در تمام این سالها شاید در انتظار ستارهای بودیم که بدرخشد و ماه مجلس شود که نشد. این سخن در این روزها شاید دلیلی باشد بر هراس از پایان دهه80 که بیاتفاق گذشت.
در روزهایی که قرار است کارنامه این دهه نیز به پایان برسد و تصویری روشن از فعالیت شاعران به دست بدهیم، چشم دوختهایم به ظهور شاعرانی که هنوز نیامدهاند. در تمام این سالها اندک چهرهها بودند که توانستند رخ بنمایانند اما این اتفاق چندان چشمگیر نبود. دهه70 با ظهور تئوریهای مختلف و شاعران پیرو این تئوریها، تجربهای نو در اختیار شعر معاصر قرار داد اما دهه80 نتوانست آنگونه که باید خوشهچین آن شود.
در پس گردوغبار بجامانده از تئوریهای به بازار آمده غربی، در دهه80 تنها سکوتی سنگین حاکم شد؛ نه از چهرههایی که در دهه60 درخشیدند و انقلاب را به شعر معاصر کشاندند و دری به خانه خورشید گشودند و تنفسی به صبح دادند، خبری بود و نه آوای شاعرانه همانانی که یک دهه پیش هیاهوها برانگیخته بودند. شاید از اینرو دهه80 را بسیاری از شاعران دهه آرامش شعر معاصر نامیدند.
مصطفی علیپور
تشنهتر از فرات آبی نیست
و روشنتر از خون،
آفتابی
بوی سکه،
بوی بیعت،
پرندگان را نیز مسموم میکند
و خاکی که خاکسترست،
به گیاهان مجال بارور شدن نمیدهد
میدان کوچکی است
که در آتش شقایقها و آینهها
برافروختهست!
و میدان
به قهرمان به خاک افتادهای میماند
که برخاستن را
چشم بر چشم آخرین خیمه دوختهست
این جوان
این توفان، کیست
که چون برمیخیزد!
آسمان
زمین اوست
و پیشانیاش قرآن گشوده است
و میدان، اینک
نه سنگ است و نه خاک
جویباری
جاریست
و خلیفهها
هماره آب را بر مسافران میبندند
حافظ موسوی
که میرود یا باز میگردد
گنجشکها با تو دوستند
گربهها از صدای پایت فرار نمی کنند
سوسکها
- اگر تو بخواهی -
کنار دمپاییها دراز میکشند
جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف میزنی؟!
جلیل صفر بیگی
1
با آنکه برای شعلههایش حد نیست
از حال بلوط اگر بپرسی بد نیست
میسوزد و میسوزد و... نه! میرقصد
این سوختگی هنوز صددرصد نیست
2
ماسیده شب و سکوت در رگهایش
چادر زده عنکبوت در رگهایش
ایلام و هزار زخم کاری بر تن
خونمردگی بلوط در رگهایش
3
انگار تمام باورم زخم شده
یک ایل بلوط در سرم زخم شده
ایلام چه دستهای زبری دارد
مثل کف دست پدرم زخم شده
4
در زد کسی انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابر زیادی آورد
مانند همیشه شام، باران داریم
پروانه عزیزیفرد- اهواز
۱
بیا هم روح هم تن را عوض کن
بیا این تکه آهن را عوض کن
کلیدش توی چاه افتاده انگار
بیا قفل دل من را عوض کن
۲
دوباره ساز غم زد بیتو باران
کنار من قدم زد بیتو باران
لب کارون قرارم بود با تو
قرارم را به هم زد بیتو باران
محسن حسنزاده لیلهکوهی
هفتسین خدا
مادر آورد رحل قرآن را
با ادب روی سفره بگذارد
دخترک گفت این مگر مادر!
اولش مثل سکه سین دارد؟
گفت ای نور چشم من، قرآن
مایه افتخار و عزت ماست
چشمهسار زلال آیاتش
منشأ سبزی و طراوت ماست
یاد سرسبزی بهشت خدا
به گل و سبزهزار میارزد
سوره دلنشین مائدهاش
به تمام بهار میارزد
سیرِ این سفره بوی بد دارد
گرچه از رسمهای دیرین است
سرکهاش در مذاقها ترش است
سمنویش اگرچه شیرین است
روی همچون سماق هم دارد
هرکه گفتار سیبش از قند است
سنجد از آسمان نیامده است
گرچه خود هدیه خداوند است
بیشک از هفت سین نوروزی
باغ معنا خوشآبورنگتر است
سفره وحی را تماشا کن
هفت سین خدا قشنگتر است
روی این تاج عزت نبوی
یکصد و چارده نگین دارد
هر که شد آفتاب هفت اقلیم
چه نیازی به هفت سین دارد