تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۳۸۸ - ۱۳:۰۳

مهدی طهوری: «ماه روی صندلی» پیش رویم است. چه اسم قشنگی دارد این کتاب! از همین اسم می‌شود رفت به رؤیا. به رؤیایی شاعرانه که در آن، ماه را دعوت کرده‌ام و او روبه‌روی من روی صندلی نشسته است.

حالا ببینم بازی شاعر با ماه و صندلی چه بوده. ورق می‌زنم و می‌رسم به شعر «ماه روی صندلی»:

«شب گذشته است از/ سفره‌ها و شام‌ها/ ماه راه می‌رود/ روی پشت‌بام‌ها»

شروع شعر را که دوست دارم! بند بعدی‌اش هم قشنگ است:

«گاه گام می‌نهد/ روی خط نرده‌ها/ گاه غرق می‌شود/ توی چین پرده‌ها»

پس این شعر درباره سفر ماه است. سفر  به بام‌ها، به نرده‌ها، به پرده‌ها، به دودکش، به خواب‌ها، به جوی آب‌ها. ماه در این سفر عاقبت روی یک صندلی قرار می‌گیرد که شاعر اسمش را صندلی شب می‌گذارد.

«عاقبت در آسمان/ می‌رود به آن عقب/ خسته چرت می‌زند/ روی صندلی شب»

تصویر قشنگی است، اما من تصویر خودم را بیشتر دوست دارم: ماه روبه‌روی من روی صندلی نشسته و احیاناً لبخندی می‌زند و نازی می‌کند و چیزی می‌گوید که من دوست دارم آن را از زبان او بشنوم.

همین اسم «ماه روی صندلی» پیش از آن‌که هیچ‌کدام از شعرها را خوانده باشم مرا خوشحال کرده، زیرا تصور کرده‌ام شعرهایی  خواهم خواند که پر از تخیل و تصویرند و مرا با خود تا دوردست‌ها می‌برند. کتاب را که ورق می‌زنم، می‌بینم  اشتباه نکرده‌ام و اساس شعرهای کتاب بر تخیل است، هر چند که بعضی از این خیال‌ها ممکن است تکراری باشد:

«پرنده اخم کرده است/ نشسته گوشه قفس/ در آن اتاق شیشه‌ای/ به زور می‌کشد نفس»

اما از همان اول کتاب، شعرهایی هست که من دوست دارم و شعرهایی هست که بندهایی دوست‌داشتنی دارد؛ شعرهایی که احتمالاً هم از نگاه یک نوجوان اهل ادب زیباست، هم از نگاه من که در دهه چهارم زندگی‌ام هستم. و حالا دوباره به روزهای خوش نوجوانی نزدیک می‌شوم و از تصاویر شعرها به لحظه‌هایی می‌روم که مدت‌هاست گمشان کرده‌ام؛ مثل لحظه‌ای که مریضم و مادرم از من مراقبت می‌کند. آه مادر! مادر خوب و نازنینم! چه‌قدر دلم برای مراقبت‌های تو وقتی بیمارم و داغم و هذیان می‌گویم، تنگ شده است. شاید به همین خاطر است که بند اول شعر مادر را خیلی می‌پسندم:

«صبح‌ها به نام تو/ سرخ می‌شود لبم/ دست می‌کشی و من/ سرد می‌شود تبم»
آه مادر! تو در چشم به هم زدنی سفره را می‌چیدی و یادم نمی‌رود که می‌گفتی: «چای برایت خوب است.»

«چشم می‌زنی به هم/ چای دم کشیده است/ سفره را فرشته‌ای/ با  سلیقه چیده است»

اما شاید اگر من به جای شاعر بودم، توی شعری که همه لغاتش کتابی و شیک و تمیز کنار هم قرار گرفته‌اند، از لغت «گشنه» به جای «گرسنه» استفاده نمی‌کردم.

و شاعر چه قدر شاعرانه به مادر نگاه کرده، گرچه پدر سهمی از این شاعرانگی ندارد. پدر خسته است، پدر مشکل دارد، زخم دارد، نگران است، و شاعر درباره پدر: «گرچه صدبار گفته است، اما / باز تکرار می‌کند: ممنون»

ابتدای شعر «خارج از ریل بیداری» مرا می‌برد به صبح‌های مدرسه رفتن در سال‌های چهارم و پنجم ابتدایی، که چه قدر سخت بود برایم و چه قدر می‌مردم برای یک ذره خواب بیشتر. و حالا این شعر را که می‌خوانم دوباره آن لحظه‌ها برایم تداعی می‌شود:

«همه اهل خانه بیدارند/ من ولی توی خواب خرگوشی/ خواب خوب آه، خواب خوب و عزیز/ فرصت کوچک فراموشی»

مصرع‌های این شعر، هم بیشتر خوابیدن را لذت‌بخش می‌کند، هم خود خواب، با تصویرهای عجیب و غریبش در لحظه‌هایی که باید بیدار شوی و نمی‌شوی، به زیبایی به تصویر کشیده می‌شود.

«بگذارید خواب باشم خواب/ نان و شیر و عسل نمی‌خواهم/ در همین لحظه گرم خوردن نور/ توی یک قهوه‌خانه در ماهم»

مثل این‌که شاعر شعرهای «ماه روی صندلی»، به شب و خواب خیلی علاقه دارد. توی شعر «مادر» درباره نوعی هذیان حرف می‌زند، شعر «خارج از ریل بیداری» هم که اصلاً درباره خودِ خواب است. ماه روی صندلی هم «پابرهنه می‌رود در میان خواب‌ها» و پدر صبح زود از خانه بیرون می‌زند، پیش از آن‌که کسی از خواب بلند شود.

در شعر «در وقت بیداری» شاهد غلت و واغلت شاعریم و این‌که خوابش نمی‌برد و خواب‌ها از چشمش رفته است و آرزو می‌کند که صبح شود، «شب ولی هی، ادامه می‌یابد».
شعر «چیلیک» شعری درباره ورق زدن یک آلبوم است، اما چیلیک که به معنای پیت و بشکه است، چه ربطی به این شعر می‌تواند داشته باشد؟!

یک شعر نیمایی عاشقانه هم هست که شاعر نامش را گذاشته: «از همیشه شاعرانه‌تر»؛ یعنی به عشق که می‌رسی شاعرانگی گل می‌کند.

آخرهای کتاب، شعری می‌خوانیم درباره دوستی که رفته و دیگر بازنگشته است و شاید هم سطرهای «سال‌هاست خون جاری‌ات/ درس تازه‌ای به باغ می‌دهد» ما را برساند به این‌که شعر برای شهیدی سروده شده است؛ به‌ویژه آن‌که در سطر بعد، عبارت «یاد پر فروغ‌ تو» ما را به یاد شعرها و شعارهایی در این زمینه می‌اندازد، در حالی که شاعر با توجه به نیمایی بودن شعر خیلی راحت می‌توانست بگوید: «یاد تو/ مانده و به جاده‌ها چراغ می‌دهد.»

ماه روی صندلی
شاعر: عباس تربن
تصویرگر: راشین خیریه
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

برچسب‌ها