هم از جهت شخصیت علمی و پژوهشی و هم جهت مرگ تراژیکش
اول: به گفته اکثر اهل فرهنگ و نشر که زندهیاد برگنیسی را میشناختند، او در چند حوزه و موضوع جزو چهرههای برجسته و طراز اول به شمار میآمد، در حوزه ادبیات عرب و شناختش از ادبیات کهن و ادبیات امروزین عرب. ترجمههای او از اشعار ادیبان عرب،همانند کتاب«ترانههای مهیار دمشقی»آدونیس که از سوی نشر کارنامه منتشر شد و برخی دیگر از آثار همانند آثار متنبی شاعر همعصر سعدی، که در حال کار روی آن بود و متاسفانه سرنوشت آنها مشخص نیست،و یا ترجمه قرآنی که باز هم بخشهایی از آن را برای نشر کارنامه انجام داده بود،از درک و فهم عمیقش نسبت به این حوزه و موضوع خبر میداد.
بخشهایی از ترجمههایاو از قرآن و احادیث در ذیل پاورقیهای کتاب مثنوی و یا حافظ (به شرح خود او که نشر فکر روز انتشارش داد)آمده است و نشان میدهد که درک او از ادبیات کهن عرب عمیقریشهدار و البته حاصل غور و فحص و تاملش در آثار درجهاول این شاخهو آثار تفسیری و شرحهای مهم این آثار بوده است.
به یاد دارم سالهای اولیه دهه 80 را که در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران آن زندهیاد را در غرفه کتابهای خارجی (کتابهای عربی) دیده بودم. چند دقیقهای قدم زدیم و از ایشان درباره کیفیتکتابهایآن سال در بخش عربی پرسیدم که بیدرنگ از کیفیتضعیف آنها خبر داد و گفت که در بخش تراث ، آثار مهم در این نمایشگاه عرضه نشده است و بعد فهرستی از برخی از کتابهای مهم تاریخ تمدن اسلامی و عربی را برشمرد که جایشان در نمایشگاه خالی بود تا نشان دهد که در هر چیزی دقت و ظرافت خاص خود را دارد.
حتی قرار بود فرهنگی عربی فارسی را برای انتشارات فرهنگ معاصر تدوین کند که به رغم همراهی و هزینههای فراوان ناشر، به دلیل مشغله کاری ای که برایش فراهم شده بود و علیرغم فیشبرداریهای چند ساله کار نیمه کاره رها شد که البته هم ناشر مغبون مالی ومعنوی شد و هم مخاطبان که نتوانستند فرهنگی در این حوزه را از ایشان شاهد باشند.
شرحهای او بر آثار بزرگان ادب فارسی، حافظ،سعدی،مولوی،فردوسی و خیام که در مجموعه کتابخانه ادب فارسی به بازار کتاب عرضه شد،نمونهای از درک و دریافتش از عرفان و ادبیات کهن فارسی است.
ویژگی مهم این آثار علاوه بر مقدمههای عالمانه و خواندنی و جذاب برگنیسی، که از نثری قوامیافته،مستقل و مستحکم حکایت میکرد،در زبان روان و ساده در شرح ابیات مستتر است. این که آدمی از یک سو به نثر و شرحی برسد که بتواند ضمن بیان مشکلات و گشودن گرههای عبارات و تعبیرات شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی و فردوسی و خیام ،جهان ذهنی آنان را به خوبی و آسانی برای خواننده رمزگشاییکند، و از دیگر سو این زبان و بیان به سمت کاری عوامانه و باری بههرجهت نغلتد، هنری است که زندهیاد برگنیسی به دست آورده بود و همین هنر را در خدمت گسترش فهم همگانی نسبت به ادبیات فارسی قرار داد.
درک عمیق زندهیاد برگنیسی از عرفان و ادبیات کهن و امروزین و حتی زبانشناسی مدرن،سبب میشد که زبانی خاص را در بیان منویات خود به کار بندد.
به یاد دارم در گفتوگویی که همزمان با انتشار نخستین جلد از این مجموعه(حافظ)، به گمانم سال 1380 با ایشان انجام داده بودم،به این جمعبندی و اعتقاد رسیده بود که اگر شهروندان اشعار و گفتههای بزرگان ادبیات را درک کنند و بفهمند،قطعا میتوان تحولی را در زندگی آنان هم شاهد بود،چرا که تحول ابتدا باید در اذهان رخ دهد و سپس به عرصههای عملی و زندگی جمعی و فردی سرایت کند و آن را بپروراند. بر همین بنیان بود که او به اتفاق ناشرش،محمدعلی مقدمفر، بنیاد کتابخانه ادب فارس را بنا گذاشتند و مجموعهای را انتشار دادند که به فهم همگانی از آثار ادبیات فارسی مددهای فراوانی رساند.
دوم: نحوه مرگ زندهیاد برگنیسی هم اسباب تاسف و تاثر شد.[کاظم برگنیسی درگذشت] شاید مقصر اصلی این مرگ را شرکتی بدانیم که ماموری ناشی را که اصول و مقدمات کار را نمیدانست،بر این کار گمارد و ارسال کرد تا بدون پیشبینی احتیاطات لازمه به کار خویش سرگرم شود و چنین بلایی را سر آن زندهیاد و فرهنگ این مرز و بوم آورد،اما بخشی از این ماجرا به خود زندهیاد برگنیسی نیز باز میگردد که باید مراقبت بیشتری میکرد. بیان این نکته از آن جهت است که در این مرز و بوم،بسیاری از تصادفات منجر به مرگ، ناشی از بیاعتنایی سرنشین اصلی نیست، بلکه این فرد سرنشین خودروی روبرو است که رعایت اصول را نمیکند و دلیل آن هم عدم مجازات سفت و سخت نسبت به چنین رفتارهایی است.
همین ماجرا در بخش خدمات رسانی هم وجود دارد که مشخص نیست مجوزهای کار این گونه موسسات و افراد بر اساس چه معیارهایی داده میشود و اصولا افراد باید چه آموزشها و ترتیباتی را طی کنند تا دریابند که آسانسوری را نباید رها کرد چون هر لحطه فاجعهای درکمین خواهد بود.
مرگ زندهیاد برگنیسی هشداری است برای تمامی اهل فرهنگ و اصولا هر شهروند ایرانی که همچمنان به خدمات عمومی و خدمتدهندگان بیاعتماد باشند، و خود احتیاطهای لازمه را رعایت کنند. سالها قبل برای دکتر احمد مجاهد هم چنین ماجرایی پیشآمده بود که البته ایشان از آن حادثه جان به سلامت به در برد و به شکایت از موسسه یاد شده پرداخت و کار را تا انتها پی گرفت تادرس عبرتی باشد برای سایرین،اما از قرار این گونه حوادث و بیمبالاتیها به دلیل نبود ساختار مناسب از گوشههای دیگر سر برمیکند.شاید هر روزه چندین نفر در اثر بیمبالاتی چنین موسسات و افرادی به کام مرگکشانده شوند و همه ما از کنار آن بیاعتنا رد شویم و تنها بزرگی باید قربانی شود که فریاد برآوریم از این همه بیدر و پیکری در خدمات عمومی و متخصصان این حوزه.
در هر حال این حادثه سبب شد تا فرهنگ و ادب این مرزو بوم مردی را از کف بدهد که تازه به مرز پختگی در نظر و عمل رسیده بود.مردی که به حقیقت باید سالهایی بگذرد و چه شود که کسی چون او دوباره سربرکشد و ببالد و ... یادش گرامی و روحش غریق رحمت الهی.