در این همایش از فلسفه رسانه، نسبت رسانه و دین، رسانه و هنرمعاصر، نظریهها و فلسفه فیلم سخن گفته شد.
آنچه سخنرانان - به ویژه ایرانی- بر آن تاکید داشتند، این بود که فلسفه رسانه و عموما نظریههای رسانه در ایران چندان جدی گرفته نمیشوند و لازم است تا ما در این زمینه گامهای مؤثری برداریم.
آنچه از پی میآید، گزارشی است از برخی سخنرانیهای ایراد شده در این همایش. لازم به یادآوری است که ترتیب مطالب گزارش به این شرح است: سخنرانی افتتاحیه(دکترحمیدرضاآیتاللهی)، نسبت دین و رسانه (قاسمپورحسن)، مرگ سوژه در هنر جدید رسانهای (امیرنصری)، انسانرسانهای(بیژن عبدالکریمی)، از بینارسانهایهاتا بیشرسانهایها (بهمننامورمطلق)، نظریههای فیلم وفلسفه فیلم (محمد شهبا).
اگر قرن نوزدهم را قرن استعمار بدانیم و قرن بیستم را قرن نظامیگری به یک معنا، قرن21را باید قرن رسانه نامید.
در قرن رسانه، تمامی ابزارهای قدرت، خود را در رسانه جمع کردهاند. به همین دلیل، پژوهش در حوزه رسانه درست همانند پژوهشهایی است که در بررسیهای اجتماعی و حتی نظامی انجام میدهیم. امروزه هویت یک ملت با هویت رسانهای آن گره خورده و تمامی مناسبات بینالمللی تحت تاثیر رسانهها قرار دارند.
بسیاری از بندهای سند چشمانداز 20ساله ناظر به تحقیقات رسانهای است. این نشان میدهد که در کشور ما باید مسائل رسانه به طور جدی پیگیری شده و از روزمرگی درآید. این موضوع اهمیت ملی دارد.
در اینجا میخواهم به جای فلسفه رسانه از فلسفه و رسانه سخن بگویم. رسانهها شرایطی را برای تفکر و اندیشه آدمی فراهم آوردهاند؛ شرایطی که از پیشتعیین شده نیست؛ به این معنا که انسان توانسته ابژهای به نام رسانه پدید آورد و از دیگر سو، رسانه نیز ابژههایی ساخته است. از اینرو در بحث از رسانه با ابزار صرف مواجه نیستیم. این ویژگی رسانه در تفکر فلسفی بشر تاثیر نهاده است. از جمله این تاثیرات میتوان به مواجهه پدیدارشناسانه انسان با مسائل، در عوض مواجهه معرفتشناسانه با آنها اشاره کرد.
به دیگر سخن؛ رسانهها ذائقه معرفتشناسانه انسان را به ذائقه پدیدارشناسانه تبدیل کردهاند. به همین دلیل نگاه به حقیقت هم جنبه پدیدارشناسانه یافته و نیز ارزشهای معنوی و اخلاقیای که رسانه به شیوهای پلورالیستی عرضه میکند. من در اینجا در مقام تبیین درستی یا نادرستی این وضعیت نیستم؛ چرا که یک بحث فرافلسفهای است.
تاثیر دیگر رسانه بر تفکر فلسفی، این است که نظریه «انسجامگری» جایگزین نظریه «مطابقت» در «صدق» شده است. این خود یک تغییر ذائقه فلسفی است. حتی این تغییر در اندیشیدن فلسفی در مورد رسانه هم تاثیر میگذارد. از اینرو، احتمال دارد که نگرش فلسفی ما به رسانه تحت تاثیر فضای غالبی باشد که رسانه بر ما تحمیل میکند.
مرگ سوژه در هنر جدید
اگر بخواهیم پارادایمهایی را در هنر از نیمه اول قرن نوزدهم تا به امروز بازشناسیم، میتوان به پارادایمهای هنر مدرن و هنر معاصر اشاره داشت. مهمترین ویژگی هنر مدرن، «خودآیینی» بود؛ بهاین معنا که هنرمند مدرن به هیچ رسانهای وابسته نبود و اوج هنرمدرن، در هنر انتزاعی جلوهگر میشد؛ هنر انتزاعی، تجلی فرم ناب بود.
در این فرم ناب، سوژه(هنرمند) در اوج خود قرار دارد. از اینرو، پارادایم هنر مدرن، پارادایم استعلای سوژه(هنرمند) است.
هنر معاصر جنبش نقادانهای علیه پروژه هنر مدرن بوده هنر معاصر برخلاف هنر مدرن، دیگرآیین است؛ یعنی هنری که وابسته به رسانههای دیگر است. پس هنر معاصر، یک رسانه وابسته بوده و در نهایت سوژه هنرمند را تقلیل میدهد. شروع این مسئله با جنبش «پاپآرت» بود. این هنر، حرکت اعتراضی و نقادانهای بود که در دهه 60 رخ نمود. امروزه هنر دیجیتال؛ هنری که وابسته تام به اینترنت است از جمله هنر معاصر است. این هنر اینترنتی در تعامل بین هنرمند و مخاطبان بیشماری قراردارد. در اینجاست که سوژه هنرمند به پایان خود میرسد. مولفههای این مرگ سوژه را میتوان اینگونه برشمرد: اول؛ در هنر مدرن حساسیتهای جسمانی مهم بودند. این را حتی در هنر انتزاعی هم میشد دید، منتها در هنر معاصر جسم انسان بیش از آنکه از حیث ارگانیک مورد توجه باشد، به نشانه بدل میشود؛ به شیء بیجانی که متعلق بازنمایی هنرمند است.
دوم؛ سیطره زیباییشناسی در زندگی روزمره. در هنر معاصر زیباییشناسی تنها منحصر به اشیای هنری نیست به کالاهای مصرفی هم تعلق میگیرد. سوم؛ به تبع مولفه دوم، امور زشت و شر هم میتوانند زیبا باشند. نتیجه آن میشود که بیان زیبا از فجایع داشته باشیم. چهارم؛ تکرار و باز تولید تصاویر. بازتولید در هنر مدرن مکانیکی بود اما در هنر معاصر دیجیتالی و انبوه است. پنجم؛ عدم توجه به درک تاریخی. ششم؛ مبدل شدن هنر به صنعت فرهنگساز و هفتم؛ تقدم تصویر بر کلام.
انسان رسانهای
فراگیری رسانهها در جهان امروز، جهان ما را رسانهای کرده و به تبع با انسان جدیدی مواجهایم که در این جهان رسانهای شده ظهور یافته است. از اینرو، یک مواجهه فلسفی با این جهان رسانهای و رسانهها ضرورت مییابد. نکته مهم دیگر آن است که چگونه این جهان رسانهای شده منجر به بیمعنایی و پوچگرایی در معنای فلسفی آن شده است.
در مورد ضرورت درک فلسفی از جهان رسانهای باید گفت که روز به روز طیف رسانهها گسترش پیدا میکنند و ما بهآنها وابستهتر میشویم. چارچوبهای تحلیل از رسانهها، معمولا امور را بر رسانه تحمیل میکنند. در واقع در این پژوهشها رسانه با علم سیاست وسیاست پیوند میخورد. نیز در این پژوهشها، رسانه به منزله یک واسطه میان صاحب پیام که عموما قدرتهای سیاسی هستند و مخاطبان (مردم عادی) در نظر گرفته میشود. در این موارد، رسانه فرستنده پیام تلقی میشود، حال آنکه خود رسانه یک پیام است.
به دو اعتبار میتوان رسانهها را متعلق به پژوهش فلسفی دانست: یکی آنکه این نحوه هستی(رسانهای شدن) گسترش یافته است و دیگر آنکه معمولا رسانه ابزاری در صحنه کشمکشهای سیاسی تلقی میشود. من در اینجا میکوشم تا رویکرد پدیدارشناختی به رسانه را توضیح دهم. در دیدگاه فلسفی به رسانه، این نظر وجود دارد که رسانه ادراک حسی، شناخت و آشنایی ما را با جهان تحت تاثیر خود قرار داده است. رویکرد فلسفی در مواجهه با رسانه خواهان نوعی خوانش ماهیت رسانه در وصفی انسانشناختی و هستیشناختی است.
