کارهایی که سبک ندارند، ژانر ندارند، سر و ته ندارند، انسجام ندارند و... در عوض بازیگران معروف و کارگردانهای پر دبدبهای دارند که باعث میشود گاهی شک کنی به اینکه تو وسواسی شدهای و ایرادگیر یا آنها خسته و بیانگیزه. البته در این میان کارهایی هم هستند که گاهی سوگلی میشوند اما نسبت خوبی میان کارهای خوب و کارهای بد در تلویزیون برقرار نیست و تلویزیون اوضاع ناامیدکنندهای دارد. فیلمسازان بسیاری در این اوضاع هنوز در تلاشند که اتفاقی بیفتد و به این امید شانسشان را امتحان میکنند.
ابوالقاسم طالبی هم امسال بعد از فیلم «دستهای خالی» و جنجالهای حاشیهاش به تلویزیون آمد تا برگ سبزی براین دفتر تحفه درویشان اضافه کند! گفتوگوی ما را با او درباره این سریال که روزهای پایانی پخش را سپری میکند بخوانید.
- آقای طالبی دقیقا نگارش متن به چه صورت بوده ؟ چون در چند جای مختلف تیتراژ آغاز و پایانی، این تقسیمبندی بین شما و لیلی کریمان برای نگارش به شکلی مطرح شده.
ببینید من طرح را خودم نوشتم. قصه را هم مینوشتم و ایشان آن را بسط میدادند و من دیالوگنویسی میکردم. در واقع ایشان در بسطدادن قصه به من کمک کردند.
- از حال و هوای کار به نظر میرسد که اجرا خیلی طولانیتر از آنچه در متن بوده، است.
البته زمان تصویربرداری ما طولانی شد، به خاطر اینکه من کار بزن و دررو انجام نمیدهم. خیلی از دوستان هستند که کار یک سال و نیمه را 4ماهه انجام میدهند، آنها جزو نوابغ هستند! ولی من نمیتوانم. ما حدود یکسال و نیم کار کردیم یعنی یکسال تصویربرداری و 5ماهی هم پیش تولید. اما در مورد طولانیشدن زمان سریال اتفاقا 40قسمت تصویب شده بود ولی ما گفتیم ممکن است 40قسمت نشود. بعضیها 10قسمتی تصویب میکنند، 40قسمتی تحویل میدهند، ما گفتیم میگیریم ببینیم چه میشود و البته بعد از تدوین همان حدود شد.
- کلا چند قسمت شد؟
تا حالا که 37قسمت پخش شده و ته کار را هنوز نبستیم.
- چطور؟! قسمت به قسمت تدوین میکنید؟
راستش تدوین کردهایم اما به هر حال تلویزیون یک قواعدی دارد. تلویزیون مسئول تربیت جامعه است و میگویند دانشگاه است دیگر! برای همین در دانشگاه همه چیز نمیشود گفت. برای همین خیلی جاها در پخش مانع من میشوند، خیلی هم سفارشی مانعم میشوند. ما تقریبا شبی 20یا 30 مورد ممیزی داریم.
- با توضیحاتی که درباره تعداد قسمتها و طولانیبودن متن دادید، یعنی پرگویی را در سریالتان قبول ندارید؟
نه، در این مجموعه هر دیالوگی مقصدی دارد و دلیلی پشت آن است. حرف اضافه نداشتیم.
- البته که همیشه هر حرفی مقصدی دارد، اما چقدر به قصهای که شما تعریف میکنید ربط دارد؟ به عنوان مثال توضیحات طب سنتی میگویم.
فیلمنامه از اول بر این مبنا بوده که انگیزه احیای سنتهای ملی و مذهبی را در مخاطب بیدار کند؛ سنتهای مفیدی که مورد غفلت قرار گرفته. طب سینایی ما طبی است که هزار سال تحقیقات پشت آن است، پس چرا متوقف شده؟
- اینکه مبنای قصه بر احیای سنتهاست که خیلی کلی است و احیای سنتها موضوعات و مباحث زیادی را دربرمیگیرد که مسلما شما نمیتوانستید به همه آنها بپردازید. پس باید راستایی را در قصه مشخص کرده و در آن قالب موضوعات را بریزید.
