بسیاری از نحلههای فلسفی و الهیاتی سعی کردهاند نسبت به اثبات وجود خدا به ادله عقلی و کلامی روی آورند و آن را تبیین کنند اما آنچه بیش از همه در این موضوع اهمیت مییابد بحث وجود خدا بهگونهای است که هیچ خلل و خدشهای در آن نباشد. کانت، هگل و مارکس از جمله فیلسوفانی هستند که در آثار فلسفیشان به مسئله خدا پرداختهاند. در نشستی که از سوی گروه فلسفه دین پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، دکتر حسین کلباسی، دکتر علیاصغر مصلح و دکتر علیاکبر احمدی هریک سعی کردند بهگونهای به تبیین مسئله خدا بپردازند.
دکتر حسین کلباسی اشتری، دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، نخستین سخنرانی بود که در این نشست به مسئله خدا از نظر کانت پرداخت. وی در آغاز سخن با اشاره به این نکته که چارچوب نظری فلسفه نقادی کانت ریشه در تحولات قرن هجدهم و دوره موسوم به روشنگری و منورالفکری اروپا دارد اظهار داشت: رهیافتهای دینپژوهی – و از جمله باور به خداوند یا علت اولی – نزد او نیز متأثر از همان فضاست.
وی در ادامه با اشاره به مسئله فوق بر مقوله مابعدالطبیعه تأکید کرد و گفت: پرسش از اعتبار و دامنه شمول معرفت مابعدالطبیعی و مهمتر از آن مبادی تکوین چنین معرفتی از مهمترین دغدغههای معرفتشناختی کانت است. وقتی سخن و پرسش از «امکان مابعدالطبیعه» است یعنی تامل و چند و چون درباره مبادی نظری چنین دانشی که تا زمان کانت از پیشینهای بس دراز برخوردار است. مسئلهای به نام «علیت» در واقع شاخصی است برای اعتبارسنجی چنین دانشی که البته پیشاپیش پاسخ کانت بدین سؤال منفی است و دلیل آن نخست به محدودیتهای معرفتی بشر بازمیگردد.
یکی دیگر از موضوعاتی که دکتر کلباسی آن را مورد بحث و بررسی قرار داد، مسئله علم و تجربه بود. وی در این مورد گفت: هنگامی که کانت از این دو واژه سخن میگوید در واقع به قلمرو عینی معرفت بشر نظر دارد؛ یعنی آنچه در حیطه حساسیت و فاهمه انعکاس مییابد و لذا آنچه فراتر از این قلمرو تصور شود، نه به لحاظ نفسالامری بلکه به لحاظ معرفت، پدیداری نامعتبر تلقی میشود. اینجا نیز همان پرسش تکراری میشود؛ یعنی پرسش در باب «امکان ریاضیات محض» و «امکان طبیعیات محض». جستارهای کانت در این دو قلمرو بدین نتیجه منجر میشود که هرچند مبادی نظری علم نزد فاعل شناساست اما فرایند فعالیت ذهن قابل اطلاق به تجربه – و در واقع عینیتیافته – خواهد بود و معضل شکاف میان متعلق و متعلق ادراک برطرف خواهد شد.
از دیگر موضوعاتی که دکتر کلباسی در این نشست به بررسی آن پرداخت مسئله اخلاق و دین بود. بهنظر ایشان، جهتگیری فلسفه نقادی در پرسش از مبادی و مبانی نظری دانش به قلمرو اخلاق و دین نیز کشانده میشود. بازشدن 2 عرصه اخیر روی پژوهش استعلایی، در واقع پاسخی را برای مسئله حلناشده متعلقات مابعدالطبیعه فراهم میسازد؛ یعنی اعتقاد به هستی خداوند، بقای نفس و وجود اختیار در آدمی.
در نگاه کانت، در واقع عرصه عقل عملی در تقابل با عقل نظری نیست بلکه مکمل و متمم آن است زیرا استمرار و فعالیت ذهن و ورود آن در عرصه نامتناهی و امورنامشروط- که به زعم کانت تمایل طبیعی عقل است – جزء لاینفک ساحتهای معرفتی بشر است. اگر علم ناظر به متعلقات تجربه و امور انضمامی است و امکان ریاضیات و طبیعیات محرز و بلکه یقینی و معتبر است، در عوض اخلاق و دین نیز که ساحتهای انکارناپذیر وجود انسان است، ناظر به متعلقات عقل و بهویژه وجود خداوند و بقای نفس است. هنگامی که کانت در امکان فعل اخلاقی و شرایط آن تامل میکند، همبستگی فعل اخلاقی را با اعتقاد به بقای نفس و وجود خداوند درمییابد.
دکتر کلباسی همچنین بر این نکته تأکید کرد که کانت در سنت پروتستان و مطابق آموزشهای فرقه پارسایان (pietism) پرورش یافته است، این سنت با سابقه ویژه آن در میان مردمان پروس و مختصات فرهنگی آن در شکلگیری اعتقاد دینی کانت نقش عمدهای داشته است. مطابق این سنت، خداوند در ضمیر و حیث درون ذات فاعل شناسا ظاهر میشود و اگر دست عقل و شمول علم از دامن این موضوع کوتاه است، در عوض قیام فعل اخلاقی و تمامیت آن وابسته بدان و پشتوانه عرصه عملی حیات انسان است. از این جهت دیدگاه کانت از دیگر صور رایج الهیات آن عصر یعنی الهیات طبیعی و الهیات وحیانی و مؤسسان و مروجان آن متمایز میشود.
