زندگی به این بزرگی پر از چیزهای کوچک است. چیزهایی که وقتی خوب بهشان فکرکنی هر کدام میتواند یک جور عبادت باشد. عجیب است. اما نگاه کردن به آبی آسمان و غرق شدن توی آن بیکرانه عجیب و احساس اینکه خدا چه کارها که کرده، خودش یک جور عبادت است انگار.
گوش دادن به صدای پرندهها که اول صبح زمین را میگذارند روی سرشان و ریختن برنج مانده دیشب با خرده نانهای آبزده و لذت بردن از اینکه به غذایشان هجوم میآورند و چند دقیقهای هره پنجره را پاک میکنند خودش یک جور عبادت است انگار.
با این نگاه، میتوان همه روز در حال عبادت بود و در حال ستایش آن موجود بزرگ و عجیب و قدرتمند بهسر برد. وقتیکه «روی قانون چمن پا نمیگذاری»، وقتیکه «نمیخندی اگر بادکنک میترکد»، وقتی سبزه سبز میکنی، وقتیکه شبها اگر چند صفحه کتاب نخوانی خوابت نمیبرد، وقتی که برای دوستانت ایمیلهای محبتآمیز میفرستی، وقتیکه برای روزهایت برنامه میریزی، تصمیم میگیری صبحها زودتر بیدار شوی، تصمیم میگیری کمی شعر بخوانی، کمی قدم بزنی یا یادداشت روزانه بنویسی، وقتی از در خانه بیرون میروی چهارقل بخوانی، برای خانه فیروزهای مطلب بنویسی و به درددلهای مادرت گوش کنی با همان اشتیاقی که پای تلفن با یلدا حرف میزنی، آن وقت است که انگار داری یک جور عبادت میکنی!
عبادتهایی از جنس زندگی. عبادتهایی از آن جنس که انگار بسیار زمینی است، اما روحی آسمانی دارد. عبادتهای این شکلی راحت هم هست. میتواند عادتهای خوب و سادهای باشد. عادتهایی که بشود تغییرشان داد و نوشان کرد. تا کهنه و نخنما نباشد. عبادتهایی که لازم نیست به سن قانونی یا شرعی برسی تا بر تو واجب شوند. میتوانی از وقتیکه بسیار کوچکی به آنها برسی و تا آخرین روز زندگیات با خودت داشته باشیشان. عبادتهایی که حفظ کردنی نیست. قورت دادنی نیست. درد ندارد. هم برای دیگران خوب است و هم برای خودت.
اینها حال تو را بهتر میکند و زندگیات براق میشود و خداوند دوست دارد که حال بندهاش خوب باشد و زندگی کوچکش که پر از چیزهای ریز ریز است شفاف و مهربان و نرم و دوستداشتنی جلوه کند و خداوند دوست دارد که بندهاش شبها را که برای آرامش آفریده شده، راحت بخوابد. بر بالشی از رویا و امید برای داشتن صبحی که صورتی است.