اي كاش كلاسهاي تابستاني يكطوري نبودند كه آدم وقتي اسم مينويسد، بعدش مثل چي پشيمان بشود و وقتي هم اسم نمينويسد، بدتر از چي! دلش بسوزد.
اي كاش همهي آمپولها يكطوري بودند كه آمپول نبودند و يك كپسول خوشمزه يا حداقل بيمزه بودند.
اي كاش پفك و چيپس و پاستيل، درمان همهي دردهاي آدم بود، اگر هم نبود لااقل باعث درد آدم نميشد.
اي كاش يك روز تلويزيون را روشن كنيم و ببينيم دكتر تويش ميگويد: «براي آنكه بچههايتان رشد كنند، به آنها نوشابهي سياه بدهيد با همبرگر نانگردالي.»
اي كاش همبرگر نانگردالي يك شعبه در آشپزخانهي ما داشت.
اي كاش كلم و كاهو و شلغم و سوپ مريضپز و سيبزميني آبپز و عدسي و استانبولي ضرر داشت! خيلي هم ضرر داشت!
اي كاش مامان و باباهاي همهي آدمها، هميشه يادشان برود كه در تابستان ميشود بچه را به كلاس مرور رياضي و علوم سال بعد فرستاد. تازه، اي كاش سال بعد هم رياضي و علوم نداشت.
اي كاش همهي بچهها دوچرخه داشتند، حتي اگر شاگرد آخر بودند. ولي اي كاش دوچرخهي ما از همهي دوچرخههاي ديگر تندتر ميرفت، اما يكطوري ميرفت كه نترسيم.
اي كاش درسها يكطوري بودند كه همانطور كه موقع خواندنش آدم ميخوابد، خودشان راه ميافتادند و ميرفتند توي كلهي آدم و اي كاش در كلهي ما بيشتر ميرفتند.
اي كاش چيزهاي خوشمزهي دنيا هيچوقت تمام نميشدند و چيزهاي بدمزه زود تمام ميشدند.
اي كاش كلاً هروقت كه به آدم خوش ميگذشت يك غول گندهي نامرئي توي مخش نميآمد كه بگويد: «حالا دارم برات!»
اي كاش هميشه تابستان بود.
اي كاش هميشه بخنديم.
تمام گشت به سرعت سه ماه تعطيلي
كلاسِ پشت سر هم...سه ماه تحميلي
چه خوب بود كه نه ماه مي شدم تعطيل
چه حال داشت به جايش سه ماه تحصيلي
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما