تعجب نکنید که اینقدر روی این جمله تأکید میفرماییم. به هرحال هر نمایشگاهی یک روزی تمام میشود. ولی نکته کلیدی اینجاست که نمایشگاه مطبوعات امسال یک روز زودتر تمام شد.
واقعاً حیف شد، ما فکر میفرمودیم به دلیل استقبال بیش از حد استقبالکنندگان، نمایشگاه سه روز دیگر تمدید شود که ما بتوانیم تمام سوراخ سنبههای نمایشگاه را بگردیم ولی نشد که نشد.
از آن بدتر یک چیز دیگر حیف شد. قرار بود من و نیمسوت و نیمشوت در آخرین روز نمایشگاه در غرفه دوچرخه همه را شگفتزده کنیم و به همه بازبینکنندگان نمایشگاه یک جایزه نفیس و نفسگیر بدهیم که این هم نشد و جایزهها روی دستمان باد کرد.
به این شاعر مادر مرده فرمودیم یک شعر در باره باد کردن جایزهها روی دست ما بگوید، ببینید چی گفت:
بابا بیخیال چایی
بر ما نظری کن گاهی
حتی یک نظر کوتاهی
اگر نبود نمایشگاهی
با حضور عمو و عمه و دایی
ما میرویم به آرایشگاهی
برای مو کوتاهی
تشریف بیاورید گاهی
تشریف بیاورید گاهی...
سوت دوم
مرغ و گاو و خوک خنجر میزنند
چهقدر خوب است که آدم (اگر آدم باشد) با زمانه حرکت کند.
به قول شاعر شیرین بیان:
تا تو با منی
زمانه با من است
ولی از شانس بودادة ما، این نیمسوت و نیمشوت همیشه عقبتر از زمان و زمانه حرکت میکنند. تمام مردمان دنیاها پیشرفت کردهاند، حتی همسایگانها، حتی فوامیلها (جمع در جمع فامیل) همه و همه با زمانه حرکت میکنند ولی این دو تا سوت به شوت شده عقبترند. خیلی عقبتر از نسل درشکه.
تصویرگری : لاله ضیایی
به جان شما نباشد به جان این شاعر مادر مردة خفهخون گرفته ذله شدیم بسکه از این دکتر به آن دکتر رفتیم، بسکه از این درمانگاه به آن درمانگاه سرزدیم. به قول توماس ادیسون: «همه را برق میگیرد ما را چراغ موشی!» همه فوامیلها و دوستانها و آشنایانها و هاهاها با زمانه حرکت کردهاند و دور از جان شما آنفلوانزای خوکی گرفتهاند، آن وقت این دو تا وروجک عقبمانده یکیشان جنون گاوی گرفته، یکیشان هم آنفلوانزای مرغی!
باور بفرمایید تمام پزشکانها از تعجب چهار شاخ ماندهاند که این دو تا موجوداتهای عجیب و غریب این بیماریها را از کدام موزه به دست آوردهاند! به نظر ما آدم باید در بیماری هم پیشرفت داشته باشد و در سطح جهانی حرکت کند.
شاعر مادر مرده بیمار شدة درب و داغون فرموده:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
هرگز نده با یک آدم بیمار دست
ای که هستی آدمی خوب و عزیز
چند حیوان کردهاند ما را مریض
مرغ و گاو و خوک خنجر میزنند
گاهگاهی به شما سر میزنند
سوت سوم
به سیخ میکشیم کتاب تاریخ را
ما نمیدانیم این نیمسوت سوت به سوت شده چه علاقه وافری(!) به «ماست» و «ماست مالی» و« ماست مالیزاسیون» و «ماستمالیتیشن» و «ماستوریزه» و «غیره» دارد. آدمی در علاقه وافر بعضی آدمها در عجب و حیرت میماند! حالا کاری به آن قضیه نداریم، میخواهیم در باره ماست مالی این نیم سوت حرف بزنیم.
