این جملات که از بزرگترین متکلم شیعی قرن هفتم هجری، خواجه نصیرالدین طوسی (م 672) در کتاب گرانسنگ «تجرید الاعتقاد» بیان شده، هرچند در ظاهر به تعلیل و موجه ساختن فواید امام غایب علیهالسلام در عصر غیبت و البته اسباب غیبت او اشاره دارد، اما در واقع بر یک آموزه اساسی و بنیادین اسلامی استوار است؛ آموزه و باوری که هیچ عصری از اعصار آخرالزمان را بیامام معصوم که زمینهساز وصول فیض الهی به بندگان و فراهمآورنده امکان هدایت خاصه ایشان است، متصور نمیداند. ناگزیر باید امامی در میان باشد؛ امامی هویدا و آشکار یا حجتی باطنی و ناهویدا که حقیقتا امام مردمان باشد و وظایف او را به فراخور غیبت متجلی سازد. تعریف لطف که خواجه امام را از آن مقوله دانسته است، پس از این خواهد آمد؛ اما آیا این لطف با حضور و آزادی تصرف و عمل امام ملازمت ندارد؟ آیا غیبت امام - به هر دلیل که پیش آمده باشد - با عدمانجام وظایفی که طبیعتا حضور او زمینهساز تحقق آنهاست، منافاتی ندارد؟ از نگاه خواجه و متکلمانی چون علامه حلی (م 726) که از حکیم طوس، الهیات فراگرفته بودند، این دو امر هیچگونه منافاتی با یکدیگر ندارند. میتوان امامی غایب را تصور کرد که در عین غیبت، وظایف امامت را انجام دهد و در نتیجه عنوان امام حقیقتا بر او منطبق باشد. در این جستار که به مناسبت سالروز ولادت امام محمد بن حسن عسکری علیهماالسلام در پانزدهم شعبان المعظم سال 255هجری قمری فراهم آمده، میکوشیم تا علاوه بر بازکاوی مفاهیمی همچون لطف که عنوانی کلیدی در کلام عدلیه، یعنی معتزله و شیعه است، آموزههایی مانند استمرار امامت را مورد بررسی قرار دهیم. دست آخر به چگونگی انجام وظایف امام در عصر غیبت خواهیم پرداخت که فواید امام غایب نام گرفته است.
امامت از نگاه شیعی مفهومی است که با لطف خدای تعالی درهم آمیخته است. وجود امامان معصوم علیهمالسلام که بیانگر احکام دین و مجری آن باشند و از حدود و ثغور حوزه عمومی مسلمین پاسداری کنند یکی از مصادیق لطف الهی است. اما لطف خود به این معناست: «بیان و انجام آنچه بندگان را به طاعت و فرمانبرداری نزدیک کند و ایشان را از عصیان و نافرمانی باز دارد - و البته به حد الجاء، اکراه و اجبار نرسد - بر خدای تعالی واجب است.»
در این قاعده آنچه مایه تشکیک مخالفان بود، واژه واجب بود؛ چه، ایشان گمان میکردند، مقصود از وجوب، تکلیفی است که از ناحیه بندگان بر خدای تعالی قرار داده میشود؛ در حالیکه متکلمان ساماندهنده این آموزه، معنای اقتضای ذات باری تعالی را از این واژه به هنگام صورتبندی این قاعده در نظر داشتند. از نگاه ایشان، وجود سراسر خیر و حکمت وجود باری سبب آن است که در افعال باری، امری جز لطف را شاهد نباشیم. از اینرو حکمت خداوند که یکی از صفات باری تعالی است، مقتضی آن است که خداوند هدایتگرانی از سنخ مردمان ارسال دارد تا پیام آوران رحمت و بشارتدهندگان بهشت او باشند؛ کسانی که احکام و حدود دین را بشناسند و مردمان را با آن آشنا سازند و در یک کلام هدایت خاصه را که درجه و مرتبتی بالاتر از هدایت عامه الهی دارد، برای بندگان به ارمغان آورند.
از اینرو مقتضای حکمت خداوند آن است که پس از پایان عصر نبوی - که به سبب محدودیت زمانی و وفور حوادث و توالی نزاعات و حروب، امکان تبلیغ همه احکام دین و حدود و ثغور مسلمین برای آن وجود نورانی(ص) میسر نبوده است - هدایتگرانی نصب کند تا وظیفه نبوی را استمرار بخشند. از اینرو استمرار امر امامت نیز منطقی و بایسته بهنظر میرسد. این امر جز آنکه همان محتوای قاعده لطف است، به احادیث فراوانی مستند است که فریقین آنها را در کتب معتبر خویش از رسول خدا(ص) نقل کردهاند. امر جالب توجه در این احادیث اما ذکر تعداد ائمه و خلفای حقیقی رسول(ص) از سوی ایشان است. بهعنوان نمونه بخاری و مسلم که مهمترین و معتبرترین محدثان اهل سنت هستند در کتب خویش که «الجامع الصحیح» نام یافته، از رسول خدا نقل میکنند: «دین اسلام همواره به پشتگرمی 12امام، عزیز است. تمامی ایشان از قریشند» (صحیح بخاری، 127:8، کتاب الاحکام - صحیح مسلم، 6: 3، باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش). این احادیث همچنین در کتب شیعی نیز نقل شدهاند.
بهعنوان مثال شیخ صدوق (امالی، 387) و شیخ طوسی (الغیبه، 128) این حدیث را نقل کردهاند. این حدیث گذشته از دلالت قاعده لطف به نحو مستقل بر آموزه استمرار امامت تأکید دارد؛ چرا که واژه «لایزال / همواره» که در متن حدیث نبوی آمده است، بیهیچ مجاز و بدون کمک هیچ قرینهای دلالت بر استمرار دارد. از اینرو هیچ عصری از اعصار و هیچ زمانی از ازمنه را نمیتوان تصور کرد که امامی وجود نداشته باشد که اسلام بدان مستند و پشتگرم نباشد. این امر جز در کلام نبوی در کلام علوی نیز منعکس شده است؛ چنانکه سید رضی (م 406) از کمیلبنزیاد نخعی نقل میکند که امیرمؤمنان دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید آهی دراز کشید و گفت:«... اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه. اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حججالله و بیناته. و کم ذا؟ و این اولئک؟ اولئک والله الاقلون عددا و الاعظمون عندالله قدرا / بلی، زمین تهی نماند از کسی که حجت بر پای خداست؛ یا پدیدار و شناختهشده است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود. [کمیل:] و اینان چندند و کجای جای دارند؟ [امیرمؤمنان علیهالسلام:] به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد خدا بزرگمقدارند» (نهج البلاغه، قصارالحکم، 147). مقایسه کلام نبوی و سخن علوی در این مورد یعنی آموزه استمرار امامت که حاوی مشابهت جالبی است؛ چرا که در هر دو کلام وجود ائمه چه آشکار و چه پنهان به سبب دین است. وجود ایشان و البته نه لزوما حضور تجربی ایشان برای آن است که نشانههای دین و حجت خداوند باطل نشود. همین معنا در کلام نبوی، پشتگرمی و عزت بخشیدن به دین به واسطه ایشان نام گرفته است. از این رو، وجود امام اصلی ضروری است.
حال سخن در این است که وجود امام در عصری که عصر غیبت نام گرفته، چگونه سبب انجام وظایف امام میشود؟ به بیان دیگر آیا عدمحضور محسوس امام، سبب نمیشود تا هدایت، رنگی عینی به خویش نگیرد؟ آیا میان غیبت و عدمانجام امر امامت ملازمه وجود ندارد؟ از نگاه متکلمان شیعی که در مقدمه ذکر ایشان رفت، ملازمه مذکور به هیچ روی منطقی بهنظر نمیرسد؛ چرا که لااقل در قرآن کریم که متعلق ایمان تمام مسلمین است، موارد بسیاری از غیبت ظاهری و در عین حال انجام وظایف امامانه به چشم میخورد.
در برخی از این موارد چنانکه در داستان خضر و موسی علیهماالسلام مشاهده میکنیم، گونهای نادر از هدایتگری نیز به چشم میخورد؛ خضر نبی علیهالسلام که از دیدگان پنهان است و موسی علیهالسلام، پیامبر اولوالعزم، در مجمع البحرین که مفسران در تحدید هویت آن دچار اختلافند، گرد هم میآیند. موسی در ازای درخواست همراهیکردن، از خضر تقاضای هدایت و علمآموزی از او را میکند.
خضر نیز که به تصریح آیات 65 و 66 سوره مبارکه کهف، بندهای است که از نزد خداوند دریافتگر رحمت بوده و از چشمه جوشان علم لدنی سیراب شده است، موسی را یعنی پیامبر اولوالعزم را اجازه میدهد تا او را همراهی کند. همراهی هدایتجویانه موسی علیهالسلام که در آیات 71 تا 82 سوره مبارکه کهف بدان اشارت رفته است، اما همراه است با اعمال شگفتانگیز خضر علیهالسلام؛ اعمالی همچون سوراخکردن کشتی مسکینان، کشتن غلامی که میخواست والدین خویش را به کفر و طغیان کشاند و برپاداشتن دیواری در شرف ریختن. از اینرو نمیتوان غیبت را خالی دانست از تصرف هدایتگرانه؛ هرچند شکل آن متفاوت است. ولی تفاوت و تهافت در شکل هدایتگری، مانع از صدق عنوان هدایتگری نیست؛ چه، در این صورت باید موسی علیهالسلام را هنگامیکه پس از جانشیننمودن هارون، برادرش، برای دریافت الواح توراتی به کوه طور رفته بود و غیبت او 40شب به طول انجامید، پیامبر و هدایتگر به شمار نیاوریم؛ داستانی که قرآن کریم در آیه142 سوره مبارکه اعراف بدان پرداخته است. حال آنکه به اجماع مسلمین، در این برهه نیز موسی رسول خدا بوده است. یا آنکه نباید یونس علیهالسلام را آنگاه که به حالت قهر قوم خویش را رها کرد، رسول خدا به شمار آوریم؛ زمانی که به روایت آیات 87 و 88 سوره مبارکه انبیاء، یونس در بطن ماهی به سر میبرد و در آن ظلمات خداخوان بود. حال آنکه به اجماع مسلمین در این زمان نیز یونس رسول خدا بوده است. بنابراین به شهادت ادله متین قرآنی غیبت امام یا هادی امت، اولا مانع از اطلاق و استعمال واژه امام یا هادی نسبت به امامغایب نیست. ثانیا غیبت مانع از هدایتگری نیست بلکه تنها شکل هدایت متفاوت خواهد بود. از سوی دیگر عدمعلم ما به مصادیق خاص هدایتگری امام در عصر غیبت به هیچ روی دلیل عدموجود چنین پدیدهای بهشمار نمیرود؛ چنانکه جاهلبودن معاصران موسی علیهالسلام از هدایتگری خضر علیهالسلام دلیل عدموجود خضر نیست.
بنابراین غیبت را - چنانکه عبدالکریم شهرستانی و شریف جورجانی در آثار خویش پنداشتهاند - نمیتوان ملازم با عدمتصرف امام در هدایتگری امت دانست. آنچه مسلم است، عدمدسترسی عادی عموم مردمان در عصر غیبت به امام معصوم علیهالسلام است. اما عدمدسترسی خواص امر مسلمی نیست بلکه روایات مستند فراوانی وجود دارد که به نحو عام، امکان چنین ملاقاتی را اثبات میکند.
