البته این موضوع در جوامع شهری که ساکنان آن با ابزارها و دستاوردهای تکنولوژی ارتباط گستردهتری دارند بیشتر محسوس است. در این میان، دوری آدمها از همدیگر و اندیشیدن به این موضوع در خلوت و ناخودآگاه خود از مضامین آشنای آثار خلق شده در این زمینه است. تازهترین نمونه در این خصوص، رمان«هیچ کس مقصر نیست» نوشته سارا حسنزاده است که اخیراً توسط انتشارات هیلا در تهران چاپ و منتشر شده است.
تم اصلی و رویکرد نویسنده در داستان «هیچ کس مقصر نیست» را قبل از هر چیزی عنوان کتاب تا حدودی مشخص میکند؛ اینکه قرار است تقریباً همه شخصیتهای داستان در انتها به نوعی از اتهامات احتمالی تبرئه بشوند. البته اتهام نه به آن معنایی که جرمی مرتکب شده باشند، بلکه از دایره سوءتفاهمهایی خارج میشوند که پیش از آن در حلقه آنها گرفتار شده بودند. افراد برجسته و درگیر در ماجراهای داستان، بهترتیب اولویت در پیشبرد طرح داستان، 4نفر هستند؛ اهورا، ماندانا، پدر اهورا و پوریا که نفر چهارم(پوریا) نسبت به 3شخصیت دیگر حضور کمتری در فضای ذهنی داستان دارد؛ این شخصیت بیشتر در ماجراهای عینی نمود دارد؛ بر خلاف 3شخصیت دیگر که واکاوی فضای ذهنی آنها طرح داستان را پیش میبرد.
کل قصه از زاویه و نگاه یک نفر روایت نمیشود، بلکه هر فصل را یک شخصیت تعریف میکند که در این خصوص هم 3شخصیت اهورا، ماندانا و پدر اهورا راویان اصلی داستان محسوب میشوند. البته در بخشهای پایانی کتاب که قالب فصلها به شکل نامهنگاری(ایمیلی) است، 2فصل هم با عنوان«پوریا به ماندانا»، حاوی حرفهای پوریا و خطاب به مانداناست که تا حدودی لایههای ذهنی این شخصیت را برای مخاطب برملا میسازد.
با توجه به نحوه روایت قصه در رمان«هیچ کس مقصر نیست»، واکاوی شخصیت اهورا در مرکز ثقل داستان قرار گرفته است، هر چند از این منظر، شخصیت ماندانا هم در نقطه مقابل او قرار میگیرد. به عبارت دیگر، این دوشخصیت تقریباً دو روی یک سکه محسوب میشوند که در 2قطب و جنس مخالف قرار دارند و تشابه زیادی بین ویژگیهای شخصیتی آنها در اعمال و گفتارشان دیده میشود.
طرح داستان در ظاهر پیچیدگیهای آنچنانی ندارد؛ ماندانا زنی مستقل و خودساخته است که با پوریا زندگی مشترکی دارند. به ظاهر مشکل خاصی در زندگی آنها دیده نمیشود اما درون ماندانا با گذشت زمان از تشویش و اضطرابی انباشته شده که خود او هم دلیل آنها را به درستی نمیداند. در سوی دیگر، اهورا هم که نامزد اولیه ماندانا بوده و اکنون تنها زندگی میکند، وضعیت مشابهی دارد.
نویسنده در فصلهای ابتدایی کتاب این موضوع را مطرح میکند و تعلیق لازم برای پیگیری ادامه داستان را در مخاطب ایجاد میکند. در این حال، ماجراهای رو به جلوی داستان تا حدودی کند است و اتفاقات خاصی در زمان اکنون نمیافتد. بنابراین، وقایع گذشته به کمک روند قصه میآید و به مرور، شکل نهایی داستان تکمیل میشود. البته در پیگیری ماجراهای زندگی ماندانا در گذشته، نویسنده تا مقطع جوانی و آشنایی او با اهورا در قبل از ازدواج با پوریا بسنده میکند و از دورههای نوجوانی و کودکی او اطلاعاتی به مخاطب نمیدهد اما در واکاوی ریشههای شخصیتی اهورا، پا را فراتر گذاشته و به دوران کودکی و مراحل مختلف شکلگیری شخصیت او هم اشاره میکند. نویسنده برای این منظور، شخصیت پدر اهورا را هم وارد داستان میکند تا از طریق او به گذشتههای اهورا هم به راحتی سرک بکشد.
این شرایط برای معرفی ریشههای شخصیتی ماندانا فراهم نیست؛ او پدر و مادرش را در تصادف از دست داده و حالا ارتباطش با گذشته تقریباً قطع شده است، چون هیچیک از اقوام و اطرافیانش هم در ماجراهای داستان حضور ندارند. بنابراین، او تنهاست و در مرور خاطرات گذشته به اندازه معین (تا دوره جوانی) اکتفا میکند.
در این وضعیت، پررنگشدن شخصیت اهورا تا حدودی طبیعی جلوه میکند و نویسنده هم به موضوع تأکید دارد؛ فصلهای اول و آخر رمان به بیان دیدگاههای اهورا اختصاص یافته است. او در معرفی خود در فصل اول کتاب میگوید:«پدرم را ترک کردم. یک نامزدی بیسرانجام را پشت سر گذاشته بودم و فکر میکردم دیگر عشق را به دست نمیآورم. چند سال در بوشهر بهعنوان مهندس ناظر کار کرده بودم و همان جا با بیوه یک ماهیگیر ازدواج موقت داشتم. بعد از مرگ او به کیش آمدم. از شغلم راضی بودم، با این حال احساس میکردم توی زندگیام جای چیزی خالی است...» (ص 6)
در مقابل او، ماندانا هم در معرفی خود میگوید: « مادرم میگفت هر وقت دختری متولد میشود رنج و سختی را هم برای خودش به دنیا میآورد. من همیشه به تنهایی با رنجهایم کنار آمدهام. در دنیایی زندگی کردهام که فقط خودم میتوانستم آن را درک کنم. از نوجوانی، بعد از مرگ پدر و مادرم، یاد گرفتهام زیر نگاه مردها قوی باشم. به همین دلیل هنوز زیر نگاه نگران پوریا خرد نشدهام.» (ص 13)
زندگی کردن در دنیای درونی خود و بیتفاوتی به وقایع پیرامون، ویژگی مشترک این دوشخصیت است که مانند نخ نامرئی آن دو را به هم مرتبط میکند.
این وضعیت در مورد هر دو شخصیت تقریباً به یک اندازه حاکم است. البته اهورا یک ویژگی دیگر هم دارد که درخصوص ماندانا این ویژگی به دلایل مختلف کمرنگتر دیده میشود و آن، گریز از گذشته است؛ او سعی میکند گذشته خود فراموش کند و در این بین، بیش از هر کسی از پدر خود دوری میکند. شاید برای روشن شدن این مسئله است که نویسنده فصلهای مختلفی از رمان را به بیان دیدگاههای پدر اهورا اختصاص داده است.
البته حرفهای پدر اهورا بیشتر جنبه توجیحی دارد در مقابل حرفهای پسرش که او را آدم بیتفاوتی نسبت بهخود معرفی میکند. «روزی که اهورا متولد شده بود، او را از پشت شیشه اتاق دیده بودم...وقتی او را در بازوانم گرفته بودم به دست و پایش تکانی داده بود و با نگاهی شبیه نگاه خودم، خیرهام شده بود...بعدها او شبیه من بود. چشمها و لبخندهای مرا داشت با غروری که نسل به نسل به ما انتقال یافته بود و او ناخواسته تحملش میکرد؛ همانطور که من سالها تحمل کردم.» (ص41)
شکلگیری چنین ویژگیهایی در گذشتههای دور و انتقال نسل به نسل آن به آدمهایی که در زمانه اکنون زندگی میکنند، باعث بهوجود آمدن حریمهای خصوصی با شعاعی بهمراتب وسیعتر از حد معمول آن در زندگی شخصیتهای داستانی رمان«هیچکس مقصر نیست» شده است. آنها ترجیح میدهند هر یک در دنیای بهشدت اختصاصی و خود ساخته خود به تنهایی زندگی کنند و در این میان، همواره دلتنگ رابطههایی باشند که میتوانسته ایجاد شود ولی به دلایل گوناگون به حاشیه رانده شده است.