این قتل عام بارها در اخبار ذکر میشود و مورد اخیر آن به این موضوع برمیگردد که بستگان قربانیان از دادستانان هلند خواستهاند صلحبانان این کشور را به جنایات جنگی متهم کنند.
برای آمریکاییان، سالگرد این قتل عام عمدتا مغفول خواهد ماند؛ اما نباید اینگونه باشد زیرا وقایع هولناک جولای1995 در سربرنیتسا ارتباط زیادی با دلیل حضور فعلی آمریکاییان در عراق دارد. البته در زمان قتلعام سربرنیتسا کسی به عراق فکر نمیکرد. سربرنیتسا شهری کوچک در شرق بوسنی و هرزگوین است. در این شهر که توسط سازمان ملل منطقه امن اعلام شده بود، سربازان هلندی دست روی دست گذاشتند تا صربها آن را به تصرف درآورند و 8هزار نفر از مردان و پسران مسلمان را به جوخه آتش بسپارند. این وحشتناکترین جنایت در اروپا پس از جنگ جهانی دوم بود که پیش چشم جهانیان رخ داد.
به غیر از خود نسلکشی، منظره صلحبانانی که فقط نظارهگر بودند، بهنظر نوعی جنایت میآید. این دسته از سربازان سازمان ملل که شمارشان به 600نفر میرسید، از پشتیبانی هواپیماهای ناتو برخوردار بودند اما سیاست ناتو این بود که پیش از حمله، مجوز سازمان ملل را بگیرد و این منطق مانند چرخه باطلی بود که مداخله را دشوار میکرد. صربها که به درستی میدانستند جامعه بینالمللی از زور استفاده نمیکند، از کنار صلحبانان گذشتند، مردان سربرنیتسایی را از زنان جدا و آنها را قتلعام کردند.ژنرال صربی که عامل این قتل عام بود، مدت کوتاهی پس از تصرف شهر، با فرمانده صلحبانان سازمان ملل در آنجا در مهمانی حضور یافت و آنها در کنار هم برای هم زندگیای طولانی را آرزو کردند.
از سربرنیتسا تا بغداد
بهنظر میرسید تصویر این 2نفر در کنار هم نشاندهنده تمام جوانب خطرناک و ریاکارانه سازمان ملل و چندجانبهگرایی بود. فقط سازمان ملل نبود که اشتباه کرد ایالات متحده هم دست روی دست گذاشت و از هدایت حمله ناتو به صربها سرباز زد و این در حالی بود که ساکنان سربرنیتسا و صلحبانان التماس میکردند که ناتو حمله کند. بیل کلینتون نسبت به استفاده از زور مردد و مخالف استفاده از سربازان آمریکایی در سرزمینهای دور بود. سخنگوی دولت وی اعلام کرد تصمیم گرفتهایم سرباز در منطقه مستقر نکنیم زیرا فکر نمیکنیم این کار به نفع ایالات متحده باشد.
عکسها و گزارشهای هولناکی که از سربرنیتسا آمد، افسانه تعیینکنندگی چندجانبهگرایی را از بین برد و دمکراتها تدریجا امید خود را به آن از دست دادند. همان طور که درک چولت و جیمزگلدگایر در کتاب «آمریکا بین جنگها» مینویسند:«با وجود اینکه نه رئیسجمهوری و نه مشاوران وی در نگرشهای ارتجاعی ضدسازمان ملل جمهوریخواهان (کنگره) سهیم بودند، آنان تمایل بیشتری به این امر پیدا کردند که این سازمان را دور بزنند و راههای جدیدی برای همکاری با دیگران یا ایجاد مشروعیت بیابند و درصورت لزوم به تنهایی اقدام کنند.» نشریه نیوریپابلیک یک شماره کامل را به سربرنیتسا اختصاص داد و پیام ناتوانی برای اقدام را به همگان منتقل کرد. آنچه این سرخوردگی را تشدید میکرد، این بود که کلینتون (این بار با همراهی ائتلافی به رهبری ناتو) اسلوبودان میلوسویچ، رهبر صربها را از جمله اهداف عملیات بعدی خود علیه کوزووییها با بمباران هدفمند قرار نداد. لیبرالها درس عبرت جدیدی گرفتند؛ اینکه خطر واقعی نه اقدام کردن تکانشی است بلکه دیر اقدام کردن است.
اگر لیبرالها از سازمان ملل ناامید بودند، محافظهکاران تعجب نکردند. برای آنان، سربرنیتسا چیزی را که از قبل میدانستند، تأیید کرد؛ اینکه چندجانبهگرایی بدتر از بیهوده و در واقع، زیانبار بود. بنابراین، هنگامی که عراق در سال2002 و 2003 مورد توجه آمریکا قرار گرفت، سازمان ملل از پیش در نظر آمریکاییان بیاعتبار شده بود. چارلز کراوتهامر نوشت: «سازمان ملل که ناتوانی خود را در بحران بالکان و این بار در بحران عراق نشان داده بود، بار دیگر بیفایده خواهد شد. و از آنجایی که صدامحسین از میلوسویچ هم بدتر بود، بهنظر میرسید تهاجم به عراق ضرورت بشردوستانه دارد.» به این ترتیب سربرنیتسا بهانه خوبی بود برای تعجیل در حمله به عراق. بسیاری از دمکراتها پس از شکست سربرنیتسا از عملکرد جورج بوش در عراق حمایت کردند.
همان طور که دیوید آرونویچ، ستوننویس انگلیسی نوشت: «جادهای از سربرنیتسا به عراق وجود داشت... اگر بوسنی سند خیانت به خاطر بیتحرکی و باج دادن، سربرنیتسا پیامد و کوزوو اراده اجازه ندادن به تکرار چنین رخدادی باشد، آنگاه این رابطه روشن میشود.« آمریکاییها- از تمام گرایشهای سیاسی- پس از مشاهده موفقیت در بالکان و این نتیجهگیری که قدرت آمریکا اجتنابناپذیر است، از جنگ عراق حمایت کردند.» این نظر تونی اسمیت، نویسنده کتاب پیمان با شیطان است که جنگ عراق را بازگویی میکند. وی میگوید:« ضدیت با میلوسوویچ به اندازهای بود که بسیاری پس از شکست موفقیتآمیز میلوسویچ، صدام را به همین اندازه مورد توجه قرار دادند. از این رو، بهنظر میرسد مسیری از بالکان مستقیما به عراق ختم میشود.» البته عراق سربرنیتسا نبود و عراقیها هم بوسنیایی نبودند.
آنچه نسبتاً آسان بهنظر میرسید یعنی متوقف کردن یک دیکتاتور و بر پا کردن صلح، در عراق کاری با ابعاد متفاوت بود. با گذشت 7سال پس از تهاجم به عراق، این جنگ هنوز قربانی میگیرد. اسمیت میگوید:«اشتباه گرفتن سهولت نسبی مدیریت صربستان با آنچه ممکن بود در عراق تکرار شود، به وضوح اشتباهی بود که پیامد عظیمی در برداشت. شاید این قتل عام در اروپا رخ داده باشد اما شبح آن آمریکا را نیز تعقیب میکند.»
نیوزویک