هنگامی که هنرهای تجسمی توسط هنرمند تولید میشوند و به نمایش درمیآیند، باید توسط عدهای دیده شود، گروهی دیگر آن را بخرند و تعدادی دیگر نیز نقدی بر آن بنویسند. در ایران تقریبا هرسه این مراحل آنقدر کمرنگ است که دقیقا همان علم بیبحث سعدی است. برای احوال مردم چه تفاوتی دارد که هنرمند معاصر چه میگوید و چه میخواهد؟ و هنرمند معاصر کیست؟ موقعیت تولید اثر هنری در فضای اجتماعی ما به شدت متزلزل است.
مخاطبان ما همان فارغالتحصیلان و دانشجویان هنر هستند و بس. مردمی که هنوز ذائقه هنریشان «باب راس» نقاش بازاری اروپایی است و کمال هنر را در کپیهای دست چندم کمالالملک میبینند، چه درکی از هنر جدید و ژانرهای جدید هنری که بعضا هیچ ربط ظاهری به هنر ندارند میتوانند داشته باشند. مردم حتی نام این گروه از هنرها را نمیدانند، واژههایی مانند چیدمان، ویدئوآرت، هنر دیجیتال تعاملی، برای مردم غریب است. البته در این بحث این مردم نیستند که محکوم میشوند. پیربوردیو (جامعهشناس هنر) از «میدان هنری» صحبت میکند و این میدان چیزی نیست جز محل «تولید، عرضه و توزیع» که میدانی بسیار محدود در ایران است.
مردم نیاز به آگاهی و معرفی هنر معاصر دارند و تا زمانی که رسانهها در این زمینه تنبلی میکنند نباید انتظار داشته باشیم که نگاه آنان نسبت به هنر تغییر کند، به گالریها بیایند و با هنرمندانآشنا شوند. دنیای هنرمندان ما از مردم کاملا جداست. هیچ گونه اطلاعرسانی هنری از سوی رسانههای پرمخاطب صورت نمیگیرد، مردم حتی دقیقا نمیدانند گالریها چه نوع مکانهایی هستند و آیا بازدید از آنها مجانی است یا نه؟
تمام تبلیغات ما در اتوبانها و خیابانها صرف محصولات تجاری و خوراکی است، چون کارخانهها و شرکتهایی ثروتمند حامیان آنها هستند، بورس محصولات خانگی خارجی را در تابلوهای بزرگ تبلیغاتی در سراسر شهر میبینیم اما حتی تاکنون هیچ گالری هنری خصوصی، هیچ بیلبوردی در سطح شهر نداشته است. در همین اوان در دورانی زندگی میکنیم که هنر هر روز در حال تحول است، تعاریف عوض میشوند و محصولات جدیدی در مقوله هنر عرضه میشوند این تحولات جهانی چندسالی است دامنگیر هنر معاصر ما نیز شده است و این گونه است که مدام فاصله هنرمندان از مردم بیشتر میشود.
تاریخ هنر را که ورق میزنیم هنرها به چند دسته محدود و مشخص تقسیمبندی میشوند: نقاشی، مجسمهسازی و معماری. اما اکنون گرایشهای بسیار متنوعی در عرصه هنرهای تجسمی در جهان به وجود آمده و هنر هیچگاه تا این حد متنوع نبوده است.
هنر امروز (در جهان و ایران) چندپاره و متفرق است. مفهوم «سبک» از بین رفته و جایگزین آن نگاه هر «فرد» به عنوان هنرمند است. شاید این مسئله نشان از آن دارد که هنر دیگر معنایی ندارد. هنر امروز، جعل کردن و معنازدایی از مفاهیم و اشیا را به ما میآموزد اما، هنوز هم عدهای معتقدند که می توان به «هنر» امیدوار بود. «رابرت اروین» هنرمند محیطی در اینباره معتقد است که مهمترین وظیفه هنر در این روزگار «گسترش آگاهی» است. اما مفهوم آگاهی نیز بسیار با گذشته فرق دارد. میتوان گفت آگاهی بسیار فردی شده و هرکس میتواند آن نوع آگاهی که فرد بدان رسیده را به عنوان هنر عرضه دارد و مخاطب باتوجه به علایق و سلایق خود از آن بهره گیرد یا آن را بیارزش شمارد.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که هیچ یک از عناوین به کار گرفته شده در این متن از جمله «هنر معاصر»، «هنر مفهومی»، «چیدمان» و... عناوینی دقیق و صحیح نیستند، اما به اجبار و ناگزیر به استفاده از آن هستیم. حال به ایران بازمیگردیم اولین نمایشگاه هنر مفهومی در ایران در سال 1380 و در محل موزه هنرهای معاصر برگزار شد. این نمایشگاه را میتوان شروع جریان رسمی هنر مفهومی در ایران دانست. البته قبل از آن و در سال 77 چندهنرمند ایرانی ازجمله بیتافیاضی و خسروحسنزاده دست به فعالیتهای مشابهی زده بودند.
یک سال پس از اولین نمایشگاه هنر مفهومی در موزه هنرهای معاصر، دومین نمایشگاه و با کیفیت بسیار بهتر و با دعوت از هنرمندان ایرانی مقیم خارج برگزار شد و پس از آن دو نمایشگاه در محل تالار مولوی برگزار شد. اما عمر برگزاری این نمایشگاهها که با حمایت دولت انجام میگرفت به پایان رسید و تا امروز نمایشگاه مشابهی برگزار نشده است. برای بررسی مختصر این جریان هنری در ایران و نشان دادن نمونهای از اینآثار به بررسی برخی از آثار نمایشگاهی با عنوان «دیگری» در گالری «محسن» میپردازیم. گالری محسن کار خود را با همین نمایشگاه آغاز کرد، قابل ذکر است که این اولین نمایشگاه گالری نامبرده است
نمایشگاه «دیگری» سمیرا اسکندرفر، نیما اسماعیلپور، نیکو ترانی،ژینوس تقیزاده، باربد گلشیری، کاوه کاتب، فرید جعفری سمرقندی، ملودی حسینزاده، احمد ذوالفقاریان، بهروز راعی، حامد صحیحی ، بهرنگ حمدزادگان، سمیرا علیخان زاده، امیر علی قاسمی، بابک کاظمی، سهراب مصطفوی کاشانی، بهنام کامرانی و کتایون کرمی، هنرمندان شرکت کننده در این نمایشگاه بودند.
حال اینکه این آثار براساس چه مبنا و معیاری گرد هم آمدهاند و معیار انتخاب این هنرمندان چه بوده است و اینکه آیا تلاش شده است از دیگرانی به غیر از دایره دوستان و آشنایان آثاری جمعآوری شود مقولهای است که بدان نمیپردازیم. در ابتدا وقتی وارد نمایشگاه میشدی، نمیدانستی دقیقا دیدن نمایشگاه را با کدام کار آغاز کنی، با ورود و چرخی در نمایشگاه، اولین اثری که نظرم را جلب کرد نقاشیهای دیجیتالی بهنام کامرانی بود. وی را سالهاست در عرصه نقد هنرهای تجسمی و نقاشی و ویدئوآرت میشناسیم. 2اثر در اندازه 83×83 و با تکنیک چاپ روی بوم با موضوع «درون ویترین یا پشت شیشه» از او در این نمایشگاه به نمایش درآمده.
او با استفاده از تصاویر، مانکنهای آدمنمایی که در ویترین مغازهها یافت میشود و به تصویر کشیدن آنها و اضافه کردن اشیا و المانهایی از هنر سنتی به آنها سعی در نشان دادن موقعیت التقاطی فرهنگ در ایران دارد. آدمهایی پلاستیکی که زن هم هستند بیان جنسیتی یافتهاند و جایگاه بیجایگاهشان را در این روزگار نشان میدهد. رنگ و لعاب ظاهری در آثار کامرانی و نمایش نوعی از تجملگرایی مهمترین خصوصیت این دو اثر از کامرانی است. این رنگ و لعاب ظاهری هم به نمایش وجهه انتقادی اثر کمک میکند و هم گاهی از آن میکاهد و کارکردی متناقض به خود گرفته است.
سه اثر بعدی که به بررسی آنها میپردازیم همگی از عکسهای قدیمی استفاده کردهاند اثری از سمیرا علیخانزاده با تکنیک چاپ روی بوم و اندازه 100×125 که عکسی خانوادگی و قدیمی را در حالیکه رنگی شده و آیینههایی کوچک روی چشمانشان چسبانده شده نشان میدهد و تنها چهره دختر بچهای که درست در وسط کادر قرار دارد را کامل به ما نشان میدهد. میتوان گفت باقی چهرهها با آیینههایی که روی آنها نصب شده بازتابی هستند از نگاه هر کسی که در درون آنها نگاه میکند. اثر بعدی متعلق به «فرید جعفری سمرقندی» است با عنوان «دوگانه» از مجموعه «خانواده من» این اثر عکسی است که روی چوب چاپ شده و به شکل پازلی با تکههای بزرگ درآمده است. عکس زنی است در جوانی و میانسالی که میتواند به عنوان نمادی برای تمام زنان و مادران امروز دیده شود.
سمیرا اسکندرفر نیز با تدوین تعدادی عکس یادگاری قدیمی ویدئویی با عنوان «فرشها و آدمها» ساخته است. بدینترتیب که ابتدا عکسی را میبینیم سپس آدمها حذف میشوند و فقط عکس فرشباقی میماند و در نهایت تصویری میبینیم از چند جوان امروزی و فرشی که زیرپایشان است، سپس همه آنها نیز میروند و فقط فرش باقیمیماند.
