نيست. قسمت بدترش اين است که آدم براي اينکه در سفر کمي درس بخواند و مشق بنويسد، کلي دفتر و کتاب را با خودش از خانه خِرکش ميکند و ميآورد سفر اما حتي دريغ از يک نگاه به اين درسها، دريغ از يک نوک خودکار مشق!
فکر ميکنيد قسمت گريهدارش اينجا بود؟ نخير. بدترش اين است که آدم يکي از آن کتاب يا دفترهاي مهمش را در مقصد جا بگذارد. آنوقت است که بايد خيلي خوشگل و مجلسي بنشيند و بزند زير گريه.
آنوقت است که آدم يکي از بابا خورده، يکي از مامان، يکي از معلم و دو تا از روزگار کجمدار!
آنچه اسباب دمر برگشتن است
از سفر با چشم تر برگشتن است
ماندنِ دفتر كتابت، بدترين
ضدحال از سفر برگشتن است
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما