در این فیلم قرار است جامعه آمریکایی و یک شهروند بهعنوان نمونه،آگراندیسمان شود؛ آمریکای دهه60؛ جایی و زمانی که به زعم برادران کوئن بیشتر مردم دچار یأس فلسفی شده بودند و قهرمان فیلم متأثر از همین مسئلهبه سمت یک بحران با تابلوی اگزیستانسیالیسم وارد میشود؛ تابلویی که گویی نقشهایی است از زندگی وی و سالیانی که سپری کرده به همراه یک خروار پرسشهای مرتبط با ایدئولوژی و دنیای درونی و بیرونیاش.
لری گوپینک ( با بازی مایکل استالبرگ) ابتدای میانسالی احساس میکند به همان تابلوی کذایی برخورد کرده است. او که پروفسور ریاضیات و فیزیک کاربردی است هم در زندگی حرفهای و دانشگاهیاش و هم در زندگی خصوصی و خانوادگی خود به این نتیجه رسیده که 2 راه بیشتر پیش رو ندارد: یا اینکه روزانه بیاید و محکم 3بار سرش را به دیوار بتونی دانشگاه بکوبد یا اینکه کار سختتر را انجام دهد و بیخیال همه چیز شود؛ روندی که البته امکانپذیر نیست چرا که او غرق در مشکلات است و لری اگر خود هم بخواهد- که البته میخواهد از دست مشکلات فرار کند- بهاصطلاح بیخیالی طی کند این مشکلات هستند که یک آن دست از سرش برنمیدارند و به تعبیر خود او مدام در حال زمین خوردنهای اساسی است؛ چیزی که دستبرقضا خیلی هم صحت دارد.
از سویی همسرش جودیت ( با بازی ساری لنیک) پس از سالها زندگی مشترک با لری، یک روز صبح بلند شده و راهش را کشیده و رفته است و لری را غرق در تعجب ساخته. از طرفی بچههای او و خانواده پدریاشهم آدمهای سر به راهی نیستند. برادرش آرتور (با بازی ریچارد کیند)یک دیوانه دهه 60آمریکایی است و با دیوانه بازیها و اختلالات عصبی و روحیاش مدام دردسردرست میکند. به قول خود لری، آرتور آمده با مغز معیوبش قرارداد بسته تا هر یک دقیقه یکبار شیپور بزند.
دخترش سارا ( با بازی جسیکا مک مانوس) هیچ کس را به رسمیت نمیشناسد و اصلا آمده و به قول لری، یک حکومت مستقل با قوانین خاص خود در دل آمریکا ایجاد کند. در واقع بلندپروازیها و دیوانه بازیهای سارا دست کمی از کارهای عمو آرتورش ندارد. دنی ( با بازی آرون ولف)پسر دسته گل لری هم که دیگر دست بقیه فامیل را از پشت بسته و به شغل شریف و 24 ساعته دود کردن مواد اشتغال دارد.
تمام این بدبیاریها و مشکلات است که لری بدبخت را در آغاز میانسالی به شک و تردیدی عمیق فروبرده. او به قدری در این بدبختیها غرق شده که گاهی در خلوت خود به همه چیز، به دیده شک و تردید مینگرد و همه این کاراکترها و همه این داستانکها قرار است توسط برادران کوئن به داستان اصلی پیوندزده بشود. اما در این میان داستان اصلی چیست؟ پیدا کردن جواب سؤالهایی درباره هستی، آفریدگار و بنده او که قرار است در این دنیا چکار بکند و چکار نکند و اینها همگی زیر ذره بین قرار دادن زندگی لری گوپینک است که به پاسخ شایسته میرسد.
در یک مرد جدی، در ابتدا شما با لحنی که از درام کمیک انتظار دارید، روبهرو نمیشوید. لحن فیلم جدی است اگرچه همان کمدی سیاه و تلخ در هر سکانسی قابل ردیابی است. برای همین است که کاراکترهای فیلم به تعبیری هر کدام بهترین بازی حرفهای تمام عمرشان را ایفا کردهاند چرا که فضای داستانکها چنین پروازی را برایشان مهیا کرده است. برای همین است که کوئنها آمدهاند و دین کاراکترهایشان را یهودی فرض کردهاند. این از تیزهوشی آنهاست چرا که یهودی جماعت به انزوا معروف است و کوئنها از همین انزوای آنها طنزهای تلخ را در دل داستان قرار میدهند تا بهعنوان مصالح بعدی و شکلدهنده داستانک بعدی استفاده کنند.
اگر اتان و جوئل کوئن بخواهند فیلمی درباره زندگی با نگاه فلسفی بسازند ساختهشان همین داستان تلخ اما پرخنده و سراسر سیاه خواهد بود. کنار هم قرار دادن اجزای فیلمی که قصد دارد نظر اشتباه برخی شهروندان آمریکایی دهه شصتی را مبنی بر پوچبودن زندگی و بیمعنا بودن حیات آدمی به تصویر بکشد، با سازو کار کوئنها هماهنگ است و برای همین فیلمی شعاری نیست.
در یک مرد جدی بحث درباره آدمی است که در یک کلمه ساده، کله پا شده است. درفرهنگ ما به چنین آدمهایی پاکباخته میگفتند؛ آدمهایی که بهشدت آسیب دیدهاند و در این راستا خودشان هم آنچنان مقصر نیستند (فارگو را به یاد بیاورید) .کوئنها بحث عقیدتی و ایدئولوژیک هم اگر به میان میآورند با همین ادبیات تصویری آن را ارائه میکنند. لری فیلم آنها آدمی است که از اول تا آخر در حال تقلاست؛ این تقلا هم میتواند مضحک باشد هم دردمندانه و هم عاطفی و احساسی.
آسیب روحیای که گریبانگیر لری شده چیزی غریب نیست. او در مقام یک استاد دانشگاه به جای داشتن اعتبار، آرامش و احترام فعلا فقط مصیبت درو کرده است. کوئنها میخواهند بگویند آیا لری مصیبت هم کاشته تا همان یا بدترش را درو کند یا اینکه با وجود کاشتن محبت یکهو برداشتش به مصیبت تبدیل شده؟ این مصیبتها همان آسیبهای روحی، درونی و عاطفی است که یک شبه به خرابی نگراییده چون وازدگی لری تاریخ دارد. کور شدن چشمه امیدش زمان دارد، همچنانکه تابیده شدن نور الهی بر دلش نیز در گرو زمان است.
این امید بستن به زمان یا قطع امید کردن از آن را، کوئنها به ظرافت و زیبایی در فیلمشان کار کردهاند.در فیلم دیالوگی وجود دارد که به کرات از زبان خلقالله گفته میشود. اگر فیلم را هنوز ندیدهاید یک جایی این دیالوگ کوتاه را به خاطر بسپارید. دیالوگ این است: «مگر قرار است جواب هر چیزی در جیبمان باشد، محال است. بالاخره در زندگی هر کس سؤالاتی پیدا میشود که هیچ جوابی برای آنها نیست».
این گفتار دقیقا به همان بحث زمان و امید بستن به آن یا قطعامیدکردن از آن ربط تام و تمام پیدا میکند و به نوعی پذیرش آنچه هست و مقدر است جلوهگری میکند اما همین کوئنها شغلی خاص برای کاراکتر نقش اول فیلمشان در نظر گرفتهاند که بسی هوشمندانه است؛ کاری که برای کاراکترهای فیلم قبلیشان «پس از خواندن بسوزان» نیز به زیبایی و ظرافت هرچه تمامتر انجام داده بودند.
این امکان وجود داشت که شغلهای دیگری برای شخصیت اصلی در نظر گرفت که در اوج مشکلات روحی و در نهایت استیصال به مرز پوچی رسیده است؛ مثلا یک ماشین فروش یا یک کارمند ساده یا یک دزد یا حتی یک پدربزرگ بازنشسته. تمام آدمها با چنین پیشینه و شخصیتی میتوانند صاحب مشکلاتی شوند که در نهایت آنان را در مرز بیهویتی و بحرانهای سخت اینچنینی قرار دهد اما کوئنها شغل لری را یک کار خاص و بسیار مرتبط به آشفتگیهای روحی و روانیاش در نظر گرفتهاند.
لری یک فیزیکدان و ریاضیدان راستکی است. او واقعا اینکاره است و اعتبار هم دارد. او که یک عمری با معادلات و دادهها و اعداد و قوانین بههمناخوردنی فیزیکی سروکار داشته و منطق ریاضی در سراسر وجودش رخنه کرده، حالا میآید و با مسائل و در حقیقت با معادلاتی روبهرو میشود که هیچ دادهای، مجهولاتش را سامان نمیبخشد و معادله به جواب نمیرسد. معادله زندگی لری را کوئنها اینگونه روایت کردهاند.
برای همین است که نوع نگرش لری با همه دیوانه بازیهایش حداقل اگر برای فرزندان یا حتی آن برادر نیمه دیوانهاش قابلفهم هم نیست، اما میتواند قابل همذاتپنداری یا همدردی باشد. هیچ کس در دلش- از فرزندان او گرفته تا همسایگاناش- لری را یک تمام شده رقتبرانگیز نمیشناسد. او نیز با همه افکار پریشانش و با آسیبهای روحی درونیاش باز هم هر وقت که اندک نسیمی از امید به آینده برای خود حس میکند با همان ویژگیهای منحصربهفرد خود سعی در اصلاح امور دارد.
ممکن است به زعم خیلیها دنیا هرگز جای قابل اعتمادی برای خرجکردن شادیها و امیدهای آدمی نباشد. تلخیها در زندگی وجود دارند و پاک باختگی میتواند در خانه هر مردی را بزند. مهم اینجاست که آیا کسی میتواند در بحبوحه مشکلات روحی و عقیدتی یک روزن کوچک برای ورود امید به زندگی باز بگذارد؟ امیدی که عمدتا برای انسانها همان چشم امید به کرم خداوندی است. در واقع اینجا باید پس از خواندن چیزی را نسوزاند؛ هر چیزی که به گذشته شیرین بیدردی ربط داشته باشد.