هماکنون بیش از 6دهه از تأسیس این نهاد عربی میگذرد ولی کمتر کارشناس و صاحبنظری پیدا میشود که ارزیابی مثبتی از عملکرد این اتحادیه داشته باشد. تقریبا یک دهه قبل بود که تعدادی از سران عرب با اذعان به نواقص فراوان اتحادیه، خواهان بازنگریهای اساسی در اساسنامه و ساختار اتحادیه شدند و انتخاب شدن عمروموسی سیاستمدار سرشناس مصری نیز برای بسیاری از اذهان دنیای عرب نوید یک تحول را در مهمترین تشکل فراگیر اعراب میداد. ولی بهرغم 8 سال حضور عمرو موسی اتحادیه عرب همچنان با یک بحران کارآمدی مواجه است.
اجلاس بیستودوم لیبی از بسیاری جهات یکی از ضعیفترین اجلاسهای 10سال اخیر اعراب بود، حضور نیافتن بسیاری از پادشاهان و روسای جمهوری عربی، ناتوانی در عدماتخاذ تصمیمات جدی در قبال مسائل دنیای عرب، صدور بیانیه تکراری و فاقد پشتوانه، وجود آراء و دیدگاههای متضاد میان اعضا و... از جمله مسائلی بودند که در این دور اجلاس بهخوبی مشاهده میشدند. هرچند سران عرب در سرت با شعار پایداری برای قدس گردهم آمده بودند ولی آنچه هیچ توجه جدی و عملی به آن نشد مسئله فلسطین بود.
ظاهرا هیچکدام از سران عرب برای این مسئله هیچ برنامه و طرح جدیدی در دستور کار نداشتند. حتی سخنرانی التماس گونه و سرشار از یأس محمود عباس هم نتوانست حرکتی در مواضع سران عرب بهوجود آورد و در نهایت هم اجلاس فقط به چند شعار بدون پشتوانه در مورد فلسطین بسنده کرد. اینکه چرا اتحادیه عرب به این روز افتاده است، مجال مفصلتری میطلبد ولی اگر بنا باشد به شکلی کلی به این پاسخ داده شود توجه به چند مسئله کاملا ضروری مینماید.
اول: بســـیاری از صاحبنظران، وضعیت نابسامان فعلی اتحادیه را امری طبیعی تلقی میکنند. اتحادیه عرب از منظر زمانی، هنگامی شکل گرفت که ناسیونالیسم عربی مهمترین جریان غالب بر مسائل اجتماعی و سیاسی دنیای عرب به شمار میرفت. ولی با افول اندیشههای پان عربیستی و اوجگیری نهضتهای اسلامی در گوشهوکنار جهان عرب، ملیگرایی عربی به طرز بیسابقهای از آرمانهای گذشته خود عقب کشیده است. از این منظر اتحادیه عرب نیازمند یک بازنگری اساسی در مبانی هویتی خود است. چنانکه عمرو موسی، دبیرکل این اتحادیه نیز چندی قبل با اشاره به این مسئله خواهان ورود اعضای جدید غیرعرب ولی همسو با مواضع اعراب به سران عرب شدهبود؛ پیشنهادی که ظاهرا چندان مورد پسند قرار نگرفت و همچنان در حد یک توصیه باقی مانده است.
دوم: اکثریت قریب به اتفاق اعضای اتحادیه عرب را دولتهای دیکتاتور و محافظه کار تشکیل میدهند؛ دولتهایی که هماکنون در طلیعه هزاره سوم میلادی با مفاهیمی همچون دمکراسی، آزادی، انتخابات آزاد، حقوق زنان و... بیگانهاند و گمان نمیرود به این زودی ارتباطی با این مفاهیم پیدا کنند. اکثر دولتهای عضو اتحادیه امروزه شدیدا با بحران مشروعیت در جوامع خود دست و پنجه نرم میکنند، درست به همین دلیل است که چند روز قبل وقتی اجلاس بیست و دوم در لیبی کار خود را آغاز کرد در یکی از رسانههای غربی از آن بهعنوان آغاز نشست دیکتاتورهای عرب یاد شده بود.
سوم: وجود اختلافات کلان سیاسی از مشکلات ارضی و مرزی فیمابین کشورهای عضو گرفته تا مواضع متشتت اعراب در قبال مسائل مهم بینالمللی نیز از دیگر عواملی بهشمار میرود که از بار اثرگذاری و انسجام درونی اتحادیه نیز کاسته است. پاسخ به این سؤال که چرا بسیاری از سران عرب از حضور در اجلاس سالانه خودداری میکنند و در عوض نمایندگان خود را به اتحادیه اعزام میکنند دقیقا در همین مسئله نهفته است.
در همین اجلاس بیستودوم نیز پادشاهان و رؤسای جمهور 8 کشور عربی مانند عربستان سعودی، بحرین، مصر، لبنان، امارات متحده عربی ، مراکش، عراق و عمان حضور نداشتند و اکثر وزرای خارجه خود را به لیبی فرستاده بودند. هر چند مواضع و حرکات خارج از چارچوب معمر قذافی (میزبان اجلاس و رئیس دورهای اتحادیه) نیز در این مسئله بیتأثیر نبود ولی حقیقت این است که بود و نبود این اتحادیه در عمل چندان تأثیری بر وضعیت اعراب نداشته و نخواهد داشت. اینکه اعراب زحمت شرکت در این نشستهای سالانه را بهخود میدهند بیشتر جنبه تبلیغاتی داشته و فروپاشی آن وضعیت دول عرب را در افکار عمومی عربی و غیرعربی بیش از پیش تنزل خواهد داد.
به هر حال پرونده بیستودومین اجلاس سران عرب بدون هیچگونه دستاوردی در لیبی بسته شد. ولی دیگر تردیدی وجود ندارد که اتحادیه فاقد کارکردها و محقق ساختن اهدافی است که در اساسنامه برای آن تعریف شده است. بسیاری از کارشناسان بر این باورند که اگر وضع به همین منوال ادامه پیدا کند دیر زمانی طول نخواهد کشید که آخرین میخها نیز به تابوت اتحادیه کوبیده شود؛همانگونه که در گذشته نیز بارها تا مرز فروپاشی پیش رفته بود.