نقطه عزیمت من در بحث فلسفی رسانه، دیدگاه هیدگر درباره ماهیت تکنولوژی است. وی تکنولوژی را مجموع ابزارها نمیداند و به نظر وی نمیتوان سرشت آن را به امر تکنیکی فروکاست. جوهره تکنولوژی نحوهای از آشکار کردن هستی است. اگر این تلقی از تکنولوژی را بپذیریم و در مورد رسانهها تعمیم بدهیم، در واقع باید گفت که تکنولوژی رسانهای یک نحوه از آشکارسازی هستی است. این تکنولوژی جهان را به نحو خاصی بازنمایی میکند.
این همان چیزی است که هیدگر از آن به «گشتل» تعبیر میکند. گشتل نوعی انتظامبخشی و قالبدهی جهان است. رسانههای مدرن هم نوع خاصی از قالببندی جهان را آشکار میسازند. آنها به جهان، ساختار میبخشند و ما را تحت سیطره آن قرار میدهند. از نظر هیدگر، تکنولوژی، خود از عاملیت برخوردار است.
رسانهها، ابزارهای خنثی در پیامگذاری نیستند. جهانی را که در آن زندگی میکنیم، رسانهها به ما نشان دادهاند. به تعبیر بودریار، ما در فراواقعیتی هستیم که رسانهها برای ما شکل دادهاند، از این رو، کمتر به این میاندیشیم که آیا امکان خروج از این جهان رسانهای وجود دارد یا نه؟ اما رسانهها چگونه سبب بسط نیهیلیسم میشوند؟ تکنولوژیهای رسانهای مدرن با نوع خاصی از معرفتشناسی سرشته در آنها، استمرار سنت متافیزیک یونانی- غربی هستند. در رسانههای مدرن صرفا آگاهی است اما از خودآگاهی یا- به تعبیر افلاطون- دانش شاهانه در آنها خبری نیست. رسانه به شدت با قدرت پیوند خورده و قدرتها هم حقیقت را گزارش نمیدهند. امروزه این پرسش مطرح است که آنچه رسانهها میگویند، با حقیقت چه نسبتی دارد؟ درواقع رسانهها، حقیقت را به چیزی انسانی و تولیدشده فرو کاستهاند.
از بینارسانهایها تا بیش رسانهایها
عصر حاضر، عصر ارتباطات است اما شاید آنچه لازم است تأکید شود تداوم این تکرار است. این مسئله، نشاندهنده اهمیت رسانه است. شاید کمتر عنوانی مثل عصر رسانه و عصر ارتباطات این اندازه زیاد مورد توجه قرار گرفته باشد. هماکنون حوزههای فنی و فناوری در رسانهها به سرعت در حال دگرگونی هستند، این در حالی است که در حوزههای پژوهشی علوم انسانی بسیار عقبتر از پژوهشهای فنی در رسانه هستیم. این وضعیت خطرناک است.
نگاه من به رسانه به عنوان یک نشانهشناس، بیرونی است. برای من رابطه نشانهشناسی و رسانه اهمیت بیشتری دارد. میان رسانه و نشانه رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. هم مواد رسانه نشانه است و هم نشانه با رسانه منتشر میشود. رسانه به هر چیزی که دست میزند، خود به خود آن را به نشانه بدل میکند و در اختیار مخاطب قرار میدهد. اما رسانهها تحولات زیادی را از سرگذراندهاند که در زیر به آنها اشاره میکنیم:
بینا رسانهایها: (intermedia) پسوند «inter» از جمله پسوندهایی است که در دهههای 70 و60 بر سر واژگان زیادی درآمد. این پسوند نشاندهنده یک تحول بزرگ بود. این تحول، بیانگر خروج از عصر تکشاخهایها و تخصصهای منفعل و ورود به عصر میانرشتهایهاست. در این عصر شاخههای گوناگون معرفتی همکنشی خواهند داشت.
پس از بینارسانهایها، چندرسانهایها (multimedia) پدید آمدند. در چند رسانهایها بحث از این است که رسانههای گوناگون با یکدیگر همکاری کنند و عمدتا در یک متن، دارای رسانههای گوناگون هستیم. در اینجا بحث از تکثر رسانهای مطرح میشود.
