فردا دیگر آن همه سینه پرعداوت پسمانده از حقدهای بدر و احد و خندق نمیتوانند در فضایی تنفس کنند که تو و علی(ع) نفس میکشیدهاید؛ که علی(ع) هم دیگر در چاههای مدینه داد دلتنگیاش را سر خواهد داد. بدرود ای خیر کثیری که تا همیشه تاریخ جاری خواهد بود؛ تویی که فریادهای ستیهندهات خوابهای ناخوش نامردمان را برهم میزد. بدرود ای حقیقت مجسم انسان، زن، شیعه... .
۱- دقیقاً 70روز از هجدهم ذیحجه سال دهم هجری گذشته است که آخرین فرستاده خداوند، رحمهللعالمین حضرت محمد(ص) به لقای ابدی حق شتافته. 28صفر سال یازدهم هجری است. 70روز بیشتر از این نگذشته است که پیامبر(ص) در آخرین سفر حج خود رو به مردم کرده میگویند: «مردم! نمیدانم سال دیگر شما را خواهم دید یا نه. مردم! هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیرپا میگذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنید». در بازگشت از مکه در منزل جحفه آنجا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا میشود در مکانی به نام «غدیر خم» فرمان الهی را باید اجرا کند. دست علی(ع) را گرفته، بالا میبرد؛«من کنت مولا فعلی مولاه...؛ بر هر کسی که من ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که به او بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد و دشمن باش با کسی که دشمن اوست و خوار کن کسی که او را خوار کند و حق را با او بگردان، هرجا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را به آن کس که غایب است برساند».
پیامبر(ص) در این سفر احکام حج را به مردم تعلیم داد و امتیازات قریش را در زیارت خانه خدا از میان برد. درست در همین سفر بود و دقیقاً 70روز بیشتر نگذشته بود که نسیانی اینچنینی چون صاعقهای که برقوم عاد آمده، گویی همه را کور و کر کرده حافظهها را به یغما برده بود. آنچنان که همین مردم که پیشتر سفارش شده بودند جنازه فرد مؤمن بر زمین نماند، پیکر مطهر پیامبر(ص) خود را رها کرده، غسل و کفن و دفن و نماز را به خاندان بنی هاشم واگذار کرده خود در ایوانچه سایباندار بنیساعده گرد هم آمدند تا مبادا آفتاب حقیقت بر ایشان بتابد و سایه گمراهیشان کفایتی بس خطرناک برای ایشان کرد.
70روز پیش، پیامبر(ص) امتیازات اشرافی قریش را - که خود نیز از همان قوم و قبیله بود- در زیارت خانه خدا از ایشان سلب کرد و امروز سخنی از آستینی بیرون میآید که از پیامبر شنیدم که فرمود: «الائمه من قریش». داغها تازه شده انگار دوباره مویههای مادران کفر در عصر بدر از پسکوچههای جنازه کشان مکه وزیدن گرفته. دوباره رجزهای زنان گریبان چاک کفر در تهییج شوهران و پسران و برادرانشان در هتک حرمت به پیامبر(ص) و مسلمانان در دامنه احد زنده شده. اربابان غلام از دست داده بار سنگین عدالت مانده بر دوششان را رم کرده، زمین میگذارند. سران اوس و خزرج یاد قبل از صلح حدیبیه و ریاست یثرب برافروخته شان کرده و اینها اکنون همه التهابی برنده شده زیر ایوانچه سایبان دار بنیساعده.
آن چنانکه شهرستانی در اختلاف پنجم مسلمانان در ملل والنحل میگوید: «در هیچ هنگامی، در اسلام هیچ شمشیری چون شمشیری که به خاطر امامت (خلافت) کشیده شد بر بنیاد دین اسلام آهیخته نگردید.»در این میان فاطمه زهرا(س) است که با چشمان غم آلوده از مرگ پدری چون محمد(ص) هجمههای نشانه رفته به ریشه اسلام را میبیند و این بار فغانش دردناکتر از همیشه است و او که از پدر شنیده که نزدیکترین فرد است در ملحق شدن به پیامبر(ص) بعد از رحلتش، آخرین شعلههای خویش را باشکوهتر از همیشه میخواهد.
چنان که گفته شده وقتی پیکر پاک رسولالله(ص) را به خاک سپردند فاطمه به انس بن مالک گفت: چگونه دلتان راضی شد که پیامبر را زیر خاکها پنهان کنید؟ و پس از آن بسیار گریست و چنین مرثیه خوانی کرد: «اغیر افاق السماء و کورت شمس النهار و اظلمالعصران/ والارض من بعد النبی کئیبه اسفاً علیه کثیره الرجفان/ فلیبکه شرقالبلاد و غربها و لتبکه مضر وکل یمان/ ولیبکه الطود المعظم جوده والبیت ذوالاستار و الارکان/ یا خاتم الرسلالمبارک ضوءه صلی علیک منزلالقرآن؛ دیگر کرانههای آسمان تیره و تار شد و خورشید روز، به تاریکی افتاد و روزگار به سیاهی نشست.
پس از مرگ پیامبر خدا، زمین از شدت تأسف رنگ ماتم گرفت و به زلزله و اضطراب درافتاد. جای آن است که خاور و باختر گیتی در این ماتم، گریان باشند و در این سوگ بزرگ، قبیله مضر و اهل یمن اشک بریزند. سزاوار است که آن کوه سرفراز نیز بگرید و کعبه پوشیده به پردهها نیز زاری کند.ای خاتم پیامبر که پرتویی مبارک داشتی، فرو فرستنده قرآن بر تو صلوات و درود فرستد».
اینها نه همه در سوگ محمد(ص) بود که فاطمه(س) بر آن ضجه میزد بلکه ضجههایی بود آنگاهی که با دستان کوچک خود در هیبت امابیها غبار از صورت مبارک پدر میسترد و نوازش خدیجهوار خود را معطوف چشمهای خسته پدر میکرد تا بار دیگر عزم رسالت حضرت جزمتر شود و اندک آرامشی در سایه سار این کوچک نخل بزرگ آلالله پیدا کند؛ آن هنگام که به همراه دیگر زنان بنیهاشم چشم به راه دروازههای مدینه بود تا پدر و شوی گرامیاش از غبار غزوهها برسند و او زخمهای جان و دلشان را به مرهم مهربانی و عطوفت بشوید ؛ آن هنگام که پدر چون زمردی یگانه در حلقه یاران خویش در مسجد از فضایل فاطمه(س) میگفت و... خلاصه آن هنگام که داشت نهال حق و حقیقت با دستان نحیف تازه مسلمانان آرامآرام بزرگ میشد و حالا خفاش بود که میخواست حربای حقیقت را به آفتاب مجازات کند با این درنگ که منتهای آرزوی حربا، لقای آفتاب است اما مردمان با کوری و تاریکی چه کنند که رسول آفتاب دارد از میانشان میرود.
۲- عایشه: «فاطمه(س) در سخن گفتن از همه به پیامبر(ص) شبیهتر بود». اگرچه تلخترین حوادث نه بلکه فجایعی که میتوانست رخ دهد و بنیان اسلام تازه بنیاد گرفته را دستخوش شدیدترین بحرانها و انحرافها کند، در به شهادت رساندن فاطمه زهرا(س) در تاریخ اسلام اتفاق افتاد. اما آنچه از این مقطع تاریخی برای ما به جا مانده است از مهمترین فصول تحقق نظری و عملی شیعه است. به عبارت دیگر بغضی که از شهادت مظلومانه و فریادهای ستیهنده حضرت در سراسر تاریخ اسلام نشسته آغاز جستوجوی تشیع است؛ تشیع اصیل علوی؛ بغضی که با سکوت علی گاه که مجالی برای فوران پیدا میکرد خطابههای زهرا(س) در مدینه در مواضع مختلف میشد«تلک شقشقه هدرت». وای بر این مردمان، که چگونه رهبری و زمامداری را، از آن کس که شایسته این مقام و سزاوار این امر بود و چونان کوهی استوار پایگاه رسالت و پایههای مستحکم نبوت و هدایت محسوب میشد، منحرف کردند و آن را از مهبط روحالامین و دانای به مسائل دنیا و دین بازگردانده و دور ساختند.
۳- شاید نتوان گفت دقیقاً اما کمتر از چند ماه از رحلت جانسوز پیامبر(ص) نگذشته بود که زهرا در آستانه شهادت بود. روزی پس از شرم مردان از ملاقات زهرا(س) که دیگر پس از آن همه بیشرمی نه جای شرم بود که جای مردن از خجلت بود، زنان مهاجر و انصار به رسم عیادت به دیدن فاطمه آمدند و از حالش پرسیدند؛ زهرا(س) در پاسخ بعد از حمد و ثنای حضرت حق و درود و صلوات بر پدرش با زبان محمد(ص) و از سینه علی(ع) فاطمه وار اینچنین خروشید که« از حالم میپرسید؟ بدانید که در حالی افتادهام که از دنیای شما سخت بیزار و از مردانتان بسیار متنفرم؛ زیرا که ایشان را به آزمایشها بیازمودم و چون شایستگی از آنان ندیدم، به دورشان افکندم و امید از آنان ببریدم و پس از کاوش که در اعماقشان کردم، نفرتشان را به دل گرفتم، که چه زشت است، آدمی چونان شمشیری دم شکسته، نابرا و بیحاصل گردد و پس از آن همه کوشش و تلاش جدی، به بازیچه نشیند. آن کس که وجودش بیهوده و بیاثر شود و از نوک نیزه خویش در پریشان کردن دشمنان کار نگیرد، به تلون مزاج و عقیدت دچار آمده و از هوی و هوس، به لغزشها درافتد؛ که چه بد آیندهای برای خود پایهریزی کردهاند، که خداوند بر ایشان خشمگین شده و در شکنجه و عذاب بیپایان گرفتار خواهند آمد.
چون چنین دیدم، به ناچار زمام کار را به گردن خودشان رها کردم و وبال این امر را به دوش خودشان نهادم و ننگ و عار آن را بر دامن خودشان گذاشتم که به مجازات اعمال بد و کردار تباهشان، گوش و بینی بریده گردند و جزا و پاداش بدکرداریهای خویش را ببینند و از رحمت حق، دور و مهجور شوند. وای بر این مردمان، که چگونه رهبری و زمامداری را، از آن کس که شایسته این مقام و سزاوار این امر بود و چونان کوهی استوار پایگاه رسالت و پایههای مستحکم نبوت و هدایت محسوب میشد، منحرف کردند و آن را از مهبط روحالامین و دانای به مسائل دنیا و دین بازگردانده و دور ساختند، لیکن بدانید که این کار، زیانی آشکار و خسرانی جبرانناپذیر به بار خواهد آورد.
آخر چرا از ابوالحسن ناراحت و دلزده شدهاند؟ از شمشیر آختهاش، یا از بیباکیها و بیپرواییها که نسبت به جان و زندگی خویش داشت، یا از آن کوششها و تلاشها که در کوبیدن دشمنان میکرد، یا از آن یورشهای سهمگین که بر صفوف تبهکاران میبرد و یا از آن پایداریها و پافشاریها که در راه حق میکرد که در کار خدا، در برابر هیچ نیرویی سرتمکین فرود نمیآورد؟ از کدام اینها و به چه سبب، دست از او برداشتند؟ به خدا قسم که اگر زعامت را در دست علی رها میکردند و او را برخویشتن امیر و فرمانروا میساختند، هرکس را که از راه نورانی حقیقت، گامی به انحراف برمیداشت یا هر آن کس که در برابر حق آشکار، سر تسلیم نداشت، به راه میآورد و به تمکین از صواب و مصلحت وادارش میکرد؛ به خدا که اگر مانع نمیشدند، زمامی که پیامبر خدا صلیالله علیه و سلم، به پیش علی افکنده بود، بردارد و اختیار امر را در دست گیرد، ملت را همچون کاروانی نرم و سبکبار به پیش میراند، آنسان که نه بر مرکوب صدمه رسد و نه رونده به زحمت درافتد و نه راکب قدم منحرف نهد؛ مردم را به چشمههای آب خوشگوار و زلال و فراوان راهبری میکرد، چشمههایی که جویباران آن لبریز و سرشار و کرانههایش پاک و پاکیزه باشد و پس از سیرابی، بازشان میگردانید؛ در آشکارا و نهان پندشان میداد و موعظتشان میکرد، بیآنکه در برابر کار خود، کم یا زیاد، به کسی چشم انتظاری داشته باشد و یا از نعم این جهان بهره خواهد، مگر به همان قدر که تشنهای عطش خود فرو نشاند و یا گرسنهای سد جوع از خود کند؛ آنگاه بود که زاهد از ریاکار و راستگو از دروغپرداز ممتاز میشد.
و اگر شهرنشینان و ساکنان قریهها ایمان میآوردند و تقوی پیشه میکردند، ما نیز درهای برکات آسمان و زمین را به روی ایشان میگشودیم لیکن حقایق را دروغ شمردند و ما هم ایشان را فروگرفتیم و در برابر آنچه از بدیها کسب کردند، مؤاخذه کردیم». «از این گروه، آنها که ستم پیشه کردند، نتایج بد آنچه کردند، به ایشان خواهد رسید و از تحت قدرت خداوند، توانایی بیرون شدنشان نیست» (آیات شریفه).
بیایید و بشنوید، بشتابید و بنوشید که اگر در جهان دیرمانی، شگفتیها خواهی دید. لیکن از همه شگفتانگیزتر، کار و گفتار این مردم است؛ کاش میدانستم که به کجا پناهنده شدهاند و به چه دلیلی استناد و استدلال دارند و بر چه پایهای تکیه گاه ساخته و به کدام رشته چنگ زدهاند و از کدام ذریه، پیش افتاده و نزد ایشان، اظهار خبرویت و تجربه داری میکنند؟ «چه بد مولا و رهنمایی برای خود برگزیده و چه بدیار و مددکاری انتخاب کردهاند و چه بد معاوضه و مبادلهای ستمکاران راست!» (آیه شریفه). عقب افتادگان را بر پیشروان مقدم داشته و ناتوانان را بر نیرومندان برگزیدهاند، با این کار، دماغ خود را به خاک بدبختی و مذلت ساییدهاند، آنها که بد کرده و به تصور خود، کار نیک انجام دادهاند. «آگاه باشید که اینان مفسدان و تباهکارانند ولیکن شعور تشخیص خویش را از دست دادهاند».وای بر آنها! آیا آن کس که به حق، راهنما و راهبر است، کار رهبری و پیروی را سزاوارتراست، یا آن کس که تا راهش ننمایند، خود راه نمیشناسد. شما را چه شده و چگونه چنین داوری میکنید؟ (آیات شریفه).
اما بهجان خودم که نطفه فتنه در خاطرها منعقد گردیدهاند. کی بباید، تا این آبستن فرزند آرد؛ آنگاه، وقت آن است که به جای شیر، از پستان روزگار خون بدوشید و قدحها لبریز از خون تازه و زهر کشنده کنید، آنجاست که بدکاران و خرابکاران را جز از زیان، سودی نباشد و آنگاه است که آیندگان، سرانجام شومی که پیشینیانشان طرح و اجرا کردهاند، بیابند. اینک دل خود به دنیایی که دارید، خوش کنید و به نزول بلاها و فتنهها مطمئنسازید که شما را به شمشیرهای بران بشارت و به قدرتهای جبار و متجاوز حوالت باد که هرج و مرج کامل بر جامعه سایه اندازد و استبداد و خودسری بر مردم حکومت کند و بیت المالتان را به جز اندکی، غارت کنند و کشتههاتان را به ستم بدروند. دریغا بر شما، به کجا افتادید؟ که دیدههاتان از دیدار حقایق نابینا مانده است و آیا ما را توانایی آن هست که شما را به آنچه باید، واداریم درحالیکه شما، خود در آن، به کراهت مینگرید؟