هفته پیش که حواسمان به اوضاع جهان نبود و مشغول تحقیق در باره نقش پشه در آب شدن یخهای قطبی بودیم، یکهو دیدیم این نیمسوت و ایضاً نیمشوت کتابهای تاریخشان را برداشتهاند و مشغول ماست مالی هستند.
فرمودیم:« اولندش که این لاک غلطگیر نیست و ماست است. دومندش چهکار به این کتابهای بیزبان دارید که لاکشان میگیرید. این کتابها که از صد تا فیلتر کارشناس و مدیر و مدبر رد شده تا به دست شما رسیده و مطالبش هیچ غلطی ندارد.»
نیمسوت به نیمشوت نگاهی شیطنتآمیز انداخت و اشاره کرد: «اینو باش!»
ما که علاقه وافری به گوش مالی داریم، گوشش را گرفتیم و فرمودیم: «سوت به سوت شده، منظورت چیه از اینو باش!»
نیمشوت که علاقه وافری به خشونت ندارد ، گفت: «ولش کن تا بگویم!»
ولش کردیم و او گفت: «یکی از مسئولان یا شاید هم مسئولین گفته نام پادشاهان باید از کتابهای تاریخی درسی برداشته شود.»
از تعجب شاخمان از دماغمان زد بیرون و فرمودیم: «چی؟»
گفت: «همین که شنیدی. ما هم داریم اسم پادشاهان را از کتاب تاریخ حذف میکنیم.»
عجب آدمهایی هستند اینها! فرمودیم: «آخه چرا؟»
نیم سوت کلهاش را خاراند و گفت: «لابد از بس که این پادشاهها آدمهای چرند و پرندی بودند و به مردم ظلم و از این حرفها میکردند و گوش مردم را تاب میدادند.» بعد گوشش را گرفت که عینهو سوسیس سرخ شده بود. توی دلمان فرمودیم: «به فرض که چنین باشد، وجودشان را که نمیشود انکار کرد.»
بعد نگاهی به کتاب تاریخ سوت به شوت شدهها انداختیم و هی تورق فرمودیم، هی تورق فرمودیم. البته ما خودمان حافظهمان خوب و بسیار عالی میباشد ولی فکر کردیم اگر اسم پادشاهان از کتاب های تاریخ حذف شود بچههای امروز از کجا بدانند که مثلاً امیرکبیر- که اتفاقاً آدم خوبی بوده و سرش به تنش میارزیده- وزیر کوروش کبیر بوده یا شاه عباس صفوی! یا مثلاً شیخ بهایی که دانشمند جذابی بوده در دستگاه ساسانیان خدمات ارزندهای فرموده یا مظفرالدین شاه قاجار؛ یا فردوسی شاهنامه را به سفارش تیمورلنگ نوشته یا سلطان سنجر که بعد حقالزحمهاش را ندادند و از جایزه نوبل ادبیات هم محروم شد. یا این بیت شعر که میفرماید:
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
تکلیفش چه میشود؟ ما به جای بهرام چه بگذریم که خدا را خوش بیاید؟
شهرام که گور میگرفتی همه عمر
صدام که گور میگرفتی همه عمر
مهناز که گور میگرفتی همه عمر
شهناز که گور میگرفتی ...
درست است که ما آقای سه سوت تشریف داریم، ولی کلهمان داشت سوت میکشید از این همه نبوغ وافر کارشناسان!
شاعر مادر مرده در شعری گفته:
گنه کرد در بلخ آهنگری
پلمب کردن در اصفهان دکان زرگری
به همین مناسبت ما هم گوش نیمسوت و نیمشوت را میگیریم و 45 درجه سانتیگراد میچرخانیم تا دلمان خنک شود، چه کنیم دیگر، از پادشاهان ظالم یاد گرفتهایم. تقصیر مسئولان وقت بود که در زمان ما نام پادشاهان را از کتابهای تاریخیمان پاک نکردند و ما کارهای بدبد را از ایشان آموختهایم.
ولی ای کاش یک کار بهترتر میکردند. اصلاً کتاب تاریخ را از بیخ و بن برمیداشتند و نیمسوت و نیمشوت را از این درس معاف میکردند. بگو ای کاش!