شعر «رویای هشتم»،از این قبیل است. شعری در ستایش امام رضا(ع) اما نه با لحن منقبتی یا مرثیهای متعارف، شاعر در این شعر با روایتی معترض از برخی از نمودها و نمادهای اجتماعی و دینی در جامعه شیعه امروز و با تلمیحاتی به تاریخ رنجهای امامان شیعه، با امام رضا(ع) به مخاطبتی متفاوت دست میزند و حتی از منظر روایت شاعرانه برخی از زوایای مقتل امام رضا(ع) را دیگرگونه روایت میکند.
این شعر سه روز پیش در حرم امام رضا(ع) به همراه 7 کتاب شعر دیگر رونمایی شد و سرودن و ویرایش آن حدود یک سال طول کشیده است. باهم میخوانیم.
خواب مطلق
باران گرفت کمکم و رویا طلوع کرد
خورشید نام تو، غزلم را شروع کرد
گفتم غزل ولی به نظر مثنوی شدم
حافظ اجازه داد شبی مولوی شدم
دنبال شمس گشتن و هر شب غزل غزل
معشوق را ندیده مرتب غزل غزل
خواب و خوراک از سر شعرم پریده بود
عقلی که پاک از سر شعرم پریده بود
***
بیهوده بود باید از آغاز دیگری
میآمدم به سمت تو با ساز دیگری
سازی که کوک میشد و طوفان سوار بود
سازی که همصدای نیِ ذوالفقار بود
گفتم که ذوالفقار، درست است ذوالفقار
ها، دست نی نوا ز علی، دست ذوالفقار
نی میزد و زمین و زمان خیره میشدند
هو میکشید، جان و جهان خیره میشدند
شمشیر در مقام علی نی سواری است
زخمی که تیغ نِی بزند، زخم کاری است
ای زخمهای کاری صفین و نهروان
نی میزند علی، بگریزید همچنان
نی میزند، جهان رمهای هول خورده است
خود را به دست مرتع شهوت سپرده است
نی میزند، هنوز رمه غرق خوردن است
سرها فدای یک دو شکم کام بردن است
***
رویا تمام شد، نم باران فرونشست
نی نالههای مبهم باران فرونشست
رؤیا تمام شد، و اگر لایقم هنوز
گفتم بگویم این که تو را عاشقم هنوز
باران گرفت کم کم و پاسخ رسیده بود
رؤیا دوباره چشم مرا خواب دیده بود
یک بار دیگر از رفقایم جدا شدم
با عشق خو گرفتم و از عقل واشدم
عقلی که پاک از سر شعرم پریده بود
خواب و خوراک از سر شعرم پریده بود
***
میآمد از چهار جهت سمت کوفه، اسب
پیچیده بود بوی خیانت، علوفه، اسب
پیچیده بود بوی خیانت میان شهر
شمشیرهای هرزهی رنگین زبان شهر
در دل برای قدرت و غوغا نفسزدن
بر لب برای حضرت مولا نفس زدن
یعنی درست مثل همین شهر ما شدن
گاهی به هم رسیدن و گاهی جدا شدن
بر لب خداخدا و به دل مثل بولهب
قرآن به دوش بردن و حمالهالحطب
***
دشوار شد، سخن به صراحت بگو عزیز
حالا که فرصتی شده، راحت بگو عزیز
رؤیا که جرم نیست بگو، مو به مو بگو
سر را بلند کن، به خودم روبرو بگو
***
سر را بلند کردم و خواب از سرم پرید
دلشورة حساب و کتاب از سرم پرید
با خود حساب کردم اگر کربلا شود
میدان انقلاب اگر نینوا شود
لابد حسین تشنه و تنها نمیشود
قبلاً اگر شده، شده، حالا نمیشود
ظهر است ظهر روز دهم، ازدحام شد
تهران عزا گرفته و قم ازدحام شد
مردم برای طبل و دهل، سینه میزنند
از چار راه تا سر پُل، سینه میزنند
***
پرسیدم از شما و صدا «بمب و بام» بود
میدان انقلاب فقط ازدحام بود
راه اداء کامل دین از کدام سوست
گم میشوم، «امام حسین» از کدام سوست
مقصد کجاست؟ عاقبت از یاد میرود
این «خط» فقط به «عشرت آباد» میرود
عشرت خطوط شهر شما را سیاه کرد
خورشید، راه آمده را اشتباه کرد
آقا! پیاده میشوم اینجا که کوفه است
سرسبز نیست شهر شما، بی شکوفه است
***
جای درنگ، هلهله کردند عدهای
از حرفهای من گله کردند عدهای
این ازدحام، هلهلة اهل کوفه است
نفرین، هنوز هم صلة اهل کوفه است
***
باید به خواب رفت، جهان خواب مطلق است
چشمی که باز نیست، بدان خواب مطلق است
صحراست خواب، تشنگی بینهایت است
کابوس و وهم و هرولهای در حرارت است
خوابی که در حضور تو باشد چه دیدنیاست
در بارگاه نور تو باشد چه دیدنی است
رؤیای صادقی برسد هدیهی خداست
دشت شقایقی برسد هدیهی خداست
دشت شقایقی است که در محضر شماست
این خواب عاشقی است که در محضر شماست
شاعر بایست! یاد امام حسن چه شد؟
آن آتشی که سوخته در پیرهن، چه شد؟
شمشیر در نیام فروماندهی غریب...
