سه‌شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۱:۱۲
۰ نفر

روشنک محمدی: اتاقی چهارگوش، میزی در وسط آن، درست روبه‌روی در کرم رنگ، نور کم‌سو و زنی که در پشت میز نشسته و یک لحظه هم از نوشتن غافل نمی‌شود.

 «ساعت مدام به رخم می‌کشد که دیگر زمانی باقی نمانده است، کاش می‌دانستند که چقدر این ثانیه‌ها برایم مهم است، دوست دارم هر آنچه را که در این سال‌ها بر من گذشت تا اینکه محکوم شدم به نشستن در این چهاردیواری بی‌نور بنویسم؛

بنویسم که چطور وقتی هر بار زنی را از نفس کشیدن محروم می‌کردم به امامزاده می‌رفتم و کمک می‌خواستم از او، از او که هنوز هم ذره‌ای از اعتقادم به او کم نشده است. کمک می‌خواستم از او تا نجاتم دهد ازتکراراین وسوسه شیطانی...

نه بی‌گدار به آب زدم و نه اینکه فکر کنید از سر خشم و یکباره این کار را انجام دادم، نه. تصمیم گرفتم، تصمیم گرفتم تا همه آنهایی که مثل مادرم هستند دیگر نباشند و نتوانند دختری را از عشق به زندگی محروم کنند. »

قتل‌ها شروع می‌شود

مهین نحوه وقوع قتل‌هایش را این گونه تعریف می‌کند: بهمن ماه پارسال بود، رفته بودم آزمایشگاه، صدای این زن بدجوری مرا به یاد مادرم انداخت، دوست شدیم، سوارش کردم تا به خانه برسانمش، آبمیوه تعارفش کردم، خورد و خوابید.

 ماده بیهوشی خوبی گیرم آمده بود. رفتم سمت جایی که از قبل در نظر گرفته بودم، انداختمش روی زمین، کیسه را روی سرش کشیدم و همان جا ولش کردم، چند روز بعد، تیتر روزنامه‌ها شد.

دومی را هم همینطوری کشتم، مثل دفعه قبل پول و طلاهای این یکی را هم برداشتم، حدود 300 تومانی می‌شد، همه پول‌ها را دادم به طلبکارها. دوست نداشتم این پول‌ها توی زندگی‌ام خرج شود. طلبکارها مثل جوجه عقاب هستند. همیشه دهانشان باز است و هر چه به دهانشان می‌ریزی سیر نمی‌شوند.

اردیبهشت بود که سومی به تورم خورد. وقتی سوارش کردم کمی با هم توی شهر گشت زدیم. آبمیوه را هم خورد اما کاملا بی‌هوش نشد و با هم درگیر شدیم و بعد از آن موفق شد فرار کند، شاید عمرش به دنیا بوده، شاید هم باید چند صباحی بیشتر بچه‌هایش را آزار می‌داد! آن روز پیر زن دیگری را پیدا کردم و به جای آن یکی کشتم.

نفر بعدی صغرا بود، پیر معلمه‌ای

 50 ساله، تمام راه خفه‌ام کرد از بس که از بچه‌ها و خاطرات دوران تدریس اش گفت. با او و بعدی هم همان کاری را کردم که با قبلی‌ها انجام دادم. از هر کدام از آنها بین 300 تا 600  هزار تومان پول و طلا گیرم آمد.

اما موقع مرگ هیچکدام از آنها حضور نداشتم، دلم نمی‌آمد بایستم و مردنشان را تماشا کنم. تازه 3 سال پیش بود که مرد صاحب خانه را راحت کردم، می‌خواست آزارم بدهد. حقش را کف دستش گذاشتم.

زمینه‌های ارتکاب جرم

دکتر محمد کسرایی، آسیب‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه قزوین یعنی شخصی که مدت‌ها درباره جرم‌های زنانه در استان مطالعه کرده، بر این باور است که فقر  در کنار عواملی مانند نداشتن مسکن، مهاجرت و بیکاری از عوامل اولیه بروز چنین جرم‌هایی در سطح استان شده و البته باید تبدیل شدن قزوین به یک کلانشهررا نیز به این موارد اضافه کرد.

او معتقد است جامعه قزوین موظف است برای کاهش جرم‌های زنان، از آنها حمایت کند. این مورد در باره مهین نیز صادق است، چرا که اگر مردم، نزدیکان و به طور کلی جامعه از این زن مقاوم و مهربان حمایت می‌کردند، نفرت تا این اندازه در دل او ریشه نمی‌گرفت.