در عین حال این امر را نیز نباید از نظر دور داشت که حتی در زمان حضور امام و امکان دسترسی عوام مردم به ایشان نیز تمام امور مربوط به هدایت بندگان و به نحو کلی آنچه امور دینی خوانده میشود، به وسیله شخص ایشان روی نمیدهد بلکه بنا بر آنچه از سیره ائمه علیهمالسلام هویداست، ایشان به واسطه شاگردان و اصحاب درس خویش، به هدایت بندگان میپرداختهاند. تعیین مفتی و قاضی و متکلم و محدث برای شهرهای مختلف جز آنکه نشانه یاریجستن امام در امر هدایت باشد، نشانه چیست؟ در عصر غیبت نیز با تفاوتی که بر چگونگی حضور امام علیهالسلام فرض شده است، همین وضعیت استمرار مییابد؛ چنانکه ولیعصر(عج) در عصر غیبت صغری که از سال 260تا 329قمری به طول انجامید، 4نایب خاص را برای ارتباط با مردمان منصوب فرمودند از این طریق مردمان حوائج دینی خویش را بدین واسطه از ایشان طلب میکردند و پاسخ پرسشهای فقهی و کلامی خود را از این طریق دریافت میکردند. در عصر غیبت کبری نیز که از سال 329هجری تاکنون ادامه دارد، فقهای عادل را به نصب عام برای هدایت مردم و زعامت امور دینی، منصوب کردند. فقهای عادل نیز در عصر غیبت کبری به صیانت دین از تحریف، بیان احکام، دفع شبهات و تمام آنچه انتظام دنیای مردم بدان وابسته است و شارع اعظم به مسکوتنهادن آنها رضایتی ندارد، میپردازند. بنابراین غیبت ولیعصر(عج) به هیچ روی مانع انتفاع از ایشان نخواهد بود؛ هرچند وجه و چگونگی انتفاع متفاوت خواهد بود.
پیامبر اعظم(ص) در پاسخ به پرسش جابربنعبدالله انصاری که شیخ صدوق (م381) آن را در «کمالالدین و تمامالنعمه» روایت کرده است، به همین موضوع اشاره دارد و چگونگی بهرهبردن از ایشان را به بهرهبردن از خورشید در روز ابری تشبیه کرده است: «ای والذی بعثنی بالنبوه انهم لینتفعون به و یستضیئون بنور ولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السحاب / سوگند به کسی که مرا به پیامبری برانگیخت، مردمان در غیبتش از او بهره خواهند برد و از نور ولایت او نورانی خواهند شد؛ درست مانند بهرهبردن مردم از خورشید که ابرها آن را پوشانیده باشند» (کمالالدین، باب 23، ح 3، ص 253). جالب آن است که حضرت (عج) خود نیز به همین وجه انتفاع اشاره فرمودهاند (همان، باب45، ح4، 485). اندیشیدن در این وجه میتواند در تکامل آموزه چگونگی انتفاع و بهرهگیری از ایشان در عصر غیبت مؤثر باشد.
علامه مجلسی (م 1110) در جلد52 بحارالانوار که به «تاریخ الحجه» اختصاص دارد، در توضیح وجه شبه در این تشبیه به 8جهت اشاره میکند. برخی از این وجوه حاوی نکات جالبی است. از اینرو بیمناسبت نیست تا به برخی از این وجوه اشاره کنیم. خلاصه نخستین وجه از این قرار است: چنانکه در اخبار فراوان آمده است، امام معصوم علیهالسلام از آن رو که انسان کامل است، علت غائی خلقت به شمار میرود، بنابراین وجود، علم و هدایت به سبب ایشان بندگان را درمیرسد و در نتیجه سبب تشبیه وجود، علم و هدایت به نور در برخی روایات مشخص میشود؛ چه، نور از منشئی چون خورشید ساطع میشود، بنابراین وجود، علم و هدایت که نور هستند از وجود انسان کامل که تجلی اسماءالله الحسنی است، ناشی میشود. لذا وجود، علم و هدایت به سبب امام علیهالسلام است. وجه دوم اما از امید سخن میگوید که محرک اصلی مردمان در عصر غیبت به سوی کسب کمالات و مهمترین کمال یعنی هدایت، به شمار میرود. درست همانگونه که مردمان هر لحظه کنار رفتن ابرها از چهره خورشید را انتظار میکشند، هدایتجویان نیز در انتظار کنار رفتن پردههای غیبت از چهره خورشیدند؛ خورشیدی که چون نورش ظهور کند، تاریکیها و ظلمتهای جهان نیست میشوند. اکنون معنای این سخن خواجه روشن میشود که وجودش لطفی است و حضورش لطفی دیگر. به امید پایان انتظار.