خدا از دیدگاه هگل
دکتر علیاصغر مصلح، دانشیار فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، دومین سخنرانی بود که به موضوع فلسفه دین از نگاه هگل پرداخت. وی در آغاز سخن با اشاره به این نکته که فلسفه هگل را باید موقفی خاص در تاریخ فلسفه غرب به حساب آورد گفت: هگل از سویی نقطه پایان طرحهای بزرگ متافیریکی و بیانی جامع از این سنت است و از سوی دیگر عمده آنچه فیلسوفان بزرگ پس از وی بیان کردهاند، سلباً یا ایجاباً به اندیشههای او بازمیگردد.
بهعلت گستردگی بینظیر نظام هگل، مبانی وی در تمامی مقولات فکری تأثیر داشته و وی هنوز متفکری الهامبخش در حوزههای مختلف فلسفی است. با توجه به گسترش مطالعات دینپژوهی بهخصوص آنچه با عنوان فلسفه دین در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است، میتوان از مبانی و رویکردهای هگل برای مطالعه فلسفی در باب دین نیز پرسید.
پرسش این است که «برای مطالعات فلسفی در باب دین، چه مبانی و رویکردهایی را میتوان از هگل اخذ کرد؟» باید توجه داشت که هگل هرگز در قامت یک متکلم یا الهیدان ظاهر نشده است. اندیشههای وی از زمان حیات خود وی بر الهیات تأثیر گذاشته و همواره الهیدانانی بودهاند که براساس اندیشههای وی مسیحیت را تفسیر کردهاند.
وی در ادامه تأکید کرد: اما آنچه هنوز اهمیت دارد روش و رویکرد خاص وی در باب دین است که اساسا فلسفی است. هگل از جوانی به دین و نقش آن در زندگی انسان و بهخصوص نسبت آن با فلسفه، سیاست و فرهنگ به معنای عام آن اندیشیده است. هگلِ جوان همه امور را در نسبت با دین مورد بررسی قرار میدهد و هرگونه تحول در زندگی مردم را منوط به تحول در دین میداند. وی در نوشتههای دوره جوانی، با مطلوب پنداشتن دین یونانیان و با نحوی جانبداری از اندیشههای عصر روشنگری، مسیحیت را نقد میکند.
نقد وی از مسیحیت متوجه اصل و اساس آن نیست. وی با اعتقاد به اصالت مسیحیت آن را اصلاحشده و متناسب با اقتضائات زمان میخواهد. هگل بزرگترین معضل مسیحیت را آن میداند که در قالب آداب و مناسک تقلیل پیدا کرده و بهصورت دینی تحصلیافته، مانع اندیشیدن آزاد و بروز استعدادهای آدمی شده است.
مسیحیت مطلوب هگل دینی است که تنها در قالبهای شریعت تجسمنیافته باشد بلکه با تکیه بر عشق، رانهای درونی برای بروز و ظهور استعدادهای آدمی است. وی به دینی میاندیشد که در تمامی جوانب حیات انسان وحدت و هماهنگی ایجاد کند؛ دینی که میان انسان و طبیعت، انسان و همنوعانش و بالاخره بین انسان و خدا وحدت و هماهنگی ایجاد کند، همه نیازهای زندگی را پاسخ دهد و موجب تعارض در نیازها و خواستهای آدمی نشود.
دکتر مصلح در ادامه سخنانش به دوره دوم تفکر هگل اشاره کرد و گفت: هگل پیدایش وضع مطلوب را از افقی وسیعتر و در تحولاتی بنیادی در مجموعه عناصر سازنده فرهنگ از فلسفه و هنر و دین تا مناسبات و نهادهای اجتماعی و در افقی تاریخی میبیند. آنچه فلسفه دین هگل نامیده میشود و حاصل اندیشههای دوران پختگی اوست، نتیجه برفرازقرارگرفتن فلسفه است. هگل تا قبل از دوران ینا نگاهی اساسا دینی داشت؛ یعنی همه امور را در نسبت با دین میدید اما از زمان طرح نظامش در ینا، همهچیز از جمله دین را در نسبت با فلسفه و ذیل آن میبیند.
از مجموع آنچه هگل در آثار اصلیاش مانند «پدیدارشناسی روح» و «دایرهالمعارف علوم فلسفی» نوشته و از 4 درسگفتاری که در دانشگاه برلین ایراد کرده، میتوان به مبانی و رویکردهای بدیع وی برای تفکر فلسفی در باب دین دست یافت. برخی از مبانی فلسفه دین هگل را میتوان اینگونه برشمرد که محتوای دین و محتوای هنر و فلسفه یکی است؛ موضوع اصلی دین مانند هنر و فلسفه امر مطلق است؛ دین وضع مقابل(آنتیتز) هنر است که بالاخره در وضع مجامع(سنتز) فلسفه ارتفاع پیدا میکنند؛ دین نیز مانند هنر و فلسفه و سایر مقولات زندگی بشر تاریخی است. ادله اثبات خداوند که تاکنون اقامه شده، اهمیت تاریخی داشته و نمود کوشش فکر برای همراهی با ایمان بوده است.
دکتر مصلح در ادامه سخنانش به مبانی هگل برای تأمل در باب دین اشاره کرد و گفت: این مبانی پس از هگل بهصورتهای متنوعی مورد تفسیر قرار گرفت و در نظامهای فکری دیگر جذب شد. رمز تأثیرگذاری گسترده و متنوع هگل را باید در گستره وسیعی که وی فراهم آورد جستوجو کرد. با توجه به اهمیتی که دین مجدداً در زندگی و مناسبات جهان معاصر پیدا کرده است، اندیشههای هگل در این باب، میتواند راه اندیشیدن ژرفتر درباره شرایط معاصر را بگشاید. امروز نمیتوان از سنتی هگلی که بهصورتی ارتدکسی، پس از وی ادامه یافته باشد، سخن گفت. اما اندیشههای هگل در همه عرصهها بسط یافته و با تفسیرهای متعدد هنوز محل رجوع است.