وجهه مشترک این آثار پرداخت به نوستالژی و خاطرهپردازی و گذشت زمان است. چنین رویکردهایی در سالهای اخیر بسیار مورد توجه هنرمندان قرار گرفته است و دستمایه بسیاری از آثار مفهومی و عکاسی توجه به گذشته، برانگیختن احساسات قدیمی و نوعی ارجاع و بهادادن به آنهاست.
اثر دیگری که بررسی میکنیم درونمایههای شاعرانه دارد. پرتره دختر جوانی با چشمان براق که اثری است از «نیکو ترخانی»؛ این تصویر در 2لت 45×90 روی کاغذ عکاسی چاپ شده و از وسط به هم پیچ شده است. چهره کمی محو است و درون آن تصاویری مبهم و آدمهای مختلف مونتاژ شده است. همراه این اثر صداهایی پخش میشود که با «هدفون» باید به آن گوش دهیم. صداهایی از هر کجا و هر محل که مانند تصاویر روی صورت دختر مبهم است.
این صداها شبیه صدای ذهن ماست؛ ذهنی که گاهی به خاطراتش رجوع میکند و گاهی آن را پس میزند. حامد صحیحی نیز با ویدئویی شاعرانه در این نمایشگاه حضور دارد. اثر او با عنوان «رعد و برق» ویدئویی است کوتاه در پایین کادر چند شاخه درخت دیده میشود و در بالا تصویر آسمان است. تصویر به صورت تقریبا ثابت است و ناگهان تصویر «فرشتهها»یی از یکی نقاشیهای معروف «جوتو» در صحنه آسمان ظاهر میشود.
جملهای که او در کاتالوگ نمایشگاه نوشته چنین است: « باران که میآید، گاهی جرقهای، گاهی نوری، روشنایی، فرشتهها میآیند و میروند اگر نگاه کرده باشی.» اثر بعدی، مجموعه عکسی از بابک کاظمی است با عنوان «سوغات کشور دوست و همسایه» او از 12پوکه فشنگ در اندازه 20×20 با پس زمینه سیاه عکاسی کرده است.
نوشته او در کاتالوگ چنین است:« سال تولید:1947،جنس: سرب / مس، وزن:16گرم، نوع مصرف: خوراکی، شرایط استفاده: تحفهای است که در تمام شرایط قابل استفاده است!» او از فشنگها به گونهای عکاسی کرده است که در نگاه اول معلوم نیست چه هستند اما با کمی دقت و خواندن عنوان اثر، یاد آدمهایی میافتی که با فرورفتن این فشنگها در بدنشان جانشان را از دست دادهاند.
در کل هنگامی که روند هنر مفهومی را در ایران بررسی میکنیم به این نتیجه میرسیم که در عمر 10ساله این هنر در ایران، آثار جدید بیشتر رنگ و بوی ایرانی به خود گرفتهاند.
و رویه این هنر به سوی بومی شدن حرکت کرده است. این ایرانی شدن به مفهوم فقط استفاده از المانهای ایرانی نیست، بلکه مفهومی وسیعتر دارد. فرهنگ معاصر ایرانی و شرقی از سوی هنرمندان ما به چالش گرفته میشود و گاهی کلیشههایی بومی موضوع آثار هنری میشوند.
برای مثال در ویدئوآرت 5دقیقهای از باربد گلشیری، ما مردی را میبینیم که در فضایی تنگ به صورت خوابیده در حالیکه دستهایش از پشت بسته است و صورتش نیز با کلاهی که فقط قسمت دهانش باز است پوشیده است، دائما مونولوگهایی در مورد خاورمیانه و مفهوم خاورمیانه و... تند تند به زبان انگلیسی ادا میکند. باید گفت که چنین آثاری به شدت تاریخ مصرف دارند( البته تاریخ مصرف از مشخصات هنر جدید است) و گاهی نیز تکرار مکررات میشوند. خطر بعدی که اینگونه آثار را تهدید میکند آن است که در نگاه اول ممکن است مورد پسند مخاطبان خارجی قرار بگیرد، اما در نهایت چیزی برای فرهنگ ما ندارد.
امروزه با توجه به گسترش عرصه هنرهای تجسمی در ایران و جهان، دیگر خودمان صرفا مخاطبان این آثار نیستیم و آثار هنری ما در جهان دیده میشوند. اما دریافت ما به عنوان مخاطب از هنرهایی که توسط هنرمندان داخلی تولید میشود بسیار متفاوت از دریافت مخاطبان خارجی است، مخاطب خارجی درک و دریافتی از واقعیت درونی اثر ندارد.