بله، شما از اول نگاه کنید مریم طبیب است و طب مکمل هم به کار میگیرد. پدرش آقای هوشمند داروخانه دارد و دارو میفروشد ولی در همان داروخانه گلگاو زبان میخورد.
- با این حال من فکر میکنم پرداختن به مسائلی از این دست که در حاشیه است گاهی خیلی طولانی است. در این سریال به بچه بیادبی مثل امیرعلی چرا اینقدر میدان دادهاید که عرض اندام کند و بیننده بابت بدآموزیاش حرص بخورد؟
نه، بدآموزی نمیکند. اتفاقا ما میخواستیم که امثال امیرعلی ببینند و حرص بخورند و بفهمند چقدر بد است که اینطور هستند. در واقع آینهای گرفتیم جلوی آنها که خودشان را ببینند. بچههای امروز چون زود حرفزدن یاد میگیرند و یک اطلاعات جسته و گریختهای هم دارند که از طریق ماهواره، اینترنت، موبایل و... جمع کردند همینطور حرف میزند چون خیال میکنند همه چیز میدانند و بلد هستند. اینها حکمت که نمیآموزند بنابراین راجع به هر چیزی اظهارنظر میکنند و حرف هم که میزنی میگویند «نظرم اینه»! پس باید ببینند که چقدر اینطور رفتارکردن زشت است.
- پس باید عکسالعملهایی از طرف پدر و مادر امیرعلی ببینیم که نشان دهد کار او زشت است.
بله، عکسالعملها را داریم. همه به او تذکر میدهند و به او میتوپند.
- تا جایی که من دیدم امیرعلی بیشتر تشویق میشود.
نه، فقط پدرش خیلی او را دوست دارد. حتی جایی یونس به او میگوید چقدر فضولی و بیادبی میکنی؟
- بچهها که اینطور تحلیل نمیکنند.
چرا، من از خیلیها که هم سن و سال او هستند پرسیدم دوست داری مثل امیرعلی باشی، گفتند نه، اصلا. ما مثل او نیستیم و این خیلی خوب است. اگر نوک او را نمیچیدند شاید باعث بدآموزی میشد، اما او بارها سرزنش میشود.
- در مورد شخصیتها و اهمیتشان بیننده تکلیفش روشن نیست. میخواهم بگویم قصه و اتفاقاتشخوب پاسکاری نمیشود. یکدفعه در چند قسمت بعضیها فید میشوند. حتی شخصیتهایی که اصلی هستند و برای بیننده اهمیت پیدا کردهاند یکدفعه غیبشان میزند؛ حتی عزیز که محور قصه است یا خانواده آقای بقایی.
نه، این طبیعی است، ضمن اینکه عزیز تقریبا در تمام قسمتها هست یا خانواده عموی یونس اگر نیستند صحبتشان هست یا عمو را در داروخانه میبینیم، گاهی هم کنار خانواده. قاعده هم این است که قصه جمع شود و مثل یک فلش جلو برود که به هدف بزند. قصهها باز هستند و با آدمهایی شروع میشوند و جمع میشوند و میرسند به آدمها و اصل موضوعی که این قصه برایش نوشته شده. شخصیت اصلی ما هم یونس بوده؛ آدم سرکش و جاهطلبی که میخواهد خیلی زود و عجولانه به چیزهایی برسد.
- چند سالی است که با ساختهشدن چند کار ارزشمند پرداختن به مسائل و دغدغههای انسانی و اهمیت پیداکردن شخصیتها و روابطشان در جزئیات قصه جای قصههای گلدرشت و هندیبازی را گرفته است. اما هنوز در مورد بعضی کارها این تلاش به جای دیگری میرسد که آن هم به نوعی زیادهروی است. در کار شما به نظرم پرداختن به جزئیاتی که معمولا اضافه هستند باعث غفلت از کلیت ماجرا و پیشبرد درست داستان و آدمهایش شده.
