تفاوت ویژۀ شعری، با وسایل و از راههای مختلفی به دست میآید. لازم است پیشاپیش اشاره کنم که هر تفاوتی نشانۀ موفقیت و برتری نیست. سخنرانی یک استاد و پرتوپلا گوییهای یک دیوانه هر دو ظاهری متفاوت از حرف زدن یک آدم عادی دارند؛ اما این کجا و آن کجا؟
یکی از عواملی که به شعر ظاهری متفاوت میبخشد، آهنگ و موسیقی است. وقتی دربارۀ شعر حرف میزنیم، منظورمان از این دو کلمه، صدای ساز یا آواز نیست. بلکه به زبان ساده به همۀ تدابیر و برنامههایی اشاره داریم که موجب میشود شعر گوشنواز از آب دربیاید و فارغ از معنا و فقط از نظر شنیداری، جادویی به نظر برسد.
پیشپا افتادهترین مثال برای موسیقی مربوط به وقتی است که یک شعر روان و راحت خوانده میشود. این ویژگی را خیلیها موقع خواندن شعرهای سهراب سپهری یا فروغ فرخزاد درک کردهاند؛ انگار سوار بر جریان ملایم آبی شدهای که نرمنرم تو را با خود میبرد.
لااقل دربارۀ شعر فارسی، مهمترین و اولین ویژگیای که از نظر مردم عادی شعر را از نثر جدا میکند، موسیقی است. منظور از موسیقی در اینجا به طور خاص وزن عروضی است؛ یعنی همان وزنی که با آن میتوان ضرب گرفت و هماهنگی بین اصوات و هجاهایش را شنید. قافیه و ردیف نیز از مهمترین عوامل خلق موسیقی در این فضایند و خیلی از مردم در اولین برخورد با شعر، به دنبال این دو رکن گرهخورده به وزن عروضی میگردند.
همۀ اینها نشان میدهد که موسیقی در شعر چه نقش مهمی برعهده دارد. در شمارههای بعد به طور ویژه و جزئی به موسیقی شعر خواهیم پرداخت.
*
در دست گلی دارم، اینبار که میآیم
کانرا به تو بسپارم، اینبار که میآیم
در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم، اینبار که میآیم
هم هرکس و هم هرچیز جز عشق تو پالودهست
از صفحۀ پندارم، اینبار که میآیم
خواهی اگرم سنجی میسنج که جز مهرت
از هرچه سبکبارم، اینبار که میآیم
سقفم ندهی باری، جایی بسپار، آری
در سایۀ دیوارم، اینبار که میآیم
باور کن از آن تصویر آن خستگی آن تخدیر
بیزارم و بیزارم، اینبار که میآیم
دیروز بهل، جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم، اینبار که میآیم
(از کتاب «از ترمه و تغزل»، سرودۀ حسین منزوی)