صبح یک روز بهاری در حالی که این زوج دوچرخهسوار که از بارش باران خیس شده بودند (با موتور به دفتر دوچرخه آمدند!)، دو تا کولهپشتی بزرگ همراه داشتند که در آنها لپتاب و دوربین و آلبوم و تعدادی عکس بود که برای توضیح بیشتر سفرشان آورده بودند. چیزهایی که در عمل استفادهای از آنها نشد! چرا که به اندازه 100 کوله پشتی یا شاید هم بیشتر، حرف داشتند؛ حرفهایی که با شنیدن هر کدامشان متوجه میشدم که چهقدر برایم آشنا هستند. « میخواهیم با دوچرخه برویم دور دنیا، میخواهیم در مسیرمان درخت بکاریم و یک کمربند سبز ایجاد کنیم، میخواهیم پیام صلح و دوستی را به گوش همه برسانیم، میخواهیم رکاب بزنیم و ببینیم و یاد بگیریم و کشف کنیم و ...»
جعفر ادریسی: چه خوب است که دوچرخهخوانها در جریان کار ما هستند و ما مجبور نیستیم همه چیز را از اول توضیح بدهیم!
- پس حسابی از سؤال و جواب خسته شدید؟!
نسیم یوسفی: آره! ولی خوبیاش این است که اینجا به همزبان های خودمان توضیح میدهیم. ابتدای سفر خیلی خسته میشدیم، ولی به مرور دیگر یاد گرفتیم که چه سؤال هایی از ما میپرسند و از حفظ میگفتیم!
عکس : محمود اعتمادی
- بعد از دو سال که در سفر بودید، الان یک جا ماندن سخت تان نیست؟
جعفر: هم سخت است، هم نه، زندگی مان یک جور دیگری شده است. آن موقع دردسر جای خواب داشتیم، اما الان دنبال کارهای اداری برای ارائه نمایشگاه و چاپ کتاب و...هستیم. در واقع هنوز خیلی استراحت نکردیم تا دلمان تنگ شود!
نسیم: چند روز اول خیلی برایمان سخت بود. من که دلم خیلی تنگ شده، ترجیح
میدهم در سفر باشم تا این که کارهای ثابت و روزمره انجام بدهم.
- گفتید دنبال کارهای نمایشگاه هستید، چه نمایشگاهی؟
نسیم: میخواهیم نمایشگاهی از عکسهایی که در طی سفر گرفتیم برپا کنیم.
- چه قدر برنامههایی که قبل از سفر در سر داشتید، اجرا شد؟
نسیم: برنامه ما این بود که 20 هزار کیلومتر را در دو سال رکاب بزنیم، اما 18 هزار کیلومتر رکاب زدیم. قبل از آغاز سفر برای تمرین در داخل ایران 2هزار کیلومتر دوچرخه سواری کرده بودیم که در مجموع همان 20 هزار کیلومتر شد.
نسیم: سلام تهران! 51 اسفند سال 87 پس از 678 روز دوری، وارد تهران شدیم
جعفر: سردر تاریخی شهر پکن با طرحی از اژدها خیلی دیدنی بود
- از چند کشور دیدن کردید؟
جعفر: از 15 کشور؛ ترکیه، یونان، ایتالیا، فرانسه، بلژیک، آلمان، هلند، کانادا، امریکا، ژاپن، کره، چین، هند، پاکستان و ایران. توانستیم در حین بازدید از این کشورها 100 درخت بکاریم.
- تعداد درختها تصادفی100 شد؟
نسیم: وقتی به ایران رسیدیم، حدود 82 درخت کاشته بودیم، فکر کردیم چه خوب است اگر تعداد درخت بیشتری در شهرهای کویری ایران بکاریم و تعداد درختها را به 100 برسانیم. جالب است بدانید که هر درختی که کاشته شد اسمی دارد؛ مثلا درخت پیرنیا، درخت دماوند و حافظ و فردوسی که این مسئله باعث میشد از این طریق هم بتوانیم ایران را معرفی کنیم.
جعفر: کار دیگر ما تهیه گزارش از گروههای صلح بود که فیلم و عکس میگرفتیم و پیام صلح و دوستی خودمان را هم به گوش آنها میرساندیم.
پارچه ای هم همراه داشتیم که در طول سفر آدمهای مختلفی پیام صلحشان را روی آن مینوشتند.برگزاری جلسههایی در مدرسه و دانشگاه و ارائه توضیح هایی درباره تاریخ، هنر، فرهنگ و طبیعت ایران هم یکی از جذابترین بخشهای سفرمان بود.
- سختترین قسمت سفرتان آغاز سفر بود، نه؟
جعفر: بله، برای اولین بار از ایران خارج میشدیم و به قانون آشنا نبودیم. اوایل این که کجا چادر بزنیم و کجا غذای ارزان میتوانیم به دست بیاوریم و برای حمام کردن کجا برویم، برایمان مسئله مهمی بود. ولی به مرور یاد گرفتیم و هر چه جلوتر میرفتیم، شناختهتر شدیم و رابطههای زیادی ایجاد کردیم که برای برگزاری راحتتر مراسم درختکاری به ما کمک میکرد؛ کاری که در ابتدا سخت بود. مثلا در ترکیه به عنوان اولین کشور که به آنجا رسیدیم، برای کاشت درخت خیلی با مشکل مواجه شدیم. و این که ما تا بلژیک نمیدانستیم چه طور خرج کنیم و از کجا نان و غذا بگیریم که ارزانتر باشد ، تا مدتها نان و نوشابه میخوردیم!
نسیم: ما با 600 هزار تومان پول نقد از ایران خارج شدیم و ماشینمان را فروختیم و مقداری وسیله خریدیم و ابتدای سفر خیلی می ترسیدیم که با این پول کم چه طور باید خرج کنیم.
جعفر: امروز پیوند عمیقی بین ما و دوچرخههایمان وجود دارد
- یعنی در طول سفر درآمدی نداشتید؟
نسیم: با فروش عکسهایی که میگرفتیم پول در میآوردیم. جعفر هم خطاطی می کرد و آنها را میفروخت. بعضی روزها هیچ فروشی نداشتیم و بعضی روزها خوب بود.
- یعنی در زمان حال و به روز زندگی میکردید؟!
جعفر: دقیقا! و چه قدر نداشتن پول و حامی مالی به نفع ما بود! این که نمیتوانستیم در هتل بخوابیم، باعث میشد میان مردم برویم و با آنها غذا بخوریم و به خانههای آنها برویم و با فرهنگ و زندگی واقعی مردم آشنا بشویم.
جعفر: نسیم لذت پرواز را به تنهایی تجربهکرد چون وقتی نوبت من شد باد قطع شد
جعفر: پارکینگ طبقاتی دوچرخه در کشور هلند؛ جایی که حتی تاکسیهایش هم دوچرخه هستند
- خیلی از مردم فکر میکنند شما پشتوانه مالی خوبی داشتید و بدون هیچ نگرانی تصمیم گرفتید به دور دنیا بروید.
نسیم: بعضی ها فکر میکنند ما آدمهای خاصی هستیم. وقتی ما را میبینند باورشان نمیشود که ما بدون پشتوانه مالی و با دوچرخه دو سال سفر کرده باشیم. به نظر من چیزی که مهم است، این است که از نظر روحی قوی باشی.
جعفر: ما در طول سفرمان با جوانهای زیادی برخورد کردیم که با پول بسیار کمی سفر می کردند! مثلا کسی را دیدیم که با 10 دلار از اوکراین راه افتاده بود تا به چین برود و وقتی با او صحبت کردیم گفت که میخواهم خودم را امتحان کنم و برای زندگی آماده شوم!
نسیم: قشنگترین تجربه سفر، انعطافپذیری آن است؛ این که یاد میگیری خودت را با شرایط وفق بدهی. حتما تجربه کردهای که گاهی سفرهای بدون برنامه خیلی خوش میگذرد!
جعفر: ولی ما پیشنهاد نمیدهیم کسی بدون برنامه سفر کند!
- تنها زبانی که بلدید انگلیسی است؟
نسیم: بله ، در کشورهایی مثل چین و کره که کمتر انگلیسی بلدند، افرادی به طور داوطلب کار ترجمه را انجام میدادند. بعضی جاها هم با زبان اشاره صحبت میکردیم که باعث میشد صحنههای خندهداری به وجود بیاید.
- قشنگترین جایی که دیدید کجا بود؟
نسیم: روستاهای فرانسه خیلی زیبا بود. برای من که صخرهنوردی میکنم، کوههای دیدنی اش بسیار لذت بخش بود.
جعفر: برای دوچرخه سواری کشور هلند عالی بود،سراسر جاده هایش مسیر مخصوص دوچرخه سواری دارد و در همه خیابان ها علامتهای رانندگی برای دوچرخه وجود دارد! در کشور کره، دیدن قصر «یانگوم» برایمان خیلی جالب بود. کشور چین و هند هم بناهای دیدنی زیادی دارد.
نسیم : بلندترین درختی که کاشتیم در شهر «هارلم» هلند بود که 6 متر ارتفاع داشت
نسیم: همیشه موقع پنچرگیری وظیفه من ثبت لحظهها و وظیفه جعفر انجام کار بود
- سختترین کشور؟
جعفر: در ایتالیا باران زیاد میآمد و دوچرخهسواری سخت بود. نسیم تصادف کرد و یک هفته منتظر شدیم که زخمهایش بهتر شد. پشه در آنجا خیلی اذیتمان میکرد. اما خطرناک ترین و آزار دهندهترین موجود برایمان پشه بود!
نسیم: به خصوص در هند که خیلی سخت گذشت. وجود پشه و کثیف بودن بعضی شهرها خیلی اذیتمان کرد.
- خوب، این هم جزیی از سفر است!
نسیم: بله، این مسئله خیلی به ما کمک کرد که قدر چیزهایی را که داریم بدانیم و از آنها لذت ببریم. خوبی سفر کردن به این است که آدمهای زیادی را در شرایط متفاوت میبینیم و آن وقت حس میکنیم مشکلات و کمبودهای ما در مقابل فقر بعضی کشورها چه قدر ناچیز است!
نسیم: خیلی دوستداشتم سوار این فیل بشوم ولی حیف که با دوچرخه نمیشد
- لذتبخشترین قسمت سفرتان!؟
نسیم: به نظر من زیباترین صحنه طبیعی که دیدم، وقتی بود که در کالیفرنیا کنار ساحل نشسته بودیم و اقیانوس را نگاه میکردیم. همه جا خیلی آرام بود، ناگهان یک نهنگ بزرگ از آب بیرون پرید و دوباره داخل آب رفت! ما تا چند لحظه از دیدن این صحنه خشکمان زده بود و نمیتوانستیم هیچ حرکتی کنیم!
جعفر: بنا به شرایطی که داشتیم لحظههای لذت بخش زیادی را تجربه کردیم. در راه مونترال کانادا بودیم و آن قدر باران میآمد که 10 کیلومتر آخر را نتوانستیم رکاب بزنیم و هیچ سرپناهی هم نبود که چادر بزنیم. در راهپله یک مدرسه خوابیدیم و نزدیک بود دوچرخهمان را بدزدند. صبح هم زمین آن قدر خیس بود که نمیشد رکاب زد و چرخ نسیم پنچر شدهبود. به یکی دو تا دوست زنگ زدیم و کسی جواب نداد. در نهایت یک نفر دنبالمان آمد و یکباره همه چیز به نفع ما شد. توانستیم خرید کنیم و بخوابیم؛ خاطره خیلی خوبی شد. از اوج سختی، به شادی و لذت رسیدیم.
بیشترین مسیری که بدون توقف رکاب زدید، چند کیلومتر؟
جعفر: طولانیترین مسیری که رفتیم 185 کیلومتر بود و توانستیم عریضترین آبشار دنیا ،یعنی « نیاگارا» را ببینیم. یعنی در یک روز دو تا «ترین» را تجربه کردیم!
- ترسناکترین؟
نسیم: یک شب در حیاط خانه یک نفر خوابیده بودیم که نور چراغ قوه و فریاد یک پلیس ما را بیدار کرد ، ما خیلی ترسیدیم! از ما پرسید که اینجا چه میکنید. وقتی فهمید که از صاحبخانه اجازه گرفتهایم، معذرتخواهی کرد و گفت که همسایه ترسیده و فکر کرده شما دزد هستید!
-
مهم ترین پیام سفرتان به نظر شما چه بود؟
نسیم: نگه داری و حفظ محیطزیست. این که قدرش را بدانیم و سعی کنیم طبیعت سالمی را به نسلهای بعدی تحویل بدهیم.
جعفر: این که هر کس هدفی در سر دارد دنبالش را بگیرد و مطمئن باشد که به آن
می رسد.