خواب دوم
درد دلی که در شب مهتاب گفتهام
دیوانگی است گرچه که در خواب گفتهام
گفتی «بگو ملاحظهی این و آن مکن»
شوریدهتر شدم من و بیتاب گفتهام
شوریدگی امان مرا عاقبت برید
این چند بیت را، هم از این باب گفتهام
حتی غزل شدم که کمی معتدل شوم
تب داشتم مرتب و از تاب گفتهام
تاب و توان این که نگویم نداشتم
من خواب بودم و همه را خواب گفتهام
***
حالا که فرصتی است بگویم چه گونهام
باران دویده است به پهنای گونهام
میخواستم مرور کنم بخت خویش را
شبهای در فراق شما سخت خویش را
شبهای دلشکستهتر از آسمان شدن
خون خوردن و گریستنِ توأمان شدن
یک چشم اشک و چشم دگر خون گریستن
لیلا به خواب رفتن و مجنون گریستن
***
این خواب چندم است؟ یکی چشم واکند
شاید صدا رسید، خدا را صدا کند
ما بیصدا، فقط به تو این راز گفتهایم
رؤیا حقیقتی است که ما باز گفتهایم
مشهد نه کربلاست اگر چند مقتل است
داغ حسین تا به ابد داغ اول است
او گفت کربلاست جهان، کربلا شده است
مشهد از این جهت به گمان کربلا شده است
گرنه، یزید و شمر به مشهد نیامدند
هرگز به سمت شرق به این حد نیامدند
اینجا عطش مزاحم کام کسی نشد
آتش نگاهبانِ خیام کسی نشد
سرهای نیسوار، نگشتند گردِشهر
با چشمِ اشکبار، نگشتند گرد شهر
مشهد فقط ادامهی خونین کربلاست
یک رکعت از دوگانهی خونین کربلاست
***
فرسنگها، غریب سفر کرد شاه طوس
اینجا وضو به خون جگر کرد شاه طوس
لب تشنه بود، دیدن فرزند را، دریغ
خونگریههای هرچه و هرچند را، دریغ
فردا منارههای سناباد گریه کرد
انگورهای فتنه که افتاد، گریه کرد
فردا تمام شهر، غریبانه میگریست
خورشید مانده بود، و در خانه میگریست
مشهد، نه... قتلگاه رضا شد تمام شهر
خونی نریخت! کربوبلا شد تمام شهر
***
حالا تمام شهر، فقط قتلگاه توست
گلدستهها:که پرچم سبز سپاه توست
حالا حرم ادامهی چشمِ تر شماست
گنبد نگاه منتظر آخر شماست
***
این چشمها شراب به زوار میدهند
مستیِ بیحساب به زوار میدهند
وقتی دلی شکست به مستی چه حاجت است؟
گاهی هم التهاب به زوار میدهند
حجاجِ مشهدی! به نظر دل سپردهاند
خدّامت آفتاب به زوار میدهند
دیدار ممکن است، اگر مشهدی شوم؟
آئینهها جواب به زوار میدهند
***
باران گرفته بود که بیدارمان کند
کم مانده بود خواب گرفتارمان کند
خواب آخر
باران گرفت کمکم و من دور میشدم
تا شرح ماجرای تو، انگور میشدم
باریده بود چشم من از ابتدای شعر
حالا بدون اشک...اگر کور میشدم!
دیدم که در مرام شما حق گرفتنی است
حق میدهید، باید، منصور میشدم
امروز هم امام! ولیعهد اگر شوید
انگور میدهند و مجبور میشدم....
***
پیکی جواد را برساند برای تان
دعبل کجاست نوحه بخواند برای تان؟
آقا عبا کشید به سر، دعبلی نبود.....