ببینید برای پرداختن به جزئیات ناگزیریم که پلان به پلان جلو برویم. آدمی که صبح از خواب بیدار میشود با یک بشکن چایاش دم نمیکشد و آماده جلوی رویش باشد. باید اینها را نشان دهیم که واقعی به نظر برسد و زندگی را در، آن ببینیم. اینها برای من خیلی مهم است. زمان میبرد آقای زندباف به من گفت این کار پرپلانترین کار بود که من بعد از 70فیلم و سریال تجربه کردم. به این راحتی نبوده.
من جانکندم سر این سریال. در هر پلان نور و صحنه و همه چیز تغییر کرده. شاید صدای تهیهکننده هم دربیاید، صدای بازیگر هم دربیاید چون عادت نکردند این دوغ کار. خیلیها که برای تلویزیون کار میکنند میگویند تلویزیون است، نوع و دوشاب یکی است. اما مخاطب میفهمد، گرچه سلیقه مخاطب را هم تغییر دادهاند. مخاطبی که خسته شده به سریال ما هم اویلگارد نشان میداد اما بعد کمکم ارتباط برقرار کرد و حالا پرمخاطبترین کار شده، در مورد غافل شدن از کلیات هم ما تمام سعیمان بوده که این اتفاق نیفتد ولی ما مثلا در پنج قسمت اول احساس کردیم باید چیزهایی را حذف کنیم یا بعد سکانس40دقیقه 15دقیقه شد و بعد در نهایت بعد از نظارت تلویزیون و 000، 8 دقیقه پخش شد. این راحت نیست صدای تدوینگر درمیآید چون پرپلان است و تدوین سخت.
میخواهم بگویم من تمام تلاشم این است کاری که بلدم را خوب انجام دهم، چقدر موفق شدم نمیدانم. اگر، بخواهم «به کجا چنین شتابان» بسازم باز بیشتر دقت میکنم. من اگر بخواهم تولید انبوه کنم در طول سال سه تا کار بسازم، دستم هم تند است و کارهایی که دوستان میکنند هم میتوانم انجام دهم. چون اعتیاد به چیزی ندارم، صبحزود میتوانم بیدار شوم و تا پاسی از شب هم میتوانم کار کنم. مشکلی ندارم، ولی حیفم میآید از عمرم که هی کار کنم برای اینکه پول بگذارم روی هم، چند تا خانه داشته باشم، چهار تا خیابان بالاتر. نه، برای من مهم است که اگر 50سال دیگر کارم را کسی دید بگوید دستش درد نکند، زحمت کشیده.
- بله، خسته نباشید البته. راستی چطوری است که سریال شما را از 2تا شبکه پخش میکنند؟ پارتی دارید؟
نه، قبلا هم سریال «شهریار» در 2شبکه پخش شد. این سریال هم اول برای شبکه دو ساخته شد، ما آوردیم شبکه پنج و بعد گفتیم حالا هر دو پخش کنید. ضرر هم کردیم به هیچکس توصیه نمیکنم این کار را انجام دهد. نه تهران خوب دیده میشود و نه شهرستان. شما نگاه کنید شبکهدو هر روز یک ساعتی پخش میکند مثل فرزندخواندهای که او را نمیخواهند، یک روز این اتاق است، یک روز در آن اتاق، یک روز زیر پله و... سریال را باید شبکهاش تروخشک کند، برای آن آنونس پخش کند، با آدمهایش مصاحبه کنند ولی برای سریال ما کاری نکردند و خودش پیش رفته به این شکل.
- خب برگردیم به بحث اصلیمان. با اینکه شما سعی کردید خیلی فضای کارتان به شکل رئال زندگی نزدیک باشد اما در سوی دیگر آدمهایی را دارید که به شدت نمایشی و غیر واقع هستند. همهچیزشان اداست و باورپذیر نیستند مثل آدمهای دوروبر فریدونکه شکل فانتزی را یکدفعه بر کار تحمیل میکنند.