تحول دیگر در عرصه رسانه، «ترا رسانهای»ها (Transmedia) بودند. پیشوند «Trans» که به فارسی «ترا» برگردانده شده است، در معنای آنسو است. در ترارسانهایها جابهجایی از یک رسانه به رسانه دیگر را داریم.
اما «بیش رسانهای»ها (hypermedia) که هماکنون شاهد آن هستیم به مجموعهای از رسانهها و محصولات رسانهای اطلاق میشود.
این شرایط جدید باعث وضعیت بینافرهنگی و چندزبانی در بشریت میشود که هم در هنر و هم در رسانه تأثیر خود را نهاده است.
اگر به عنوان اصل بپذیریم که هیچ متنی بدون یک پیشمتن تولید نمیشود، از اینرو هر متن را توسط متنهایی که قبلا دریافت کردهایم، دریافت میکنیم. ما دائما جهان نشانهای خود را در مقابل جهان طبیعی گسترش میبخشیم. به همین خاطر تعریفهای جدیدی از خود، دیگری، دور، نزدیک، امرعمومی و امر خصوصی باید صورت گیرد. اکنون میتوان این پرسش را پیش کشید که آیا بیشرسانه یک فرصت تاریخی برای فرهنگهای غیرغربی است یا یک تهدید؟
نظریههای فیلم و فلسفه فیلم
نظریه فیلم از سال 1916 آغاز میشود. نظریه فیلم از دیدگاههای گوناگون مطرح میشود اما همه آنها 4 پرسش بنیادین را مطرح میسازند:
1 – ماده خام سینما چه زمانی و چگونه آغاز میشود؟ پاسخ به این پرسش، خود 4 جنبه دارد: الف) رابطه سینما با واقعیت چیست؟
ب) رابطه سینما با عکاسی و توهم حرکت چیست؟
ج) رابطه سینما با 2 مقوله زمان و مکان چیست؟
د) سیمنا با آپاراتوس (کلیت ساختاری سینما از خرید بلیت تا پرده سینما و نقد فیلم) چه رابطهای دارد؟
2 – پرسش دوم، با چه روشها و فرایندهایی آن ماده خام را میتوان به سینما تبدیل کرد؟ این سؤال هم 3 پرسش فرعی را در دل خود دارد:
الف) تکنیکهای فنی ب) روانشناسی فیلمساز ج) نقش اقتصاد و پول در سینما.
3 – پرسش سوم این است که آن مواد خام چگونه به شکل سینمایی منجر میشوند؟ در این زمینه هم پرسشهای فرعی وجود دارد: الف) اگر از نمایشنامهای در فیلمسازی استفاده کنیم، چه اتفاقی رخ میدهد؟ ب) چه چیزی باعث میشود تا گروهی از فیلمها شبیه هم درآیند؟ ج) انتظار تماشاگران از دیدن فیلم چیست؟
4 – اما سؤال اصلی؛ هدف، ارزش و جایگاه فیلم در زندگی ما چیست؟ چرا فیلم میسازیم و چرا آن را تماشا میکنیم؟ این هدف 2 معنا میتواند داشته باشد: الف) آیا فیلم معنا دارد؟ اگر دارد روشهای تأویلی ما برای رسیدن به آن کدام است؟ ب) آیا فیلم مفید است؟ فایده آن در کجاست؟
همه آنچه میخواهید درباره فیلم بدانید اما میترسید که بپرسید، در همین چند نظریه فیلم خلاصه شده است. فلسفه فیلم از دهه80 به بعد شکل گرفت. اولین پرسش فلسفه فیلم، پرسش از ماهیت فیلم است؛ فیلم بودن فیلم به چیست؟ چه چیزی فیلم را از هنرهای دیگر متمایز میکند؟ دومین بحث، پرسش از مؤلف فیلم است. به راستی مؤلف فیلم کیست؟ آفرینش نقاشی یا داستان را میشد به یک نفر نسبت داد اما آیا فیلم را میتوان؟ وجوه تألیفی فیلم کدام است؟ سومین پرسش این است که درگیری احساسی و عاطفی ما حین فیلم دیدن چیست؟ چرا مشاهده تجربههای زیسته و نازیسته شخصیتهای خیالی و واقعی برای افراد مهم است؟ پرسش چهارم فلسفه فیلم به حیطه مطالعات فرهنگی بسیار نزدیک است: رابطه فیلم و جامعه چیست؟ آیا فیلم بازتاب و آینه جامعهای است که در آن تولید شده است؟ پاسخ سنتی مثبت است اما به نظر میرسد که اینگونه نیست. اگر اینگونه نیست، انتظار ما از سینما به عنوان بازتاب واقعیت چیست؟
پنجمین حیطه فلسفه فیلم؛ آیا فیلم منبع دانش و بینش است؟ آیا فیلم قابیلت طرح پرسشهای فلسفی را دارد؟ اگر دارد، چگونه؟ اگر ندارد، کمبودهای آن (فیلم) در طرح پرسشهای فلسفی کجاست؟ یکی از پاسخها این است که هم فلسفه و هم سینما با شکاندیشی آغاز میشوند؛ شک در واقعیت موجود است که به فیلمسازی منجر میشود.
