بهمن بیگی درگذشت؛ خبر، خبر درگذشتن مردی به تمام معنی خدمتگزار، فاضل و نویسنده و اندیشمند بود. هر روز خبر درگذشت جمعی را میخوانیم و میشنویم اما اینکه درجه تأسف از مردن آدمیان یکسان نیست مطلبی است که همه بر آن آگاهیم و میدانیم که گاهی مرگ یک فرد فقط فقدان یک انسان نیست و این بیت معروف رودکی در مرثیه شهید بلخی که
از شمار دو چشم یک تن / و ز شمار خرد، هزاران بیش
در مورد افرادی مانند محمد بهمنبیگی مصداق پیدا میکند و واقف میشویم که این بیت، در مورد بعضی افراد اغراق و مبالغه نیست.
بهمنبیگی، بزرگمردی که خود از ایل برخاسته بود و در ایل قشقایی فارس متولد شده بود، در زمانی که حتی برای نوجوانان شهرنشین درس خواندن دشواریهایی داشت و بسیاری از نوجوانها از رفتن به مدرسه محروم بودند و با همه ترسی که کودکان از مدرسه داشتند که شعرا سروده بودند: «جور استاد به ز مهر پدر» مشتاق بودند آن جور را بکشند و به مدرسه بروند و گویا بهترین مصداق این بیت بیهمتای سعدی بودند:
شوق است در جدایی و جور است در نظر / هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
در چنان ایامی، بهمنبیگی همت کرد تا برای نوجوانان ایلنشین، یعنی کسانی که در چادر زندگی میکردند و هنوز در یکجا چندی نمانده، باید خیمه و خرگاه برچینند و بهجای دیگر بروند و به اصطلاح ییلاق و قشلاق کنند، مدرسه دایر کند.
بهمنبیگی اندیشیده بود که بزرگترین فضیلت انسان، دانش است پس بهترین کسب او هم کسب و به دست آوردن دانش است؛ و چرا بچههای ایلنشین و چادرنشین و بیانگرد، باید تا آخر عمر در حسرت درس و مدرسه بمانند و وقتی به شهر میآیند و کودکان شهری را که با شادی و هیاهو از مدرسه بیرون میآیند یا هنگامی که شعر و سرود و کتاب میخوانند، بنگرند و نه فقط از کام و دهان بلکه با تمام وجود آه بکشند و با چشمان مضطرب که درد از آن میبارد به کودک شهری نگاه کنند که چرا آنها میتوانند خط بخوانند و آنها خود نمیتوانند و گاهی هم بشنوند که میگویند: آدم بیسواد کور است.
بهمنبیگی که امکان آن را یافته بود که دوره دانشگاه را هم طی کند فقط به خود نمیاندیشید و نمیخواست برتری خود را به آنان که مانند او مدارج فضیلت را طی نکرده بودند بنمایاند بلکه بلندقامت ایستادهای بود که میخواست دست افتاده را بگیرد (چو استادهای دست افتادهگیر). گمان میکنم متجاوز از 50سال پیش او برای گشایش کلاس درس در ایل اقدام کرد و در دهها چادر ایلنشین کلاس درس تشکیل داد و به این خدمت هم که ممکن بود به دوران عمر او منحصر شود اکتفا نکرد. او تصمیم گرفته بود مؤسس بنیانی ماندگار شود که پس از او هم کودکان ایلنشین از سواد بهرهمند شوند.
بهمنبیگی برای نخستینبار در کشور، دانشسرای عشایری در شیراز را تأسیس کرد تا برای تدریس در کلاسهای عشایر، معلمان مخصوص تربیت شوند؛ کسانی که چون خود او برای کودکان کوچنشین دلسوزی کنند.این مرد بزرگ نهتنها توان مدیریت خود را جلوهگر نساخت و کار عظیم خود را دستکم بهاندازه عظمت کارش و نه بیشتر به دیگران ننمود، بلکه با افتادگی و بیآنکه تظاهر و خودنمایی کند به خدمت بزرگ خود ادامه داد و بسیاری از کسانی که در مدارسی که او تأسیس کرده بود و به درس خواندن توفیق یافته بودند و از ظلمت جهل رها شده بودند امروزه در کشور صاحب مناصب علمیاند.
نکته گفتنی نهفته دیگر درباره این بزرگمرد که پس از چندین دهه که از عمر او گذشته و به سنین پیری رسیده بود، بر همگان آشکار شد، توانایی او در نویسندگی بود.وقتی که کتاب «بخارای من، ایل من» مجموعه داستانهای پرمایهای از بهمنبیگی منتشر شد، همگان حتی آشنایان او پس از سالها واقف شدند که او چه نویسنده توانایی است.
میدانیم که یک نویسنده در یک ماه و چند ماه و یکسال و 2سال نویسنده مبرز نمیشود، سالها باید خواند و نوشت و نوشت تا شاید نویسنده شد.
انتشار کتاب بخارای من، ایل من نشان داد که بهمنبیگی نویسندهای توانا بوده، اما همانگونه که در خدمت بزرگش به جوانان عشایر، هیاهو نکرد و آهسته، خدمت بزرگی را به انجام و به ثمر رساند، نویسندگی خود را هم به جامعه ادب ننموده بود.
مختصر دقتی در نگرش نام کتاب او مینمایاند که او در این کتاب و در عنوان آن، هم «ایل» را که مقصد مطلوب خود اوست به بهترین شکل وصف کرده و هم مهارت داستاننویسی و نویسندگی خود را پس از سالها به دوستداران ادب و نثر معاصر فارسی نشان داده است.
روان چنین بزرگان همواره شاد است و خدماتشان فراموشناشدنی و آموزنده نسلهای بعد از آنان.