به خاطر اینکه شما آدمهای اینجوری را نمیبینید، چون این صنف خودشان را نشان نمیدهند. ما کسی داریم در ایران که 50 تا هواپیما دارد.
- نه، گذشته از شخصیتها بازیگران این نقشها هم بیشتر به آنها لطمه زدهاند. خیلی احمق به نظر میرسند مثل عروسکهای چاق و لاغرند!
به نظر من چون این دو بازیگر یعنی ساعدهدایتی و آقای کاظمی را در کارهای طنز دیدهاید پیش قضاوتی دارید که باعث میشود طور دیگری به آنها نگاه کنید در حالیکه خوب کار کردند. حالا در قسمتهای آخر با این شخصیتها بیشتر آشنا میشوید و غافلگیر.
- اصلا انتخاب بازیگر این کار همینطوری غافلگیر کننده و عجیب هست در مورد خانوادهها آنقدر شباهت ظاهری ملاک بوده که تناسب آنها با نقش و هماهنگیشان با بازیگران مقابل را به درجه پایینی رسانده.
البته شباهت ظاهری مهم هست، چون مسئله ژنتیک را که دیگر نمیشود انکار کرد. اما ملاک نبود. فریبا متخصص و بابک حمیدیان چشمشان همرنگ است. بالاخره بچه باید شبیه یکی باشد. اما گذشته از این، بازی فریبا متخصص را کجا اینطور دیدید؟ یا بابک حمیدیان به نظر من یک اعجوبه بازیگری است. من این را خیلی جدی میگویم.
- چقدر هم دستش باز بوده در این کار، شما هم که مدام بین او و بقیه فرق گذاشتید. همزمان از او کلوژآپ میگیرید و دیگری را در لانگشات قرار میدهید.
نه، اینجوری نیست. در مورد بازیاش که همه زیر پوستی و همه حرکاتش هم کنترل شده است. من هم اصلا اخلاقم اینطور نیست. اگر یک حرکت کوچک اضافه داشت کات میدادم و تصحیح میشد. از طرفی مسئله ما شخصیت یونس است، او محور قصه ماست. بعد هم اگر منظورتان نماهای داخل شرکت است، خب او رئیس است، باید مورد توجه قرار بگیرد. ضمن اینکه در مورد خانمها کلوزآپ اغلب با ممیزی روبهرو میشود.
- اما وقتی حمیدیان یک لحظه در کادر بند نمیشود و مدام تکان میخورد و خارج میشود چه اصراری است که هر ریاکشنی را از او در کلوزآپ ببینم؟
اینها که عمدی است و من گفتم. دیگر این چیزها را که میفهمم! من احساس میکنم اینکه به بازیگر بگویی وایستا صحبت کن در قاب و بعد برو بیرون معنی ندارد، چه کسی گفته اینطور باشد؟
- بالاخره اصولی وجود دارد که باید رعایت شود تا کار تشخص پیدا کند.
نه،اینها خیلی ملاک تشخص نیست. شما فیلمهای روز دنیا را ببینید هیچ خبری از این حرفها در آنها نیست. بعد هم این براساس کار تصویربرداری شده. کار رئال باید رئال هم تصویربرداری شود.
- اما در این کار رئال مرگی مثل مرگ هاتف با آن سر بریده در ماشین لباسشویی ابتکار وحشتناکی است!
آن قتل به خاطر این به آن شکل طراحی شد چون من خودم برای مرگ هاتف خیلی غصهام شد و گفتم مردم هم باید خیلی غصهشان شود! خب آدمهایی که خطا نمیکنند و به این دلیل کشته میشوند خیلی غصه دارد. تازه میخواستم سر هاتف را یونس در چند جای دیگر مثل سقف و... هم ببیند اما دیگر گفتند در تلویزیون نمیشود این کار را انجام داد چون بچهها هم مخاطب کار هستند و خیلی خشونتبار میشود.