وجود رد پای یک زن در کنار یکی از اجساد و شناسایی رنوی مهین توسط پلیس، ماموران را به خانه او کشاند و تکه‌های روزنامه از کشف زن‌های کشته شده، ماموران را قانع کرد که این زن ناگفته‌های زیادی را برای پلیس دارد.

دکتر کسرایی درادامه گفت: این قاتل انگیزه خود را تنفر شدیدی عنوان کرده که از مادر خود داشته، او حتی در مراحل بازجویی اظهار کرده درصورت مواجهه با مادر خود، قطعاً او را خواهد کشت.

 باید  علاوه بر به حس نفرت این زن مشکلات شدید اقتصادی را نیز در تبدیل شدن او به  عامل قتل‌های سریالی اشاره  کرد. وی گفت: اگر زنان مجرم (با اشاره به مهین) در همان دوران طفولیت که مورد تهاجم و یا آزار و اذیت قرار گرفته‌اند، بازپروری شوند و زخم روح و روان آنها درمان شود در دوران بزرگسالی با عقده‌های فراوان به انتقام‌جویی از جامعه نمی‌پردازند.

دکتر الهه گودرزی، جامعه‌شناس نیز معتقد است جنس قتل‌های زنان برخلاف باور عمومی بسیار متفاوت و به عبارتی بسیار خشن‌تر از قتل‌هایی است که مردان مرتکب می‌شوند. زنان قاتل به‌دلیل ضعف جسمانی مجبورند مقتول را تکه‌تکه کنند تا بتوانند آن را حمل کنند.

اما مهین به‌دلیل ورزشکار بودن و بهره‌مندی از قوه جسمانی خوب و با توجه به اینکه مقتولان وی زنان پیر بوده و جثه بزرگی نداشته‌اند، نیازی به مثله کردن مقتولان نداشته است.وی می‌گوید: علائم هشداردهنده اى مانند افزایش ارتکاب جرایم با توجه به رشد جمعیت، افزایش تنوع جرایم، کاهش سن ارتکاب جرائم میان زنان و  ارتکاب علنى بسیارى از جرائم علیه اخلاق و عفت عمومى در استان قزوین قابل تأمل و دقت بیشترى است. از این رو باید چشم‌هایمان را باز کنیم چراکه زنگ خطر زده شده است.

روی دیگر سکه

در جای‌جای کلامش، صداقت ذره‌ای گم نمی‌شود. مهین در مسیر بازجویی‌ها روبه‌روی کارآگاهان جنایی نشسته و تصویر دیگری از خود را به پلیس نشان می‌دهد. تمام عشق زندگی‌ام بچه‌هایم هستند.

با همه وجودم برایشان غذا می‌پزم، هر شب وقتی خوابیده‌اند باید نگاهشان کنم، آنها تنها دلیل زندگی‌ام هستند، مجبورم رانندگی کنم تا خرج‌شان را در بیاورم اما همه این سختی‌ها به یک خنده آنها می‌ارزد، کاش ته‌تقاری‌ام مریض نبود، خسته نیستم، برای خودش می‌گویم، هرچه بزرگتر می‌شود بیشتر متوجه تفاوتش با بقیه بچه‌ها می‌شود و خجالت می‌کشد.

همیشه هشتم گرو نهم بوده، درست از روزی که ازدواج کردم و به خاطر انتخابم، مادرم، خانواده را مجبور کرد طردم کنند. اگر پول داشتم مجبور نبودم برای درمان دخترم، توی مراکزی که مداوا می‌شود کار هم بکنم، این روزهای آخر، اکراه را تو چشم‌های این بچه می‌دیدم.

همه دوستم دارند، برای همه تکیه‌گاهم، حتی برای خواهرها و برادرم که از ترس مادرم مخفیانه به دیدنم می‌آیند، حتی برای فامیلی که اگر اتفاقی آنها را در خیابان ببینم روی از من برنمی‌گردانند.

همین یکی 2 سال پیش بود که پدرم اجازه داد رفت‌وآمد کنیم، سختم بود، تحمل مادرم را نداشتم اما عاشق پدرم بودم، همه راضی بودیم. با این وجود هنوز من و مادر با هم غریبه بودیم. پدر که مرد، تنهاتر شدم. برای درمان بچه‌ام پول لازم داشتم و مادر ارثم را بالا کشید، همان روزها بود که تصمیم گرفتم همه دخترها را از شر وجود زن‌هایی مثل مادرم نجات دهم.  اینجورها بود که  قدم به مسیر تاریک جنایت گذاشتم.

همشهری استانها

کد خبر 100812

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز