این صاحب روزنامه که شاید تنها روزنامهای در دنیا بود که فردای 11سپتامبر، هیچ خبری از آن واقعه نداشت، حق بهجانب معتقد بود روزنامه مال اوست و او میتواند هرچه بخواهد بگوید یا نگوید. شاید هم حق با او بود اما رئیس سازمان صداوسیما که دست برقضا همه تخممرغهایش را در یک سبد چیده، چقدر اختیار دارد تا تخممرغهای طلاییاش را به دیوار بکوبد؟
این تخممرغهای طلایی از سبد اموال عمومی به سازمان صداوسیما میرسد؛ از جاهایی مثل سهم عمدهای از بخش فرهنگی بودجه کشور، درآمد حاصل از تبلیغات بازرگانی مستقیم و غیرمستقیم در شبکههای گوناگون، هزینه آبونمان از تمام مشترکان برق در ایران و عوارض توسعه شبکه صدا و سیما از فروش هر دستگاه تلویزیون.
این غیراز سرکیسه شل کردن سازمانهای مختلف در ساخت برنامههای رنگ و وارنگ است که سرآخر به اسم مشارکت تمام میشود. ناگفته پیداست که این تخممرغها در سبد نمیمانند و خرج هزاران پرسنل شریف این سازمان و ساخت برنامههای گوناگون یا توسعه کمی و کیفی سازمان میشود اما مهمترین نکته اینجاست که از کجا میآیند و به کجا میروند؟
هر روز که میگذرد دایره نامهای آمده در تیتراژ برنامههای گوناگون معدودتر و محدودتر میشود تا بپذیریم سفره پهنشده در رسانه ملی صرفا برای افراد خاصی است و افرادی دیگر با وجود شایستگیهای فراوان مجبورند بیرون این سفره، صرفا به تماشا بنشینند. این میشود که هرشب ساختههایی روانه آنتن میشوند که هریک کپی دیگری است؛ ورای قصه، هنرپیشهها و دستاندرکاران آن هم یکی هستند.
جالبتر اینکه دامنه سازندگان تبلیغات همنظیر رسانه ملی محدود است و آنکه در آگهی بهمان بانک سرک میکشد، همان است که فلان رب گوجه فرنگی را تبلیغ میکند و آنکه متن برپایی یک هیئت مذهبی را میخواند همان است که چند ثانیه بعد برای تبلیغ یک شامپو زیر آواز میزند.
آقای رئیس سازمان صداوسیما آنقدر مرغ تخمطلا دارد که همیشه سبدش پر بماند اما دایره کسانی که تخممرغها را از سبد او برمیدارند کاملا محدود است. شاید آقای رئیس هم معتقد است تخممرغها مال خود او هستند و شاید دلش بخواهد آنها را به دیوار بکوبد. البته حتما هستند کسانی که بخواهند سراغی از تخممرغها بگیرند.