اینکه دفترها و مجموعههای شعر نهتنها اینروزها که سالهاست نه ارجی میان ناشران دارد و نه قربی میان مردم باید بیشتر مورد نقد و بررسی قرار گیرد و چالشهای این حوزه را بیش از پیش باید شناخت اما هیچکس نمیگوید در طول سالیان گذشته که همواره در بسیاری اوقات در مجلات تخصصی و در روزنامهها و هفتهنامهها و ماهنامهها، شعر از زبان ناقدان شناسانده شد چه اتفاقی افتاد.در طول سالهای گذشته حکایت شعر بیشتر شبیه حکایت آن حاضر غایب بود که در میان جمع بود و نبود؛ همواره سخن از شعر و سبکها و نحلههای مختلف شعری به میان میآمد و نشانی از خود شعر نبود. در تمام این سالها حسب حالی ننوشتیم و... .
اما نکتهای که همواره همه شاعران و نویسندگان و اهل ادب بر آن تأکید دارند این است که ادبیات همیشه با قدرت به راه خود ادامه میدهد و هیچچیز را یارای آن نیست که در برابر آن ایستادگی کند یا آن را از سکه بیندازد و یا مسیر آن را ببندد؛ حتی اگر این روزها همه نگران باشند از وضعیت چاپ کتاب و انتشار آثار بیکیفیت و ... . ادبیات در طول اعصار گذشته نشان داد که هیچچیز نمیتواند در برابر آن ایستادگی کند و مانند رودی خروشان تاریخ را میشکافد و به پیش میرود. این صفحه هم مجالی است کوتاه برای حضور ادبیات جدی این مرزوبوم. قصد بر آن است که در میان اوراق تاخورده اینروزها، کمی بیشتر بهخود شعر مجال بدهیم و عرصه را نه چونان گذشته به نقد و نقادی بیشتر بدهیم که خود شعر حضوری جدیتر داشته باشد تا در واقع این صفحات رنگی بگیرد از شعر و شاعرانگی.
* کریم رجب زاده
قرارمان پای همین شعر
قرارمان
فردا
پای همین شعر
که قرار است
ادامهاش
آواز کشتگان باشد
یا
نیمه دیگر تو
که پشت همین دیوار
جا مانده است
نگران نباش
این بالهای بریده
پایان خوشی
خواهد داشت
سرزمین رویاها
کنار من
می نشیند
دستی
به شانهام میزند و
میگریزد
بهدنبالش
سرزمین رویاها را
پی میگیرم
آه
همه چیزش
به من میماند
ناگهان سکوت
هیچ کس
تا این اندازه
مرگ را،
به بازی نگرفته
که تو
ناگهان
سکوت
ناگهان
حضور پروانهوار
گرد کلمات
گاهی جهان
اینگونه معنا پیدا میکند
مثل طلوع تو
بر شانهها
و شیونی که
از شعر بلند میشود
* یاسین نمکچیان
1
از هر طرف که سر بجنبانی
آوازهای نیمهتمام کسی است
که دنیا را
بیراهه آمده است
تنها
قرچقروچ صدای درد میآید
از شکستهشکسته این دل
جهان
افتادن از خوابهایی هولآور است
و زندگی
زلزلهای که گاهگاهی میآید
اما نمیرود
2
پریدن از این ارتفاع که ترس ندارد
چشمهایت را ببند و
هوا را در آغوش بگیر
اندوه این سالها را به خاطر بسپار و
غروبی که بر ویرانههای زمین رژه میرود
پریدن از این ارتفاع که ترس ندارد
ما دنیا را
افتادن همیشگی برگها دیدهایم و
چرخیدن بیهوده مدارهایی بر بالای سر
ما دنیا را
سوتیهای سیامک خندیدیم و
دلتنگی را
زیر بارانی مسخره به گریه درآمدیم
ما دنیا را
چیزی جز سطرهایی دریوری نفهمیدیم
پریدن از این ارتفاع که ترس ندارد
مرگ شکل زیبای زندگی است.
* واهه آرمن
سکوت با خدا
دوست دارم جایی بروم
دوستانم را ملاقات کنم
اما هر بار بهانهای برای نرفتن و
ماندن در خانه پیدا میکنم
دوست دارم
به خیلیها بگویم دوستشان دارم
اما به چشمهاشان که نگاه میکنم
ناخواسته سکوت میکنم
دوست دارم ساعتها با خدا سکوت کنم
اما مدام در گوشش پچپچ میکنم و
با گلایههایم حوصلهاش را سر میبرم
خستهاش میکنم
دلم برای تماشای یک بازی فوتبال
که داورش را چیزخور کرده باشند
لک زده است...
کودکانه
چشمهایم را میبستم و
میشمردم تا صد
برو
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاکپشتها
پیدا میکردم
چشمهایم را میبندم و
میشمارم تا صد
برو
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر دریا
و از مسیر نگاه دُرناها
پیدا خواهم کرد
بازی ناخواسته
بادکنک از دست کودک رها شد
و مورچهای را با خود به آسمان برد
کودک عاجزانه نگاهم کرد
چهارزانو بر زمین نشست
و گریست
در این بازی
نقش من چه بود؟
* فاضل نظری
شاخه گلی بر مزار
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند«صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رهاشدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلبنکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
کبوترانه
ما را کبوترانه وفادار کردهاست
آزاد کردهاست و گرفتار کردهاست
بامت بلند باد که دلتنگیات مرا
در پیشگاه لطف تو اقرار کردهاست
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سربهزیر
قربان آن گلی که مرا خوار کردهاست!
ابریشم
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مردهست
در پیله ابریشمش پروانه مرده ست
در تنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست
آن ماهی دلتنگ خوشبختانه مردهست
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که میگیرند روی شانه مردهست
گنجشکها! از شانههایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مردهست
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مردهست