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان گفت نظریه فیلم و فلسفه فیلم هم تفاوتهای اساسی و هم همپوشانیهای زیادی با یکدیگر دارند.
نسبت رسانه و دین
رسانه و دین یا دین در رسانه امر جدیدی نیست. پروتستانها از رسانه به عنوان ابزاری برای دعوت به مسیحیت پروتستانی استفاده میکردند. به نظر میرسد که در جهان اسلام دچار یک سوء فهم در باب دین و رسانه شدهایم. به طور کلی 3دیدگاه ابزار گرایانه، کارکردگرایانه و غایتگرایانه در جهان اسلام در این خصوص وجود دارد.در اینجا برای روشن شدن بحث نخست به 7 اصل موضوعه که آنها را پذیرفتهام، اشاره میکنم:1- با همه مناقشاتی که درباره رسانه دینی وجود دارد، عجالتا اصطلاح «رسانه دینی» را میپذیریم.2- بین دین رسانهای و رسانه دینی تفاوت هست. 3- مراد از دین همه وجوه چهارگانه آن است. 4- مراد از دین؛ اسلام است.5- مراد از رسانه تنها رادیو و تلویزیون است.6- در رسانه دینی همه کارکردهای چهارگانه رسانه مدنظر است. 7- دیدگاه غایت انگارانه پلی است برای رسیدن به رسانه دینی.
به نظرم رسانه یک دانش خاص نیست؛ دانشی چند رشتهای است. با این حال، یکی از ابعاد مهم رسانه، موجبیت تکنولوژیک و سکولار بودن آن است. بنابراین آیا در یک رسانه دینی موجبیت فرهنگی(غربی) آن را کنار خواهیم گذاشت؟ اگر اینگونه باشد(یعنی بخواهیم این موجبیت را کنار بگذاریم) باید گفت برای این منظور لازم است میان رسانه به عنوان تکنولوژی غربی و رسانه به عنوان روش، آخری را برگزید. اکنون میتوان پرسید که از میان تعاریف رسانه دینی؛ یعنی 1-رسانه(دینی) به عنوان ابزاری برای پیامرسانی دینی2- رسانه دارای کارکرد دینی و 3-رسانه دینی(رسانهای که از خاستگاه نظری، مبانی، برنامهریزی و تکنولوژی برمبنای آموزههای دینی شکل میگیرد) کدام یک را باید انتخاب کرد؟
به نظرم در نوع سوم رسانه، دین فرانهادی است که به رسانه شکل میدهد و بر آن ناظر است در این وضعیت، رسانه علاوه بر مضمون و محتوا در زبان هم باید تابع دین(اسلام) باشد. در رسانه دینی باید متوجه بود که چه اندازه از مسائل رسانه ناشی از خود رسانه بوده، چه اندازه آن از دین و محتوای آن وام میگیرد. یک رسانه دینی، بنیادهای دینی مردم را تقویت میکند و جامعه را به سوی معرفت عمیق دینی سوق میدهد.