طبع شعر هم داشته و به عربی هم منطق و حکمت را به نظم درآورده و از سویی خود نیز برهمین منظومهاش شرح نوشته که به شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری معروف است. مرحوم سبزواری رسایلی دارد که مرحوم آشتیانی با مقدمه مفصلی آنها را چاپ کرده است. او به غیر از این، تعلیقات مفصلی بر اسفار ملاصدرا دارد. اما درباره جایگاه علمی مرحوم سبزواری، من کوشیدهام کارکرد آن را در کتاب «تاریخ تحلیلی- انتقادی فلسفه اسلامی» نشان دهم.
با این حال، آنچه اکنون میخواهم بگویم این است که او یک شارح، استاد و معلم فلسفه ملاصدرا بوده است؛ یعنی فردی است که مکتب صدرا را بهتر از دیگران فهمیده و بیشتر از دیگران هم تدریس کرده و تعلیقات بر آن نوشته است.
با این وجود، خود حاج ملاهادی سبزواری دارای نظریههای قابل توجهی در فلسفه نیست؛ مثلا در مبحث وجود ذهنی صدرا، نظری برخلاف ملاصدرا دارد که هر محققی به سادگی متوجه میشود که نظر صدرا درستتر است و برداشت حاج ملاهادی درست نیست یا در مسئله «حدوث و قدم»، او حادث اسمی را در مقابل حدوث ذاتی صدرا مطرح میکند که البته خیلی پرمغز و تازه نیست، بنابراین حاج ملاهادی سبزواری را باید بزرگترین استاد و معلم و شارح حکمت متعالیه دانست که البته حق اوست؛ اما نه به عنوان یک فیلسوف موسس و نظریهپردازی که راه جدیدی نشان داده یا دیدگاههای جدیدی ارائه کرده است.
جالب است که این نکته را هم اضافه کنم که دوران شرح و تعلیم در فلسفه اسلامی، دوران طولانیای بوده و هست؛ یعنی ما همواره یک فیلسوف را محور قرار میدهیم و مطالب وی را تکرار میکنیم و آموزش میدهیم و قرنها به همین کار میپردازیم؛ مثلا فلسفه مشایی ما همان است که ابنسینا آورده و ما چیزی بر آن نیفزودهایم. حکمت اشراق ما نیز در همان جایی مانده که سهروردی گذاشته و رفته است و همینطور حکمت متعالیه. ما قرنهاست که مشغول شرح و آموزش آنها هستیم.
این کار، اگرچه از نظر توجه به پیشینیان خوب و با ارزش است اما از نظر وظایفی که هر نسلی بر دوش دارد، غمانگیز و نادرست است زیرا باقی ماندن میراث گذشتگان به عنوان حرف آخر، نشان ناکارآمدی نسلهای بعدی است که نتوانستهاند قدمی بردارند. همین ناکارآمدی نسلها باعث میشود که قدمهای اول به قدمهای آخر تبدیل شود؛ یعنی در تفکر اسلامی، ابنسینا قدم اول بود اما اکنون برای ما قدم آخر هم شده است.
درست آن بود که پس از این قدم اول، نسلهای بعدی قدمهای متعددی رو به جلو برمیداشتند که این کار نشده است. در نتیجه قدم اول ما، قدم آخر ما شده است، چه در حکمت مشاء، چه در اشراق و چه در حکمت متعالیه. با این نگرش میتوان جایگاه حاجملاهادی سبزواری را تعیین کرد. او به عنوان شارح و معلم مکتب مطرح است نه به عنوان کسی که بتواند گام دوم را بردارد. با این حال، از این نظر که ملاهادی سبزواری بتواند حکمت متعالیه را در دسترستر بکند و بهتر توضیح بدهد، مقام برجستهای دارد.